رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 38
_پاشو بریم خونه ات !!
کُتم رو جلوی صورتم تکونی داد که دستش رو پس زدم
_من جایی نمیام
کلافه لبه میزم نشست و با اخمای درهم گفت :
_میفهمی داری چیکار میکنی نیما ؟! اون زن گناه داره
با این حرفش ابرویی بالا انداختم و دست به سینه خیره اش شدم. ، پس قضیه این بود که آقا سر خود پاشده اومده میگه بریم خونتون حتما مامان دیده برخلاف حرفم خونه نرفتم ازش خواسته تا هر طوری شده منو بیاره
_من دقیق میدونم دارم چیکار میکنم پس کم تو کارهای من دخالت کن !!
با تمسخر گفت :
_همینه که داره منو میترسونه دیگه !!
چشم غره ای بهش رفتم که کلافه گفت :
_مگه دروغ میگم ؟! یه نگاه به وضعیت خودت و زندگیت انداختی ؟؟! موندی تک و تنها نه خانواده ای نه دوس….
بدون توجه به حرفاش صندلی رو عقب کشیدم و درحالیکه بلند میشدم با حرص توی حرفش پریدم :
_بسه ….. زندگی من هیچیش نیست و من راضیم !!
کتم رو از دستش چنگ زدم و به طرف در خروجی راه افتادم که صدام زد و گفت :
_خوب حالا ….کجا میری ؟؟؟ وایسا منم بیام !!
بی حوصله به طرفش چرخیدم
_خونه نمیرم پس وقتت رو الکی تلف نکن
_ولی …..
_همین که گفتم !!
بدون توجه به اصرارهاش سوار ماشینم شدم و خواستم از پارکینگ بیرون برم که یکدفعه با دیدن آینازی که کنار ماشینش روی زمین نشسته بود با تعجب زیرلب زمزمه کردم :
_این اینجا چیکار میکنه ؟؟ مگه نرفته ؟!
چراغای ماشین روشن کردم و دقیق نور رو سمتش کرفتم که دستش رو حفاظ صورتش قرار داد و سعی کرد راننده ماشین رو بببنه ولی بی فایده بود
بدون اینکه چراغ های جلوی ماشین رو خاموشش کنم با کنجکاوی پیاده شدم و به طرفش رفتم
_چی شده ؟؟
با شنیدن صدام سرش رو بالا گرفت و با دیدنم انگار لال شده باشه بی حرف خیرم شد که کنارش روی زمین نشستم و نیم نگاهی به تایر پنچر شده ماشینش انداختم و با تعجب درحالیکه نگاهمو توی صورت روغنی و سیاه شده اش میچرخوندم سوالی پرسیدم :
_نگو که این همه مدت اینجا نشستی تا درستش کنی !!
در جوابم سری تکون داد و آروم زیرلب زمزمه کرد :
_آره !!
بلند شدم و عصبی مُچ دستش رو گرفتم
_پاشو میرسونمت
مخالفت کرد که خم شدم و بدون توجه به جیغش با یه حرکت توی آغوشم بلندش کردم
شروع کرد به تقلا کردن و با جیغ گفت :
_چیکار میکنی بزارم زمین دیوونه !!
بدون اینکه جوابش رو بدم به طرف ماشین بردمش و برای اینکه بتونم در ماشین رو باز کنم برای ثانیه ای روی زمین گذاشتمش ولی هنوز دستم به سمت دستگیره در نرفته بود
که با جیغ کنارم زد و درحالیکه به سمت ماشینش برمیگشت عصبی گفت :
_اههههه دست از سرم بردار
دختره روانی یعنی نمیدونست این وقت شب موندن اینجا خطرناکه ؟!
اصلا به من چه بخوام نگرانش بشم بزار هر کاری که دلش میخواد بکنه
با این فکر سوار ماشین شدم و با سرعت از کنارش گذشتم ولی یکدفعه با دیدن چندتا از نگهبان های شرکت که قصد ورود به پارکینگ رو داشتن بی اختیار پامو روی گاز فشردم
که ماشین با صدای بدی متوقف شد و درحالیکه لبم رو با دندون میکشیدم با حرص نگاهم رو از آیینه به عقب دوختم که قدم به قدم بیشتر به اون دختره لج باز نزدیک و نزدیک تر میشدن
با اینکه میتونستم بهشون دستور بدم که کاری باهاش نداشته باشن ولی میدونستم بی فایدس و وقتی دختری نصف شب بیرون از خونه بمونه ممکنه هزارتا اتفاق بد براش بیفته
باز قصد رفتن داشتم ولی یه چیزی مانعم میشد ، مُچ دستم رو بالا گرفتم و نیم نگاهی به ساعت روی دستم انداختم که با دیدن عقربه های ساعت که حدود ساعت ۹ شب رو نشون میداد عصبی لعنتی زیرلب زمزمه کردم
و پامو روی گاز فشردم و با سرعت دور زدم و برگشتم آیناز طبق معمول همونجا نشسته بود و با تلاش سعی در تعمیر ماشینش داشت
ماشین رو کنارش متوقف کردم و درحالیکه شیشه سمتش رو پایین میکشیدم بلند صداش زدم و گفتم :
_بیا سوار شو !!
پووووف کلافه ای کشید و گفت :
_باز که برگشتی ؟!
از این که اینطوری سعی در نادیده گرفتنم داشت دندونام روی هم سابیدم و خشن گفتم :
_تا پنج دقیقه بهت فرصت میدم سوار شی وگرنه اینجا میون یه گله مرد تنهات میزارم و میرم
دهن باز کرد که چیزی بگه که با شنیدن صدای چند مردی که داشتن نزدیک میشن وحشت توی نگاهش نشست که با بدجنسی ابرویی بالا انداختم و پامو روی گاز فشردم که صدای موتور ماشین سکوت فضا رو شکست
برای اینکه بترسونمش با شیطنت ماشین رو یه خورده حرکت دادم که با نگرانی بلند شد ودرحالیکه با وحشت به طرف ماشین هجوم میاورد بلند لب زد :
_وایسا وایسا
سوار که شد با لبخند بدجنسی گوشه لبم پامو روی گاز فشردم که ماشین از جاش کنده شد
منتظر بود به خونه برسونمش ولی معلوم بود از اینکه با من توی یه ماشین نشسته استرس داره این رو دقیق از توی نگاه مضطربش که مدام خیابون ها رو میپایید راحت میشد خوند
ابرویی بالا انداختم و بی مقدمه پرسیدم :
_نگو که از من میترسی ؟!
با شنیدن صدام توی جاش پرید و تکونی خورد
_از تو ؟! ن…نه چرا باید بترسم
آهانی زیرلب زمزمه کردم و توی یه تصمیم آنی ماشین کنار خیابون پارک کردم و به طرفش برگشتم با دیدن نگاه خیرم با دستای لرزون موهاش رو پشت گوشش زد و با لُکنت گفت :
_برای چی ماشین نگه داشتی ؟! چی….چیزی شده ؟!
برای اینکه چیزی که توی ذهنمه رو امتحان کنم دستم به طرف لمس موهاش رفت که با چشمای گشاد شده عقب کشید و درحالیکه خودش رو به در ماشین میچسبوند با وحشت گفت :
_داری چیکار میکنی معلوم هست ؟؟!!
دستم روی هوا خشک شد و با پوزخندی گوشه لبم خطاب بهش کنابه وار گفتم :
_تو که گفتی از من نمیترسی ؟!
دستپاچه نگاهش رو ازم دزدید
_ال…الانم میگم !!
_مطمعنی ؟؟
سری تکون داد و جدی زیرلب زمزمه کرد:
_بله من هیچ ترسی از تو ندارم
نگاهم رو از شیشه به بیرون و بار شبانه ای که از اینجاهم چراغاش معلوم بود دوختم و با نیشخندی گوشه لبم خطاب بهش گفتم :
_اوکی پس مانعی نداره اگه بخوام باهات یه نوشیدنی بخورم دیگه ؟!
و با چشم و ابرو به بار اون سمت خیابون اشاره کردم که رنگش پرید و درحالیکه دستش به سمت دستگیره میرفت تا فرار کنه گفت :
_چی ؟! نه آخه میدونی چیه ؟! خونه منتظرمن باید هرچی زودتر برگردم
دستگیره رو فشرد ولی با باز نشدنش انگار پیش درنده وحشی یا غولی بی شاخ و دُمی گیر افتاده باشه ترس توی نگاهش نشست و عصبی شروع کرد به تکون دادنش وقتی دید باز نمیشه وحشت زده گفت :
_این در چرا قفله !؟
برای اینکه حرصش بدم بلند خندیدم و گفتم :
_چی شد ؟! نکنه از کنار من بودن میترسی ؟!
به دستاش اشاره کردم و با تمسخر ادامه دادم :
_نگاه ببین دستاتم دارن میلرزن
قفل مرکزی رو زدم و بی اهمیت به صورت بُهت زده اش از ماشین پیاده شدم و بعد از اینکه سویچ ماشین دست خدمتکار میدادم تا به پارکینگ ببرتش
به طرف بار راه افتادم که با صدای باز شدن در ماشین میونه راه ایستادم و به طرف آیناز برگشتم
_از اینجا میتونی تاکسی بگیری مستقیم بری خونت چون بار و خوردن نوشیدنی مناسب تو نیست فهمیدی کوچولو !!
به طرف بار راه افتادم و خواستم وارد شم که کسی تنه محکمی بهم زد و درحالیکه از کنارم میگذشت حرصی گفت :
_برو کنار
با دیدن آینازی که با دستای مشت شده جلوتر از من وارد بار میشد لبخند کجی روی لبم نشست اووووم خوبه پس تونسته بودم عصبیش کنم تا دنبالم بیاد
بدون توجه به صدای بلند موزیک از بین جمعیت رَد شد پشت میز بار نشست و درحالیکه از گوشه چشم من رو میپایید حرصی گفت :
_یه نوشیدنی لطفا !!
کنارش جا گرفتم و با تمسخر خطاب به مسول بار گفتم :
_بدون الکل براش بیار
با این حرفم انگار آتیشش زده باشی دستش روی میز مشت شد و عصبی گفت :
_بیخیال این آقا شید …. شما بهترین نوشیدنی که همیشه سرو میکنید رو برام بیارید لطفا
مسول بار با تعجب نگاهش رو بینمون چرخوند و زیرلب خطاب به آیناز گفت :
_اوکی !!
سرم رو کج کردم و درحالیکه لبام رو بهم میفشردم تا نخندم دستی به صورتم کشیدم ، پس خانوم از اینکه بچه و بی دست و پا خطابش کنن متنفره و اینطوری داره در مقابل حرفام واکنش نشون میده
با قرار گرفتن نوشیدنی جلومون بی معطلی لیوان مخصوصم رو یکدفعه سر کشیدم که آیناز با چشمای گرد شده نگاهی به لیوان خالی توی دستم انداخت و آب دهنش رو قورت داد
با دیدن این حرکتش پوزخندی گوشه لبم نشست ، یکی نیست بهش بگه آخه بچه تو که نمیتونی چرا قومپوز الکی در میکنی که میخوای نوشیدنی بخوری ؟!
اشاره ای به نوشیدنی جلوش کردم و کنایه وار گفتم :
_ چرا شروع نمیکنی ؟!
دستپاچه لیوان توی دستش گرفت و درحالیکه به لباش نزدیک میکرد گفت :
_هاااا ؟! دارم میخورم
برای اینکه عکس العملش رو ببینم دستمو زیر چونه ام زدم و خیره اش شدم که به اجبار مقداری ازش خورد صورتش درهم شد ولی بخاطر منی که یک ثانیه هم نگاه ازش نمیگرفتم نمیتونست لیوان رو پایین بیاره
برای اینکه کارو یکسره کنه و از دست نگاه خیره من نجات پیدا کنه ، لیوان مشروبش رو یکسره سر کشید که صورتش درهم شد و لباش رو بهم فشرد
پوزخندی زدم و به مسؤل بار اشاره ای کردم که به طرفمون اومد
_باز برامون بریز !!
نگاهی به آیناز انداخت که به اجبار در جوابش سری تکون داد که اونم مشغول پرُ کردن لیوانامون شد با اینکه میدونستم ظرفیت خوردن نوشیدنی با این درصد زیاد الکل رو نداره ولی میخواستم کاری کنم تا در برابرم کوتاه بیاد و قبول کنه که کم آورده
ولی اون لجبازتر از این حرفا بود و پا به پام تو خوردن جلو میومد ، من که بدمست نبودم و با خوردن دو سه لیوان مست نمیشدم و بازم هشیاریم رو داشتم چون تقریبا بدنم عادت کرده بود
ولی میدونستم این دختر تا حالا لبش به مشروب نخورده و همه این کاراش فقط از سر لجبازی با منه !!
نمیدونم چقدر تو فکر بودم که یکدفعه آیناز از کنارم بلند شد و با کاری که کرد بی اختیار زدم زیر خنده و قهقه ام بالا گرفت
مست و پاتیل بلند شده بود و کج و کوله آدمای دور و اطرافش رو کنار میزد و سعی میکرد وسطشون جا باز کنه تا بتونه برقصه !!
اونم چه رقصی ؟!
الکی بالا پایین میپرید و موهای بلندش پریشون دورش ریخته بودن و بدتر از همه دستاش بودن که بی هدف به اطراف تکونشون میداد
برای اولین بار توی این چندسال از ته دل قهقه میزدم و بی اختیار نگاهم پی دختری بود که اصلا توی حال و هوای خودش نبود و گیج میزد
هرچی که میخواستم بلند شم انگار حسی مانعم میشد و دوست نداشت این سرگرمی تازه رو از دست بده پس لیوان توی دستمو تکونی دادم و خواستم مقداری ازش بخورم
که با دیدن دستاش که از دو طرف توی موهای بلندش چنگ زده بود و بدنش رو پیچ و تاب میداد بی اختیار لیوان توی دستم خشک شد و مات و مبهوت نگاهش کردم
که به طرفم چرخید و با ریتم آهنگ سرش رو کج کرد که موهاش توی هوا تابی خوردن و یه طرفش پرت شدن ، آب دهنم رو صدا دار قورت دادم چرا تا حالا متوجه نشده بودم که این دختر همه حرکاتش سک…سی و ها…ته !!
همونطوری که محو حرکاتش بودم مشروب توی دستمو بالا گرفتم و جرعه ای ازش نوشیدم که یکدفعه با دیدن پسری که از شلوغی جمعیت سواستفاده کرده و از پشت بهش چسبیده بود
بی اختیار دستم دور لیوان محکم شد و دندونام روی هم فشردم ، خودم رو به اون راه زدم و سعی کردم بی تفاوت باشم
ولی این بار با حلقه کردن دستاش دور شکم آیناز و لباش رو که از پشت روی گردنش گذاشت برای ثانیه ای خون جلوی چشمام رو گرفت ولی آیناز اصلا هشیار نبود و فقط قصد داشت با ریتم آهنگ برقصه
عصبی بلند شدم و بی معطلی به طرف پسره رفتم با یه حرکت یقه اش رو از پشت سر گرفتم و کشیدم که به طرفم برگشت و با چشمای خمار از مستی نگاهم کرد
امون بهش ندادم و مشت محکمم رو توی صوتش کوبیدم که تلوتلوخوران عقب رفت و پخش زمین شد خواست بلند شه که بخاطر مستی زیاد نمیتونست
عصبی دستی پشت لبم کشیدم و به طرف آیناز رفتم دستش رو گرفتم و خواستم از پیست رقص بیرونش ببرم که تقلا کرد و دستش رو کشید و با صدای کشیده از مستی گفت :
_ولم کن !!
باز خواست بین جمعیت بره که پوووف کلافه ای کشیدم و با یه حرکت دستم زیر زانوش زدم و توی بغلم بلندش کردم جیغ خفه ای کشید و دستاش دور گردنم حلقه کرد
از بین جمعیتی که همه مست و درحال بالاپایین پریدن بودن به سختی بیرون زدم بعد از اینکه وارد سالن شدم آیناز پایین گذاشتم و دستشو گرفتم که با خودم بیرون ببرم
که با لجبازی زیر دستم زد ….پوووف لعنتی باید تا بیرون همونطوری میبردمش اشتباه کردم روی زمین گذاشتمش عصبی به طرفش برگشتم تا با خودم بیرون ببرمش
که یکدفعه با تموم قدرتش تخت سینه ام کوبید از شدت ضربه اش و بی حواسی خودم به دیوار چسبیدم که جلو اومد و مقابل چشمای متعجبم کاری کرد که بی حرکت همونجا خشکم زد
بهم چسبیده بود و درحالیکه دستش رو تحریک وار روی قسمت بیرون اومده از سینه ام میکشید با لحن کشداری گفت :
_اوووم بدنت خیلی داغه ؟!
آب دهنم رو صدا دار قورت دادم و انگار تازه به خودم اومده باشم دستش رو پس زدم
_بریم برسونمت….. حالت خوب نیست !
درست عین دختر بچه ای که لج کرده باشه باز بهم چسبیید و درحالیکه سعی در باز کردن دکمه های بیشتری از پیراهنم داشت گفت :
_اههههه چرا باز نمیشه
دستاش رو محکم گرفتم که تکونی به خودش داد و بی توجه به آدمای که میرفتن و میومدن لباشو جلو داد و با لحن بغض داری گفت :
_نزاشتی برقصم به زور آوردیم ، حالام که نمیزاری بهت دست بزنم
با دیدن رفتارهاش که زمین تا آسمون با خود واقعیش فرق داشت بی اختیار خندیدم
که از غفلتم سواستفاده کرد و انگشت روی لبم کشید و درحالیکه نگاه خیره اش رو به لبم میدوخت آروم زمزمه کرد :
_چه خوشکل میخندی !!
جانم ؟!
این چی گفت الان ؟! من خوشکل میخندم ؟!
واقعا راستی راستی به سرش زده بود وگرنه عمرا به نظرش من و خندم خوشکل به نظر بیایم ، نگاهمو توی صورتش چرخوندم که سرش رو بالا گرفت و با دیدن نگاه خیرم دستش روی گونه ام نشست
و تا به خودم بیام روی نوک پا بلند شد و بوسه ای آروم روی لبم نشوند که بی اختیار چشمامو بستم سرش رو عقب کشید و خواست فاصله بگیره که دستم پشت گردنش گذاشتم و بی تاب پرسیدم :
_کجا ؟!
بی طاقت لبم رو به لبش چسبوندم و بی توجه به هیاهوی اطرافمون به شدت شروع کردم به بوسیدنش بالاخره با نفس نفس ازش جدا شدم
که بیقرار یقه ام رو گرفت و درحالیکه لباشو جلو میداد یه طوری ازم میخواست که ادامه بدم ، باز با دیدن این حرکاتش تو گلو خندیدم
واقعا خوردن مشروب باعث شده بود هوش و حواسش رو از دست بده و به معنای واقعی دیووونه بشه
قبل از اینکه باز دیوونه بازی دربیازه و خودمم اختیارم رو از دست بدم و کاری کنم دستش رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم
_نکن دختر بیا بریم دیر شد
🍂
🍃🍂
🍂🍃🍂