رمان رأسجنون
-
رمان رأسجنون پارت 17
– وای خدا من چه غلطی کنم پس؟ – این غلطو بکن فردا بیا شرکت کارای استخدام این دختره…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 16
– چیزی گفتید؟ هیلا هول زده سرش را بالا گرفت. – نه. سرش را تکان مختصری داد. – خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 15
هیلا قصد مخالفت داشت اما متأسفانه در حالتی نبود که بتواند لب از لب باز کند و مخالفتش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 14
فرزین نگاهش خریدارانه شد و حتی جزئیات لباس هیلا را هم در ذهنش ثبت کرد. – یا از این…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 13
خداراشکری در دلش بابت وجود ترانه گفت و تا خواست جایی برای نشستن پیدا کند با شنیدن صدایی تمام…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 12
ترانه با شنیدن کلمهی خلافکار چشمانش گرد شده و در بهت عمیقی فرو رفت. همه چیز گذشتهی هیلا را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 11
– یعنی… پویا به حرف آمد: – یعنی قراردادشون علنی شده و قراره یه مهمونی بزرگ تو عمارتش ترتیب…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 10
اخمی میان ابروهایش نشست. – وایسا…یعنی تا اون موقع پیش محسناینا زندگی میکرده؟ – آره ولی انگار بیشتر اوقات…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 9
خندید و بعد از بوسیدن گونهاش خودش را عقب کشید. – بخدا سرم شلوغ بود نرسیدم جواب بدم. انگشتان…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 8
باور اینکه یکی از نزدیکترین افراد زندگیاش همچین پاپوشی برایش دوخته بود، زیادی سخت بود. دست به کمر ایستاده…
بیشتر بخوانید »