#تهران #اسپاکو هاویر در اتاق را بست.اسپاکو نگاهی به هاویر انداخت -راستی این بخیههای زیر شکمم برای چیه؟انگار تازست. هاویر ماتش برد.چطور باید به اسپاکو میگفت در این تصادف نحس نه تنها حافظهاش بلکه قسمتی از وجودش،جنین نازپروردهاش را نیز از دست داده؟ -هاویر با توام.به چی خیره شدی؟ -اوووممم..اون …
Read More »رمان ویدیا
رمان ویدیا نویسنده : فریده بانو با صدای هلهله ی آدینه سر خدمتکار خونه عصبی از خواب پا شدم دستی به موهای *** بلندم کشیدم و با همون لبای خواب بلندم پا برهنه از اتاق بیرون اومدم از نرده های طبقه بالا آویزون شدم موهای بلندم روی هوا …
Read More »