رمان زهر چشم
-
رمان زهر چشم پارت 185
به جملهی شوخم میخندد و فراموشش میشود، من، یک طور عجیبی غمگینم… نفس عمیق دیگری میکشم و از روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 184
بستنی را سمتم میگیرد – یکم بخند…. عصبی میخندم و سرم از حجم بیخوابی و افکار توی سرم میترکد……
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 183
اخمی غلیظ میان ابروهایش مینشیند و من نگاهم را میگیرم – یعنی چی؟! – منم نفهمیدم، همون لحظه عمهت…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 182
میز بزرگ غذاخوری را همراه دخترها میچینیم و من اما انگار همچنان توی آشپزخانه، میان حرفهای رقیه سیر میکنم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 181
علی هم کنار پدربزگش مینشیند و آقاسید دست روی زانویش میگذارد – سوگل و صنم… دختران با سری پایین…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 180
#زهــرچشـــم #پارت696 ابرویی بالا داده و دستانش را زیر سرش میبرد… دخترک روی تخت نشسته و با انگشتانش وسوسهانگیز روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 179
#زهــرچشـــم #پارت691 با یک دست کمر دخترک را میچسبد و با دست دیگر افسار اسب را میگیرد – من نگهت…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 178
دست عصمت باجی را با احترام میبوسد و عقب میکشد – من این همه راه رو نیومدم که در…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 177
ساحل «زهـرچشـم»: #زهــرچشـــم #پارت679 ماهک با چهرهی سرخ شده سمتش میچرخد و دست به کمر میزند – بچه به فکر…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت 176
* نگاهش را بار دیگر به همسر غرق در خوابش میدوزد و ماشین را توی محوطه پارک میکند. – ماهک؟!…
بیشتر بخوانید »