رمان طلا

رمان طلا پارت 94

4
(2)

 

 

اما او آنقدر عصبانی بود که اصلا به این چیز ها توجهی نکرد.

 

در آینه به هم نگاه میکردیم

 

+با این میخوای بری عروسی

 

-آره خیلی خوشگله

 

+شما خیلی بیجا میکنی

 

دستش را رو روی شانه لختم گذاشت و روی بازو هایم کشید .

 

باز دستانش را بالا آورد و روی سر و سینه ی لختم کشید.

 

با حرکت دستانش روی بدنم ضعف کردم و نتوانستم خودم را نگه دارم از پشت به سر و سینه اش چسبیدم.

 

+یه نگاه توی آینه به این لباس بکن

 

صدایم در نمی آمد با همان ته صدا جواب دادم.

 

-دارم میبینم و هیچ عیبی توی این لباس نیست

 

+میبینی ولی انگار کوری بزار من عیبشو بهت بگم عیب این لباس اینه که تن مثل بلورتو به نمایش گذاشته عیبِ این لباس نشون دادن تمام جونته

 

مرا از خود فاصله داد و با دست پشت کمرم کشید آب دهانم را با صدا قورت دادم.

 

سرش را خم کرد و لبش را پشت کمرم چسباند.

 

دست و پاهایم یخ زده بود از شدت هیجان.

 

 

 

 

 

-داریوش

 

صدایم اعتراض گونه بود برای جدا شدنش.

 

خوب بود که زن مشتری آنقدر سمج بود که تا پولش را نمیگرفت نمیرفت و باعث ایجاد همهمه در مغازه بود.

 

بعد از بوسه ی خانه خراب کنش سر بر روی سرشانه ام گذاشت.

 

در حرف زدنش یک خشم خفته ای بود.

 

+به من نگاه کن خوب نگاه کن

 

نگاهش کردم اول از همه چشم های عصبی اش نظرم را جلب کرد.

 

ابروهای اخم دارش بعد پره های بینی اش که از نفس بلند کشیدن هایش از روی حرص باز و بسته میشد نگاه کردم، به لب هایش نگاه کردم.

 

+این حال و روز منه بعد اینکه این زنیکه اومد از تن و بدن تو تعریف کرد، از لباسی که به تن تو نشسته تعریف کرد حالا خودت فکر کن اگه یه مرد این کاررو میکرد چی میشد

 

دوست داشتم بیشتر عصبانی شود .آب دهنم را قورت دادم و وسوسه انگیز لب زدم.

 

-چی میشد؟

 

سرش را در گردنم فرو برد و پوست گردنم را به دندان کشید و ول کرد

 

 

 

 

 

+سرش رو همینجا بدون مکث میذاشتم روی سینه اش

 

دست روی ریشش گذاشتم کاش این تصویر در آینه را میتوانستم ثبت کنم

 

-این وسط گناه من چیه؟

 

لاله ی گوشم را به دندان کشید و در گوشم با حرص لب زد

 

+گناه تو اینه که برای عصبی کردن من این لباس رو انتخاب میکنی و میپوشی گناه تو اینه که حساسیت منو نسبت به خودت میدونی و باز دست میزاری رو نقطه ضعفم

 

فهمیده بود و میدانست این یک بازیست خنده ی آرامی کردم و به سمتش برگشتم دست دور گردنش حلقه کردم

 

-نامرد میدونستی؟

 

موهایم را از روی صورتم کنار زد

 

+میدونستم همه کسم

 

-از کجا فهمیدی؟

 

+وقتی در رو باز کردی هی سرخ و سفید میشدی اصلا راحت نبودی

 

-پس چرا انقدر عصبی شدی

 

+بعضی چیزا حتی شوخیشونم آدمو عصبی میکنه این ازاون شوخیا بود حتی فکر به این که کسی تو رو توی این لباس بیینه باعث میشه خون جلوی چشمامو بگیره‌

 

 

 

 

پاهایم را بلند کردم و بوسه آرامی روی لب هایش کاشتم

 

-قربون این چشات و خون جلوی چشات

 

چفت در اتاق پرو را باز کرد و بیرون رفت

 

+اندازه کافی کیف کردی از حرص خوردنم زندگی!! عوض کن لباستو بیا بیرون

 

قیافه ام را چپکی کردم و نگاهش کردم

 

-ولی من جدی این لباس رو دوست دارم ها

 

+چشمانش را درشت کرد و غرید

 

+طلا

 

خنده ام بند نمی آمد

 

– باشه عزیزم باشه

 

لباس را عوض کردم و از اتاق بیرون آمدم آن زن همچنان مشغول بحث بود

 

فروشنده: خانم شما در و دیوار اینجارو نگاه کن فقط بیست تا برگ چاپ کردیم از این که باباجان جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شود در خرید خود دقت کنید

 

زن روی صندلی جلوی در نشست

 

-شوهرم گفته این لباس زشته و گرونه

 

فروشنده عصبی بود

 

+خب همون روز شوهرتو میاوردی تو که چشمت به دهن شوهرته عزیزم باید با شوهرت میومدی خرید

 

 

 

-تا پولم رو ندی از اینجا نمیرم

 

لباس را روی پیشخوان گذاشتم فروشنده بدون توجه به آن خانم رو به من گفت

 

+پسند شد عزیزم؟

 

میخواستم بگویم که نپسندیدم و این لباس را نمیخواهم که صدای داریوش از پشت سرم آمد

 

-بله خانم میبریمش

 

فروشنده خوشحال تبریک گفت

 

+مبارکتون باشه خیلی به خانمتون میومد ماشالا چون خودش خوشگله همه چی بهش میاد

 

گردنم را چرخاندم و متعجب نگاهش کردم او هم داشت نگاهم میکرد .

 

برای تایید حرف فروشنده زیر لب گفت

 

-ماشالا

 

مصداق بارز قند در دل آب شدن آن لحظه من بودم .

 

بعد از حساب کردن لباس بیرون آمدیم و فروشنده و آن مشتری شاکی را باهم تنها گذاشتیم .

 

پاکت را در یک دست گرفت و دستم را در دست دیگری گرفته بود .

 

-چرا لباس رو خریدی؟

 

نگاهم کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا