رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط پارت 131
جیغی کشیدم که دست دیگری مرا در آغوش کشید و فریاد زد: – آرامبخش بزنین واسش! نمیخواستم…دوای دردم آرامبخش نبود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۳۰
خندهای کردم…بیتوجه به مغزی که فقط یک جمله را تداعی میکرد. – برو بابا…داری شوخی میکنی که من چیزی نگم…این…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۹
پلک کلافهای زدم و دستی دور صورتم کشیدم. – فردا بگم و تمومش کنم؟ – اگر میدونی خیالت راحت میشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالیبرایسقوط پارت ۱۲۸
من یه چندتاشونو میآرم باقی رو بذاریم…فردا رو که ازمون نگرفتن. به سمت آوینا خم شده لب زد: – نمیخواد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالیبرایسقوط پارت ۱۲۷
چشمت بیبلا. سپس به سمت آوینا خم شد و برای بار هزارم بوسش کرد. با هزار دردسر و دل نکندن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت126
حاجی با بوسهای دیگر به زور دل کنده بلند شد و مامان فاطمه با بالا کشیدن بینیاش روی دو زانو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۵
صورتش درهم رفت و گویی انتظار چیز بهتری را داشت. ناچار به سمت درسا برگشتم تا باز هم به کمکم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۴
خوشحالم که تونستم خوشحالتون کنم. کمی نگاهم کرد و بعد لب باز کرد: – میتونی بیاریش؟ منظورش همان ولولهام بود!…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۳
پلک محکمی زدم و با کلی جنگ درونی از اتاقک دستشویی بیرون زدم. به سمت پذیرایی راه افتادم و در…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۲
دستان لرزانم پس از چند ثانیهای مکث به دورش چرخیدند و قطرهی اشکی رقصان از گوشهی چشمم پایین ریخت. –…
بیشتر بخوانید »