رمان
-
رمان شوگار پارت 83
داریوش که پشت کرده تا زودتر از خانه ی صید ممد خارج شود ، با شنیدن صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 84
نفس بریده و ارام ازهم جدا شدیم و چشمهایمان را باز کردیم. هردو نفس نفس میزدیم. …
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۸
از سه شنبه ها متنفر شده بودم و دوست داشتم توی تقویم زندگیم دیگه هیچ وقت هیچ سه شنبه ای…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 83
-میگم منو ببین خودم برات میگم صورتم را نگاه کرد. -همه تا خرتناق به خودشون رسیدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۷
تو کی من هستی؟ چرا دست از سرم بر نمیداری؟؟؟؟ خارج از حدش حرف زدم. این قدر زیاد عصبی شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 82
شیرین لب برمیچیند و چرا دیگر اثری از آن گرما در نگاه داریوش نیست…؟ _سَر…سَردمه خُب… …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 82
به هاتف نشانش داد و خودش رفت داخل مغازه تا که به فروشنده بگوید کدام است .…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۶
خسته بودم از بس با این زن نفهم کل کل کرده بودم. _ خب من این ترم الف شدم، طبق…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 81
داریوش وسایلش را جمع کرد -شیرینی آزادیته دیگه اون تو نبینمت -خاک پاتم بمولا …
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۵
از این کسی که ساخته بودمش، شکشته؛ داغون و دست خورده… اشک هام یکی پس از دیگری روی صورتم می…
بیشتر بخوانید »