رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 49

4.6
(16)

 

کسری دستی بین موهاش می کشه و میگه : خب این کجاش تابلوعه ؟
اهورا: تابلو اونجاشه که شماره ی افتاده روی صفحه ی گوشیت شماره ی خونه ی ساغره …. حالیت شد یا بیشتر بگم
برات ؟ …
کسری میگه : مسیح کو ؟ …
صدای زنگ آیفون میاد و همه با هم از جا بلند میشیم … نه یه بار نه دو بار … یکی دستش رو روی زنگ گذاشته و بر
نمیداره …
ساغر دکمه ی باز شدن درو میزنه که یاشار میگه : چرا بازی کردی درو ؟
ساغر: نمیبینی دخیل بسته به زنگ انگشتش رو بر نمیداره ؟ … همسایه ها میریزن سرم االن …
سحرناز با صدا زیر گریه میزنه و مرتب تکرار میکنه : بدبخت شدیم … یاشار بدبخت شدم … یا خدا .. خدایا …
یاشار دستی بین موهاش می کشه و یکی با مشت به جون در می افته … روی گونه م میزنم و میگم : خاک به سرم …
االن هوار میکنه …
کسری عصبی رو به ساغر میگه : حاال تشریفت رو ببر درو باز کن …
ساغر می خواد سمت در بره که کسری میگه : تو بمون خودم میرم … اینو یادت باشه ، مسیح که عصبیه نزدیکش نری…
ساغر خودش یه چشمه از عصبانیت مسیح رو توی سفرمون سر منه بدبخت دیده و سر تکون میده … کسری دره خونه
رو باز میکنه که مسیح بدون سالم و علیک با کف دست تخت سینه ی کسری می زنه و چون بی هوا و بی مقدمه این
کارو کرده کسری یکی دو قدم عقب میاد و مسیح داخل میشه …
در خونه رو میبنده و به سالن نگاه میکنه و چشمش به یاشار می افته … یاشار تند میگه :
ـ ببین مسیح … داداش وایسا توضیح میدم ..
مسیح عین ببر زخمی جلو میاد و خیلی بی مقدمه مشت محکمی به چونه ی یاشار میزنه و یاشار روی مبل می افته …
دستمو جلوی دهنم میذارم و ساغر جیغ میزنه … سحر ناز کنار یاشار میره و با گریه میگه : یاشار … یاشار خوبی؟

 

مسیح بازوی سحرناز رو میگیره و عربده میکشه : از مو آویزونت میکنم سحر … تو گه می خوری می ذاری از خونه
میری… کار به مامان مارموزت ندارم. اون بابای بدبختت چه غلطی کرده که تو و خواهرت میشین سوهان روح ؟
کسری جلو میاد : مسیح …
عصبی با چشمای سرخ شده سمت کسری بر میگرده : تو خفه شو … خفه شو کسری که حسابم با تو باشه برای بعد …
یاشار از جا بلند میشه و عجیبه برام که خونسرده و حتی به مسیح بی حرمتی نمیکنه و میگه : بمون حرف میزنیم …
مسیح: حرف ؟ … حرف بزنم با توی بی غیرت ؟ … عرضه نداشتی بری بگی می خوایش دست می ذاری رو دزدی
ناموس؟؟ …
سحرناز ـ به خدا خودم اومدم بیرون .. به جون بابام یاشار روحشم خبر نداشت …
یاشار بازوی دیگه ی سحر ناز رو میگیره و میگه : بسه سحر … ببند دهنت رو …
من از عصبی شدن مسیح میترسم … مثل چوب خشک نگاشون میکنم و حس میکنم رنگم پریده … من امروز اونقدری
استرس و فکر و بیچارگی بی مرز داشتم که این دعوا و این آشوب حال بدم رو بدتر کنه …
مسیح برمیگرده تا با کسری صحبت کنه ، نگاش به من می افته …. بازوی سحر رو ول میکنه و سمت من میاد : نهان…
نهان خوبی ؟ …
سرگیجه میگیرم و با تُن صدای بیحالی میگم : ولـ … ولشون کن تو .. تو رو خدا …
مسیح جلوتر میاد و بازوهام رو می گیره و عقب هل می ده … روی مبل منو میشونه و میگه : رنگت پریده … خوردی
داروهاتو ؟ …
کمی چشمام رو می بندم تا روی فرم بیام … من از غروب خونریزی گرفته بودم … دکتر گفته بود طبیعیه و من می دونم
که این سرگیجه و بی حالی بابت کم خونی خفیفیه که دارم … دکتر گفته بود به مرور توی رابطه حالم بهتر میشه و این
به خاطر ضعیف بودنمه …
امروز چه روز بدی بود برخالف شروع خوبی که داشت ! مسیح جلو میاد و پیشونیم رو می بوسه … یاشار و کسری بهت
زده نگاش میکنن … نگرانی تو صدای مسیح موج میزنه و میگه: کار ندارم بهشون که … تو چرا ضعف کردی ؟ …

کسری: آره ارواح عمه ت کار نداری بهمون …
مسیح تند و عصبی بهش نگاهی میندازه و میگه : االن خونت می افته گردن من ، ببند گاله رو …
یاشار سریع میگه : دیدی کار داره ؟ .. نهان دروغ میگه به خدا … کارمون داره … بدم کار داره !
چشم بسته خنده م میگیره و مسیح نفس کالفه ای میکشه … سرپا میشه و سمتشون برمیگرده … عصبی می گه : خون
جفتتون رو میریزم تو شیشه سَر میکِشَم االن …. ) رو به سحرناز ( توام آب غوره ت رو جمع کن …
کسری: یاشار چه زن ناز نازویی داری … نگا نهان رو … با یه غول بی شاخ و دم داره زندگی میکنه آخم نمیگه !
ساغر و من ریز ریز می خندیم و سحرنازم البه الی اشکاش می خنده و میگه : خداییش راست میگی …
مسیح نگام میکنه و میگه : منو فیلم کردی ؟ … خوبی یا نه ؟
ـ خوبم به خدا عزیزم … سرم گیج رفت فقط ..
اخم آلو نگام میکنه و رو به ساغر میگه : کوفت نداری بدی بخوریم ؟ … سه تا سرخر رو که راه می دی خونه ت باس
فکر عواقبشم باشی …
ساغر: ای به چشم ، شما جون بخواه ….
کسری: منظورش اینه جون بخواه ، ولی رَم نکن …
مسیح می خواد سمتش بره که با دست پاچه ی شلوارش رو از رون پاش میگیرم و میگم : غلط کرد …
یاشار تند میگه : گه خورد …
خنده مون میگیره از این ترس از مسیح و از این همه پررو بودنمون و شوخی کردنمون …
مسیح کنارم روی مبل میشینه و دست میبره برای شالی که هنوز سرمه … درش میاره و فوت میکنه دور گردنم که کمی
عرق روش نشسته و میگه : کسری روشن کن اون وامونده رو …
کسری ـ چله ی بهار ؟ …
یاشار بلند میشه و دکمه ی کولر رو میزنه و میگه : من به آینده خوشبینم … شاید یه روز توام آدم شدی …

 

کانال رمان من 
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫19 دیدگاه ها

  1. با اینکه دیر به دیر پارت گذاری میشه
    اما از خیلی از این رمانایی که همش
    درمورد استاد و دانشجوعه خیلی خیلی بهتره
    داستان آدم رو جذب میکنه الان رمانا فقط صحنه دارن
    بخاطر همین طرفدار دارن ولی این فرق داره
    نویسنده معلومه کارش رو بلده
    آدمین جان رمان تموم شد میشه pdt رو بزارین تو سایت؟خواهش میکنم جواب بدین

  2. بچه ها ن تقصیر ادمین اینجاست ن نویسنده
    تقصیر ادمین اون کانال کوفتیه که تو تلگرام دیر پارت میزاره وگرنه نویسنده این رمانو به ادمین کانال تحویل داده اونه که داره کم کاری میکنه
    احمق میدونه اگه رمان تموم بشه ممبرای کانالش کم میشن چون نصف ممبرا فقط به خاطر رمان تو اون کانال موندن

  3. ادمین عزیز لااقل بگو چندتا پارت دیگه تا آخرش مونده…..اینو که دیگه میدونی حتما…..توی کانال هرسه روز یه بار پارت میاد؟؟؟؟ینی منظمه پارت گذاری یانه؟جواب بده لطفا؟؟؟؟؟

  4. اینجا باز خوبه تو اون سایت تا یکی میگه پارت کمه و دیر گذاشتی همشون میشن ادمین دلیل مزخرف میارن حال بهم زنا یکیشون ک قشنگ احساس میکنه جواب نده میگن لاله. اینجاام ک اگ اونا بودن ادمین میگفت ممنون بابت درک بالاتون دقیقا از کدوم درک حرف میزنه الله علم ناموسا ربطی ب درک بالا نداره دو هفته میگذره میشه این پارت

  5. میگما نمیدونم از کجا شروع کنم به خوندن ماشالله .. یعنی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاک ها خاک…….نویسنده گوربه گوری یکم فسفر بسوزون… ادمین ژووووووووووووووووون یه چپ و راستش کن یکم دست به جنبونه…. یه هفته و نیم خماری برا چهارتا خط؟؟؟؟؟؟

  6. این دیگه چ وضعشه دیگه علنن ی جورایی دارین بهمون توهین میکنین دیگه واقعن خسته شدم بااینک رمانو دوس دارم ولی اینقدر که هردفعه زیاد مینویسین اصن پشیمون میشم از خوندنش

  7. واااای این پارت دیگه از کمم کمتر بود خداوکیلی این چی بود؟
    اسکول کردین ماروو؟؟جمع کنید بابا مسخرشو در اوردین اهه
    مردشور هر چی رمان نویس بی مسئولیت و کند ذهن رو باهم ببرم کوثر احمق خنگ

    1. من که دیگه همه چی یادم رفت انقد این ها دیر پارت میزارن.سه ساعت داشتم زور میزدم که سحر ناز و سروناز و یادم بیاد.خوب الان که تابستونه چرا انقدر دیر پارت میزارن؟فک کنم پاییز و زمستون هرز ماه یه پارت بزارن.هه..ه..هه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا