سرش رو بلند میکنه و با نگاه شیشه ایش به مامان ماهی و بابا کمال نگاه میکنه و میگه : بزرگ میکنین ؟ برق تحسین رو توی چشمای مادر و پدرم میبینم … کسری کالفه س از گریه ی … ساغر … می دونم به زور بند شدهتا بلند نشه …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۸۱
صدای مامان ماهی رو میشنوم : خدا منو مرگ بده ، نهان … نهان چی شدی . … ؟ ناخوش احوالم … کسری میگه : بریم دکتر خب … تورج ـ من ماشین رو روشن میکنم بیارینش مسیح از در بیرون میزنه … مامان ماهی کمکم میکنه بیرون بیام …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۸۰
آرنجم رو روی زانوی مسیح تکیه میدم … بهش تکیه میکنم … با خنده به تورج میگم : آره بابا ، من اونا رو میگم ! مدیونی فکر کنی منظورم یسنا هم هست … یاشار تند میگه : یسنا چی ؟ تورج رنگ به رنگ میشه و من لبم …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۹
ساکت میشم … زبونم نمی چرخه بگم اونی که برات مادری کرده مادرت نیست و … مادره منه … ـ حرف بزن … با بغض نگاش میکنم و میگم : نمی دونم چطوری بگم … ـ کالفه م میکنی نهان ـ حتی اگه من کسی رو نداشته باشم ،تنها …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۸
ماهرخ ـ تورج رو چرا زحمت می ندازی ؟ … رانندگی نکنه اینجا … تورج می خنده : برو مادره من ، برو چیزیم نمیشه … ما هم دنبالتون میایم اونا مشغولن و سودابه هنوز بازوم رو گرفته … به اتاق زیر پله میبره و لباسا رو دستم … …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۷
جیگر گوشه م رو تخته بیمارستانه …. نفسم سرش رو زانومه و چشم انتظاره … میشه رفت خونه ؟ سرم رو جا به جا میکنم روی زانوش … پلک میبندم و مهم نیست روی ردیف صندلی ها دراز کشیدم و کمی جامبده … کمرم درد گرفته … گردنم خشک …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۶
رو .. دیدم گریه ها و دلگیری ها رو … حتی عذاب وجدان ها رو … بیچاره حاج بابا … … بیچاره تورج … بیچاره ما یسنا عقده هاش رو که خالی میکنه … سرخ شده از خجالت غیب میشه … تورج حتی دستش هنوز روی دستگیره ی در …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۵
تورج با خودش می جنگه … من حس میکنم هرکسی حتی وقتی موهاش یه دست سفید بشه … یا وقتی بخواد بمیره … به پدر و مادر احتیاج داره … پدرو مادر دو تا … فرشته ی الهی هستن … فرشته هایی که خدا به ما ها می ده …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۴
حََل بشم … صدای هق هقم با صدای گریه ی مردونه ی کسری قاطی میشه .. یه : صدا اونور تر میگه ! تو رو خدا بذار بغلش کنم التماس وار حرف میزنه … از کسری جدا میشم … سودابه منظورش تورجه … تورجی که نگاش نمیکنه … که اخمو …
ادامه مطلب »رمان حرارت تنت پارت ۷۳
صدا میزنم : تورج یکی از زیر دست تورج رد میشه و منو میبینه … یسنا ؟!؟! … لبخند میزنه : خداروشکر … خداروشکر … خوبی ؟ لبخند میزنم … یه لبخندی که واقعی نیست و ! میگم : خوبم جلو میاد و لبه تخت میشینه … تورج عصبی …
ادامه مطلب »