رمان زهر چشم
-
رمان زهر چشم پارت ۱۵۵
– یکم آرومتر داداش! فرید هلش میدهد و او نفس نفس زنان خودش را به طناب رینگ تکیه میدهد… عرق…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۵۴
91 میگوید و از پلهها پایین میرود. سوار ماشین میشود و نگاهش را سمت ساختمان میکشاند. دستش دور فرمان میپیچد…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت۱۵۳
عماد تیز و تند خودش را عقب میکشد و خون توی دهانش را بیرون پرت میکند – چشه شوهرت؟! صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۵۲
– علی گوش کن به من؟! صدایش را بالا میبرد و برایش مهم نیست شنیده شدن صدای بلندش… – چی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۵۱
فریادش باعث میشود دلم توی سینهام بلرزد و چشمانم با ترس بسته شوند… ناگهانی چه اتفاقی افتاده بود؟! چه کسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۵۰
– چه طوری بودم؟ دستم روی قفسهی سینهاش قرار میگیرد و نفس نفس زدنهایم کامل حالم را لو میدهد –…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت۱۴۹
پاهایم از شدت درد انگار داشتند متلاشی می شدند…. به محض ورود به واحد کفشهای پاشنه بلندم را از پا…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۴۸
*** عروسی رها مانند عروسی قصهها بود… عروس با لباس سفید پفدار و دامادی که هر چند دقیقه یک بار…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۴۷
بندهای لباسش را میکشم تا لباس توی تنش کیپ شود و میگویم – نمیمیری، نگران نباش… – اه، تو چقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت۱۴۶
– البته که نه… با خنده، ناگهانی گوشی را از دستم میگیرد و چشمک میزند – معلومه عزیزم. معترض خودم…
بیشتر بخوانید »