رمان بهار پارت ۹۰
این بار دیگه رسما ترسیدم! من؟ من غلط کنم که همچین چیزی بخوام.
از جا بلند شدم و با چند قدم مصمم ایستادم رو به روش…
من اصلا دوست نداشتم اون هیولایی که زنده بود یه روزی توی این مرد
دوباره از زیر خاکستر بلند بشه و ققنوس وار
آتیش بزنه همه هست و نیستم رو.
دستم رو روی سینه پهنش گذاشتم و آروم خودم رو جا کردم بین عضله هاش…
دست هاش بی حرکت افتاده بود و نفسش با درد بالا و پایین می
شد.
می دونستم فشار روشه، می دونستم حال خوبی نداره و من همه این هارو می دونستم و باز هم بد قلقی می کردم…
_ دلخور نشو از دستم، به جای این که تیز بشی و متهمم کنی ،
یه نگاه مهربون کنی و دست بذاری روی دستم زود تر جواب می ده بهزاد…
هر چیزی که از نظر تو نخواستن و بد بودن هست از طرف من که این معنا رو نداره
شاید اسمش ترس نیست… اسمش شرم باشه!
نفس عمیقی کشیدم و با شک گفتم:
_ چیزی که باور کن خودمم نمی دونم علتش چیه؛ ولی فقط اولش اینطوره… تلخی نکن دکتر جان!
بالاخره دست های بی حرکتش بالا اومد و نشست روی کمرم…
مهره هام رو نوازش کرد و دم گوشم گفت:
_ دکترو کوفت! مگه نگفتم اینطور صدا نکن منو…
گفته بود؛ بارها گفته بود ولی من خوشم میومد از این حرصی که می خورد…
شیطون درونم فعال می شد و نمی تونستم جلوی این حجم از خباثت رو بگیرم…
دستم رو کشید و با هم راهی پله ها شدیم…
راست می گفت بهزاد؛ پر شده بود و باید خالی می شد این همه تنش و حال بدش…
توی بغلش خوابیدم و دست هام رو وادار کردم تا آرومش کنم..
.
پنجه هام رو مجبور کردم تا توی موهای مردونه اش بشینه و نوازشش کنه…
لب هام رو به تصدق کردنش واداشتم و توی گوشش از دوست داشتنش گفتم.
دروغ بود… همه اش دروغ بود و می خواستم با این دروغ ها دل خوشش کنم و موفق هم بودم.
انقباض بدنش کم کم رفع می شد و داشت به حالت عادی بر می گشت…
نیم ساعت که گذشت؛ دستشو فرستاد زیر پیرهنم و گفت:
_ لمست کنم ولوله؟
اجازه گرفتنش دلم رو قرص کرد که این مرد، واقعا فرق داره با اون بهزادی که اهمیت نمی داد یه هیچ جز خودش و خودش…
دستشو آروم لمس کردم و خزیدم توی بغلش…
چشم هاشو با لذت بست و آروم و از ته دل بوسید صورتم رو…
کم کم پیش می رفت؛ لبم رو به دندون کشید و آروم و نرم شروع کرد به بوسیدن و از لبم گاز های خیلی یواش گرفتن…
زبونش رو روی لبم کشید و با لذت گردنم رو بوسید…
شاه رگم نبض می زد از حرارت این معاشقه های حرفه ایش
دقیقا روی شاهرگم رو بوسید و همون جا شروع کرد به مک های آروم زدن طوری که کبود نشه…