رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت۱۲۷
– التماس دعا، از طرف منم زیارت کن. نگاهم سمت علی که مشغول خواندن نماز است، کشیده میشود و در…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۶
بطری را از دستش میگیرم و دربش را با سر انگشتانی که میلرزد، باز میکنم. جرعهای آب می نوشم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۵
یادم میرود برای چه صدایش کردهام… ذهنم پوچ میشود و مغزم تنها صدای او و جان گفتنش را بارها و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۴
عقب که میکشد، نفس حبس شدهام را مقطع بیرون میفرستم و لب زیرینم را بین دندانم میگیرم. انگار خواب نبود……
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۳
سینا انگشت سبابهاش را سمتم میگیرد و رو به رها میگوید – به خدا که من زن ذلیلم، نکشیمون رها؟!…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۲
– کسی که یه بار خیانت کنه، یه بار دیگه هم میکنه…. نبخشش. این جمله را حین شکستن تخمه، به…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۰
گوشی را بین شانه و گوشم نگهمیدارم و با هر دو دست توی کیفم دنبال کلید میگردم – باشه علی……
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۲۱
نفسی با کلافگی بیرون پرت می کنم و پلک هایم را محکم می بندم – یادم رفت… چانه ام را…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۱۱۹
برنج را با زعفران تزئیین کرده و روی میز می گذارم و وقتی سر بلند می کنم علی را توی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۱۱۸
ضربان قلبم بالا می رود و من برای پنهان احساس متفاوتی که دارم، با خنده می پرسم – این الآن…
بیشتر بخوانید »