رمان گرداب

adminاسفند ۲۰, ۱۳۹۷
7 100,076

رمان گرداب 3.3 (9)

برای خواندن این رمان به سایت زیر مراجعه کنید… romantak.ir و رمان سایه در این آدرس…. …BLACK…
بیشتر بخوانید »

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

....
سلام براچی اینقد دیر ب دیر پارت میذارین حداقل روزای پارت گذا...
هانا
ای جاااااان بیچاره کیامهر😂 هیلا چقدر خنگ میزنه واقعا توی باغ...
خواننده رمان
نباید سه پارت قبلی که تا الان باید میومد هم رو این پارت باشه...
هانا
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟...
خواننده رمان
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نو...
قربانی
پارت جدید نمیگذارید؟...
خواننده رمان
چرا پارت نمیذاری ادمین جان دلون خوش بود به منظم بودن پارت گذ...
یاس ابی
یه هفته شد نمیخای بزاری پارت جدید...
خواننده رمان
خدا یه صبری بده بهمون از دست پارت گذاری ادمین😕...
هانا
چرا هر بار پارت ها دارن آب میرن🥺 قلمت مانا نویسنده جان🌹...

صندلی های مقدس پارت سوم آذر ۱۱, ۱۴۰۳
بخش اول:آستانه خدایان خاک هر قدمی که برمی‌داشتم، سنگینی فضای غریبه‌ای که به سمتش می‌رفتم بیشتر روی شانه‌هایم می‌نشست. از دور، شکوه دروازه‌ای را دیدم که کالیستا بارها از آن گفته بود. ستون‌های عظیم آن که انگار از زمین روییده بودند، با نقش بدن مارمولک‌هایی غول‌پیکر و پیچ‌خورده تزئین شده بود. هر مارمولک چشمانی یاقوتی […]
مهراس
رمان چشم‌های لال پارت 13 آذر ۱۰, ۱۴۰۳
چشم‌هایش سرخ شده بود از عصبانیتی که رگ گردنش را متورم کرده بود. مدام بین اسارت دستان کیان و دو تن دیگر، دست و پا میزد تا به سویم حمله‌ور شود. کیان از آن سمت سعی می‌کرد آرامش کند: ـ داداش کوتاه بیا درست نیست امروز این حرفا رو بزنیم. آروم باش درست میشه. اومدیم […]
بانو عزرائیل .
رمان آزرم پارت ۱۲۲ آذر ۱۰, ۱۴۰۳
چشمانش تنگ می شود و من گویا از او طلب دارم که اینگونه زخم می زنم … دلم می خواهد دق و دلیِ تمام آن چند مدتی که می خواست وادارم کند با خودش باشم را دربیاورم … حال حس می کنم پشتم برای هر کاری گرم است … سردار هست! … شوهرم است … […]
Sahel Mehrad
رمان او خدایم بود پارت ۱۹ آذر ۱۰, ۱۴۰۳
# پارت ۱۹ (جانان) پشت سر، خاله پوری وارد حیاط شدم. دانیال در را پشت سرش بست. نگاهم را سر تا سر باغ چرخاندم. باغی بزرگ که عمارتی را در دل خود جا داده بود. خاطرات یک باره به ذهنم رنگ پاشید. باصدای خاله پوری به خودم آمدم. _ بیا عزیزم بریم داخل. لبخند زدم […]
مائده بالانی
صندلی های مقدس پارت دوم آذر ۱۰, ۱۴۰۳
فصل دوم: سرزمین اِلِمینتوس چشمانم را باز کردم، اما بلافاصله آرزو کردم که کاش نمی‌کردم. همه‌چیز غیرواقعی بود، انگار وارد نقاشی‌ای سوررئال شده بودم. نفسم بالا نمی‌آمد. خاکی مرطوب و نرم زیر بدنم بود، اما بویش عجیب و سنگین بود؛ نه بوی معمولی خاک، بلکه چیزی شبیه بوی فلز سوخته و برگ‌های پوسیده. به سختی […]
مهراس
صندلی های مقدس پارت اول آذر ۱۰, ۱۴۰۳
در آغاز، وقتی که دنیا هنوز در آشفتگی عناصر اولیه فرو رفته بود، چهار قدرت بی‌همتا شکل گرفتند؛ خاک، آب، باد و آتش. این نیروها به دست‌های نامرئی جهان تعلق داشتند، دست‌هایی که ساختن و ویران کردن را به یک اندازه درک می‌کردند. افسانه‌ها می‌گویند هر چهار عنصر در دایره‌ای جاودانه به هم پیوند خورده‌اند، […]
مهراس
صندلی های مقدس (معرفی،خلاصه) آذر ۹, ۱۴۰۳
تیزر داستان چهار دختر، یک سفر علمی و یک روستای تاریخی فراموش‌شده در شیراز… وقتی کنجکاوی آن‌ها را به اعماق یک سرداب تاریک می‌کشاند، همه‌چیز عادی به نظر می‌رسد. اما در قلب سرداب، فضایی ناشناخته انتظارشان را می‌کشد. چهار صندلی سنگی، هرکدام مزین به نمادی اسرارآمیز: خاک، آب، باد، آتش. اما این فقط یک سرداب […]
Kihan
رمان آزرم پارت ۱۲۱ آذر ۹, ۱۴۰۳
بلند صدا می کنم شاید میان این لبخند هایی که خیره به صفحه ی گوشی می زند کمی هم با من گپ بزند – زینووو! سریع سر بلند می کند … یک جای کارش می لنگید قطعا – چرا داد می زنی؟ – شاید چون سرتو کردی توی اون گوشی و لبخند ژکوند می زنی […]
Sahel Mehrad
رمان ویرانه های یک شهر پارت 2 آذر ۹, ۱۴۰۳
فصل دوم: گریه کن؛ اما ضعیف نباش! اسفندیار ابرستان هر بار، ترک های گلدان روحم عمیق تر میشوند و گلِ وجودم، پژمرده تر میشود. و هر بار، ترک ها را میپوشانم و آبی به پای گل میریزم تا ریشه اش جان تازه ای بگیرد. من نباید از پا بیفتم. من نباید ضعیف باشم. از اتاق […]
ستاره آزاد
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۶ آذر ۹, ۱۴۰۳
65 – تو رو خدا برو، نمون، چرا برگشتی؟ به زور خود را سرپا نگه داشته بود؛ مرتعش شدن بدنش را نمی‌توانست کنترل کند. حسام یک تای ابرویش بالا رفت و با پوزخند به امیرعلی نگاه کرد. بهت‌زده، صدایش انگار از ته چاه بیرون می‌آمد: – ماه‌بانو! گوش‌هایش را گرفت تا نشنود. – برو از […]
لیلا ✍️

....
سلام براچی اینقد دیر ب دیر پارت میذارین حداقل روزای پارت گذا...
هانا
ای جاااااان بیچاره کیامهر😂 هیلا چقدر خنگ میزنه واقعا توی باغ...
خواننده رمان
نباید سه پارت قبلی که تا الان باید میومد هم رو این پارت باشه...
هانا
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟...
خواننده رمان
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نو...

رمان گرداب 3.3 (9)