رمان معشوقه اجباری ارباب
-
پارت 24 رمان معشوقه اجباری ارباب
آراد: بس کنید دیگه… یه کاری نکنید سه تاتونو از ماشین پرت کنم بیرون! ماشین پرهام کنار ما رانندگی می…
بیشتر بخوانید » -
پارت 23 رمان معشوقه اجباری ارباب
از پله ها می رفتم بالا که صدای آرادو شنیدم: یک بار بهتون گفتم کارای پدرم به من مربوط نیست.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 22 رمان معشوقه اجباری ارباب
پوزخندی زد و گفت: تو این دوره و زمونه مجانی بهت نگاه هم نمی کنن، چه برسه به این که…
بیشتر بخوانید » -
پارت 21 رمان معشوقه اجباری ارباب
– اوهوم! – کاش آقا می ذاشت بری دکتر. می ترسم مشکلی چیزی داشته باشی. – اون بذاره من برم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 20 رمان معشوقه اجباری ارباب
نگام کرد و گفت: خیلی زبون درازی می کنی… یه کاری نکن اعصابم خرد بشه! تو چشماش نگاه کردم و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 19 رمان معشوقه اجباری ارباب
– خیلی خوبی! با تعجب نگام کرد و گفت: چی؟!من خوبم؟! حالت خوبه تو؟! … تا دیروز که ازم متفر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 18 رمان معشوقه اجباری ارباب
– کسی رو داری؟ – نه، هیچ کس. فقط یه دوست. – یه دوست؟ پس می خوای بری شهرتون چیکار؟! …
بیشتر بخوانید » -
پارت 17 رمان معشوقه اجباری ارباب
– خانم … خانم؟ با درد و گریه سرمو بلند کردم. یه دختری با پالتو کنارم خم شده بود. گفت:…
بیشتر بخوانید » -
پارت 16 رمان معشوقه اجباری ارباب
ویدا به من نگاه کرد و گفت: پس آیناز چی؟! – تو نگران این نباش. تو اصطبل اسبا براش کار…
بیشتر بخوانید » -
پارت 15 رمان معشوقه اجباری ارباب
به آراد که جمع شده بود و با دستش شکمشو فشار می داد نگاه کرد: مادر تحمل کن، الان اورژانس…
بیشتر بخوانید »