رمان باده
-
رمان باده پارت 4
شالمو کشیدم جلوتر گفت : اگه مانمیومدیم شام چی میخواستید بخورید من : کالباس داریم ولی کمه اندازه منو هانیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 3
من : معلومه که میتونیم رو به امیر علی گفتم :مگه نه امیر علی سرشو تکون داد گفت : هرچند…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 2
نگام رفت طرف پنجره اتاق خواب خودم چراغش خاموش بود بابام وضع مالی خوبی داشت یه شرکت کامپیوتری بزرگ داشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 1
رمان باده | سحر67 هنوز باورم نمیشه بلاخره شدم زن امیر علی یزدانی شدم ….باده یزدانی یه نگاه به اتاق…
بیشتر بخوانید »