رمان
-
رمان بهار پارت ۷۵
یه جور خاصی داشتم می شدم؛ نا خواسته آهی از گلوم خارج شد و بهزاد با همون آه شیر شد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 86
-حالا خوب شد…؟چقدر گفتم نکن…؟ مادرم با آن چاقجوری که به کمرش بسته بود ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 90
سهراب:جان مادرتون بذارین بریم اصلا شما کی هستین هاتف با حرف زدن او چندشش شد . …
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۴
فشاری که به سرم می آورد هر لحظه زیاد تر می شد و ناله از سر دردم اونو به خودش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 89
داریوش با لبخند پلیدی نگاه به هاتف کرد . نقشه های شومی در سرش پیدا میشد .…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۳
ترسیده و البته وحشت کرده یه قدم فاصله گرفتم و اون مانعم نشد. عمیق نگاهم کرد و من همینطور عقب…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 85
شوگار | آ ساقی پیاله اش را تا نیمه پر میکند… عیاش نبود… دائم الخمر نبود اما…این شب ها…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 88
+چی گرفتی داریوش -مرغ بریون دوست داری؟ سریع بشقاب هارا حاضر کردم +دوست چیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۲
بهزاد از جلوی در کنار رفت و اون حس کنجکاوی دیوانه کننده ای که به جونم افتاده بود داشت هر…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 87
+بچه هارو گذاشتم هزار بار هم تکرار کردم اما برای خیال جمعی خودمم میرم پیششون …
بیشتر بخوانید »