رمان
-
رمان رأسجنون پارت 34
جدی رو به سویش لب باز کرد: – درسته حوزهی کاری من پارچهست اما انقدری بیاطلاع نیستم که امضای…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 33
دست برد تا پنجره را ببندد و از این برج بلند نحس بیرون بزند. پادشاه معید اگر میفهمید، محتملا…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 32
کیامهر نچی کرد و روی صندلیاش جابهجا شد. – مسلما کسی که لقمه به این بزرگی برمیداره، دو تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 31
به عادت همیشه، وقتی برای یادآوردن چیزی تلاش میکرد، با انگشت شقیقهاش را فشرد و یک آن ذهنش به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 30
– راستش چند وقت پیش که خیلی عصبی بودم یهو راهمو کج کردم جایی که پاتوقمون بود، خب داداشش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 29
نگاهش را با زور بالا آورد و روی تک تک اعضای چهره مرد روبهرویش نشاند. کوچکترین تغییری را ندید…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 28
باور نمیکرد مرد ایستادهی روبهرویش را… ناباور به سمت سها چرخید تا صحت دیدهاش تأئید شود. سها با برق…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 27
– علیک سلام…خیله خب خوبی؟ سرش را به پنجرهی ماشین تکیه داد و بیحال زمزمه کرد: – بد نیستم!…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 26
نگاه به سمتش چرخاند و طولی نکشید تا با غلیان ناگهانی احساساتش، تنش را بالا بکشد و بوسهای روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 25
گاهی مانند ماشینهای صنعتی بیوقفه کار میکرد و همین داد اطرافیانش را در میآورد. از بین لباسهایش پیراهن تمیز…
بیشتر بخوانید »