رمان احساس اشتباهی رو تخت چوبی مادرجون که زیر تاک انگور کنار باغچه قرار داشت با هلنا دراز کشیدیم هر دو خسته و کوفته تازه از سرکار اومدیم خونه عزیز هوای تیرماه گرم و طاقت فرساس _اوف چقد گرمه _آره خدایی خیلی هلاک شدم صدامو انداختم رو سرم:عزیز جون چی …
Read More »