رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 129

0
(0)

 

حس کرد دیگر قلبش نمی‌زند و البته که این میان نفسش به مدت کوتاهی بند آمد و فقط توانست بهت زده در جایش بماند. مخالفت شهاب را انقدر صریح، نمی‌توانست باور کند.

– اما این انصاف نیست!

ترمه بود که معترض خودش را در بحث دخالت داده بود و او دست روی قفسه‌ی سینه‌اش گذاشت. هنوز اول راه بود و او اینطور زانو خالی کرده بود.

– منم با ترمه موافقم اصلا انصاف نیست…گذشته‌ی هر کسی به بقیه ربط نداره و عمو نباید انقدر زود با این قضیه مخالفت کنه!

– دقیقا! اونا که قرار نیست یه راست برن سر خونه زندگی‌شون که…فقط می‌خوان به خانواده‌ها اطلاع بدن که می‌خوان مدتی باهم توی رابطه باشن و همدیگه رو بیشتر بشناسن، اگه تا آخر این رابطه خوب پیش رفتن اونموقع رسمی‌ترش می‌کنن!

تیام بشکنی در هوا زد و تنش را بالا کشید.

– آفرین ترمه گل گفتی! اصلا توی این قضیه پای احساسات دو نفر وسطه و باید به احساسات‌شون احترام گذاشت همونطور که اونا به بقیه احترام گذاشتن و ترجیح دادن که از این موضوع اطلاع داشته باشین!

شاهین سری برایشان تکان داد.

– می‌دونم بچه‌ها، متوجهم چی می‌گید!

– بابا خواهشا شما پیرو تصمیم عمو نباشین…لااقل احساس هیلا براتون اهمیت داشته باشه…اون بعد از چند سال اولین باره که یه پسر رو توی زندگیش پذیرفته! اینکه بخاطر گذشته‌ی یکی چشم روی همه چیز بسته بشه انصاف نیست.

رأس جـنون🕊, [26/04/2025 02:37 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۵۱

باید تا ابد مدیون این دو نفر می‌شد چون او در این لحظه قدرت تکلمش را از دست داده بود و هیچ جوره نمی‌توانست خودش را با شرایط وفق دهد و همه‌ی شنیده‌هایش را هضم کند!

– می‌دونم بچه‌ها می‌دونم و من الان فقط فقط تصمیم شهاب رو گفتم، ما دیشب تو خونه‌ی مامان جمع شده بودیم و راجع به این قضیه صحبت کردیم…در هر صورت چون شهاب پسر بزرگه نمی‌شه که به نظرش اهمیتی ندیم.

– ولی بابا لااقل می‌تونستین قانعش کنین و خیلی چیزارو براش روشن کنین!

– همین کارو کردم اما همونجور که بهتون گفتم از شخصیت شهاب اینجور برمی‌آد، اصلا شهاب با این مسئله کنار می‌اومد جای تعجب داشت!

ترمه پوف بلندی کشید و تیام کلافه مشتش را روی دسته‌ی مبل کوبید. هر دو نفر از شنیده‌هایشان ناراضی بودند اما نگاه شاهین تنها او را رصد می‌کرد.

– اومدم چون دوست داشتم فارغ از این بحث‌ها یه سؤال ازت بپرسم و انتظار دارم که با صداقت و بدون دخیل احساسات جوابم رو بدی بابا…می‌تونی با این قضیه کنار بیای؟ می‌تونی این تضمین رو بدی که در آینده دلت نمی‌شکنه و این قضیه رو به روی اون پسر نمی‌آری؟ می‌تونی تضمین بدی که هیچوقت بهش شک نمی‌کنی و حالت بهم نمی‌ریزه؟

سرش را پایین انداخت و نمی‌دانست چگونه از احساساتش حرف بزند تا به مرد مقابلش نشان دهد که به کیامهر اطمینان کامل دارد. انگشتانش به جنگ هم رفتند و نمی‌دانست اصلا از کجا باید حرف‌هایش را شروع کند.

رأس جـنون🕊, [28/04/2025 02:42 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۵۲

– راستش نمی‌دونم از کجا شروع کنم، اصلا نمی‌دونم چی باید بگم که شما راضی بشین…من…بعد از چند سال حاضر شدم به یه مرد جوری نگاه کنم که با تمام آدمای اطرافم فرق داره!

مکث کرد و مکثش باعث شد تا شاهین با آرامش خاصی که در چشمانش موج می‌زد، تنه‌اش را جلو بکشد و لب باز کند:

– راحت باش و هر چیزی که دوست داری بگو! من فقط می‌خوام دیدگاهت رو راجع به اون مرد بدونم، همین!

سرش را به نشانه‌ی تأئید تکان داد.

– اون همیشه به من یه نگاه خاصی داشت، یه جور متفاوتی حواسش به من بود، همه متوجه تغییر رفتارش شده بودن اِلا خودم چون اصلا تو فکر این داستانا نبودم…یادم نمی‌آد کی و چجوری ولی می‌دونم یهو به خودم اومدم و دیدم من دارم به اون یه جور متفاوتی نگاه می‌کنم، جایگاهش با آدمای اطرافم متفاوته یا بخوام یه جور دیگه بگم…

خجالت می‌کشید از گفتن جمله‌ی مدنظرش اما راهی نداشت.

– بهش یه حسی پیدا کردم که…هیچوقت…تابحال به هیچکس همچین حسی نداشتم و برام متفاوت بود اما…اذیتای فرزین شروع شد و دامن اون‌و هم گرفت…من تصمیم گرفتم که از کارم انصراف بدم قبل از اینکه آسیب بیشتری بهش برسه!

شاهین با تمام وجود به حرف‌هایش گوش می‌داد و این از اخمی که ناخواسته میان ابروهایش شکل گرفته بود مشخص بود. مرد برایش سری تکان داد و با اطمینان لب زد:

– خب!

رأس جـنون🕊, [30/04/2025 09:33 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۵۳

– اما…خب…یعنی…نشد! یا بهتره بگم…نذاشت…جوری با من رفتار می‌کردم، جوری به من نگاه می‌کرد که حس می‌کردم مم ارزشمندترین آدم روی کره‌ی زمینم…که من چقدر خوبم…چقدر زیبام…انگار هیچکس به جز من روی زمین انقدر خوب نیست…اون بلایی سر من آورد که…

نفسش را بیرون داد و چقدر گفتن این جملات برایش سخت و خجالت‌آور بود اما…باید قدمی برای درست پیش رفتن این رابطه برمی‌داشت. باید حداقل تلاشی که از دستش برمی‌آمد را انجام می‌داد.

– دیدگاهم نسبت به خودم عوض شدم…من دیگه شبیه به دختر چند ماه پیش نبودم که یه زندگی عادی و معمولی داشت و گند گذشته‌ش هر لحظه باهاش همراه بود! من حالا تبدیل شدم به دختری که عاشق خودش و زندگیشه که رنگ قشنگی گرفته!

اخم روی صورت شاهین از محو شده بود و دیگری اثری از آن پیدا نبود. همین به او جرأت و جسارت بیشتری برای ادامه‌ی صحبت داده بود.

– من حال روحیم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده، من دیگه کمبودی توی زندگیم حس نمی‌کنم…اون…همه چیزِ گذشته‌ی من رو می‌دونه و با تموم این اتفاقات من رو تو زندگیش پذیرفته! اون بین تموم دخترای رنگارنگ اطرافش که حداقل نود درصدشون از من بهترن، من رو انتخاب کرده! همین کاراش باعث شده من با تمام وجود بهش اعتماد داشته باشم و قبولش کنم.

شاهین سرش را تکان داد و تنش را عقب کشید. با سکوتی که شاهین در پیش گرفته بود مشخص بود که در حال بالا و پایین کردن شنیده‌هایش بود.

– راستش رو بخوای…تو اون جلسه‌ای که به پا کردیم مامان مخالف بود!

رأس جـنون🕊, [02/05/2025 05:49 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۵۴

ترمه از حالت لش کردنش بیرون آمده تنش را روی مبل جلو کشید.

– چی؟

– یعنی اگه دقیق بخوام حرف بزنم، شهاب مخالف صد درصد بود…شایان هم تا حدودی مخالف بود اما براش نظر هیلا مهم بود…مامان موافق بود و من هم مثل شایان نظر هیلا برام مهم بود!

تیام حرصی از شمرده شمرده صحبت کردن‌های شاهین کوسن را کنار زد.

– خب؟ الان نتیجه چیه بابا؟

– من واسه این اومدم اینجا که نظر هیلا رو بدونم، اگه نظر هیلا مثبت و موافقه نظر من و شایان هم تابع نظر اونه!

شاهین قصد جان به سر کردن این سه نفر را داشت که هیچگونه راضی نمی‌شد یک جواب قانع کننده به نگاه منتظرشان بدهد.

– والا من الان استرسم بیشتر از هیلاست…پدر من چرا انقدر قصد اذیت کردن‌مون رو داری؟ یه کلام جواب ما رو بده راحت‌مون کن!

از چشمان خندان شاهین مشخص بود که این کارش هیچ دلیلی جز اذیت کردن‌شان نداشت!

– در اینکه شهاب پسر بزرگ خانواده‌ست و احترام به تصمیمش واجبه!

تیام کف دستش را محکم به پیشانی کوبید و ترمه وای بلندی زمزمه کرد.

– بابا!

– اما مامان هنوز در قید حیاته و بعد از فرشته حق مادری به گردن هیلا داره! و قطعا ما هر کاری کنیم دستور مادر رو اجرا می‌کنیم حتی شهاب و اینکه…موافقه دیگه چی می‌خواین؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا