کی گفته من شیطونم
پارت 5 کی گفته من شیطونم
– بسه بیاید شام سرد شد …..
گاهی اوقات فکر میکنم اگه ارمان خوانده شده بود ؛ خیلی معروف میشد …..
وای فرض کن ارمان رپ بخونه چی میشه ….
رفتم سر میز نشستم …
چند مدل پیتزا گرفته بودن با سیب زمینی سرخ کرده و سالاد و نوشابه …
در یکی از جعبه پیتزا ها رو باز کردم …
از قیافه اش معلوم بود که خوشمزه است ….
– ساحل خانم دست درد نکنه نیم ساعت ما به خاطر شما صبر کردیم اون وقت یواشکی برای خودت داری میخوری ….
– اه فرزاد اذیت نکن دیگه بیاید بخورید خوب ….
همش دلم پیچ میزد ….
ولی با وجود این پیتزای خوشمزه مگه میشه ازش دل بکنی ….
شام رو خوردیم با دریا ظرف ها رو جمع کردیم …
دریا وقتی دید دلم درد میکنه گفت که برم خودش ظرف ها رو میشوره ….
رفتم نشستم رو مبل….
فرزا کلی با خودش فیلم اورده بود ….
داشت سیدی هاشو نگاه میکرد که گفت :
– میگم ارمان تو استاد دانشگاهی دختر ها اذیتت نمیکنند ….
با صدای بلندی خندید ….
هیش چه قدر بی مزه میخنده این فرزاد ….
ارمان یه نگاهی به من کرد ….
– من تو دانشگاه خیلی جدی هستم اجازه نمیدم دختر ها مسخره بازی دربیارن ….
راست میگفت همین که وارد میشد دختر ها از ترسشون اصلا حرف نمیزند …
ارمان خیلی راحت دانشجو ها رو حذف میکرد ….
خدایانزدیک اخر ترمه عاقبت ما رو بخیر کن …….
– وای جالب شد من یه بار بیام سر کلاس ….. میگم ها هی این دختر ها رو اذیت کن خوب وای چه حالی میده ….
ای تو روحت فرزاد بیکاری به ایم چیزی یاد میدی الان از فردا گیره میده بهمون ….
ارمان یه نگاه شیطونی به من کرد و گفت :
– میخوای چی کار کنم هر چی تو بگی من اون کار رو انجام میدم ….
فرزاد یه قیافه ی بامزه ای به خودش گرفت :
– واقعا هر چی من بگم …. پس بذار من فکر کنم … فقط به دریا نگی ها من رو میکشه ….
یه ذره فکر کرد …
– اهان اخر ترم بهشون پیشنهاد دوستی بده اگه قبول نکردن همشون رو بنداز خوبه نه ؟……..
خاک بر سرت نکنه فرزاد با این پیشنهادات ….
– وایی میدونی چه قدر زیادن اما باشه قبول … یه چیز بگم از یه دونه اشون خیلی خوشم میاد …. خیلی دختر سنگینیه ….
گوشام تیز شد …
یعنی ارمان از کی خوشش میاد ؟؟؟؟؟
ان شالله از هر کی خوشش میاد دختره یه بلایی سرش بیاد کر و کور بشه
– اه جدی میگی پس بدو بدو مبارک باد اخ جون دو تا عروسی افتادیم …
– برو بابا عروسی کجا بوده ؟ من میگم فقط ازش خوشم میاد همین حالا اون یکی داماد یکیه ؟
یه سوت بلندی زد …..
– داماد اقا پرهام داداش گرامیم و عروس خانم ساحل خانم گل ….
چشم هام گرد شد ….
این چی گفت …. پرهام تو خواب ببینه من باهاش ازدواج کنم ….
چپ چپ به فررزا نگاه کردم …..
اه لعنتی الان ارمان باور میکنه ….
– فرزاد چرا چرت و پرت میگی پرهام غلط کرده بیاد خواستگاری من ….
با شوخی گفتم که فرزاد ناراحت نشه …
– دست شما درد نکنه دیگه ساحل خانم پرهام که دلش پیش تویه ….
پرهام غلط کرده که دلش با منه …
با اومدن دریا از اشپزخونه دیگه جوابش رو ندادم …..
دریا رفت نشست کنار فرزاد ….
– بچه ها موافقید یه فیلم قشنگ ببینیم ….
رفت فیلم رو گذاشت تو دستگاه …
– فرزاد چی گذاشتی ؟
– یه فیلم قشنگ عزیزم از اون باحالا …فقط ارمان و ساحل باید برن تو اتاق هاشون ..
من و ارمان با تعجب نگاه کردیم ….
– چیه چرا این طوری نگاهم میکنید خوب راست میگم دیگه پاشید برید این فیلمه صحنه داره و فقط به درد کسی میخوره که ازدواج کرده باشه شما ببنید براتون بده قول میدم هر وقت که ازدواج کردید بدم ببنید باشه ؟
غش غش خندید ….
من و بگو فکر کردم فیلمش چه ایرادی داره …
– کوفت به چی میخندی فرزاد خان اصلا این طوری که شد من از جام بلند نمیشم …..
بعد از کلی دلقک بازی فیلم رو گذاشت ….
فیلم قشنگی بود …
از اون فیلم ها که ادم دلش میخواد چند بار ببینه ….
دیگه نزدیک جا های قشنگ فیلم بود ….
به قول مریم از اون جا ها که ادم دوتای چشم دیگه هم قرض میگیره ….
صحنه های +18 سال ….
دریا هی سرخ و سفید میشد
خوب حالا ازدواج کرده …..
من دوتا دستم هام رو گذاشتم زیر گوشم زل زدم به تلویزیون ….
اخ جون هورا ..
بلاخره بوسش کرد ….
ارمان هم کلافه بود نمیدونم چرا هی به زمین و در و دیوار نگاه میکرد …
فرزاد هم ریز ریز میخندید ….
فقط من بودم که با دقت نگاه میکردم ….
این فرزاد نکرد چراغ ها رو خاموش کنه حداقل این طوری بیشتر حال میداد ..
داشت به جاهای حساس و رمانتیکش می رسید که یه دفعه ارمان عصبانی از جاش بلند شد تلویزیون رو خاموش کرد …
– اه چی میکنی ارمان چرا خاموشش کردی ؟
حیف که باهاش قهرم مگرنه میدونستم چه جوری جوابش رو بدم …
– فرزاد بابا زشته اخه این ها چیه تو گذاشتی … .واقعا که بابا از زنت خجالت بکش ببین چه رنکی شده ایشونم که ماشالله …
به من اشاره کرد
بیشعور باز به من گیر داد
رو کردم به فرزاد گفتم :
– فرزاد میشه بدی برم بالا تو لب تاب بقیه اش رو ببینم ….
ارمان چشم هاش گرد شد مثلا داشت از اون موقع من رو نصیحت میکرد …
همه ی منظور های حرف های ارمان به من بود چون فقط من بودم که داشتم با دقت نگاه میکردم
– ساحل خانم داداش ارمان نمیذاره ببینی اون وقت تو میگی ؟
یه چشمک بهم زد که یعنی بعدا بهت میدم ببینی
منم بهش چشمک زدم ….
ازجام بلند شدم رفتم تو اتاقم ….
عجب ادمیه ها یه فیلم هم نمیذاره ببینم …
من دیوانه رو بگو عاشق کی شدم ….
همین طور که رو تخت دراز کشیده بودم خوابم برد ….
نصفه شب با دل درد از خواب بیدار شدم ….
اه لعنتی لواشک ها کار خودشو کرد ….
علاوه بر دل درد حالت تهوع هم داشتم ….
حقته ساحل خانم اون میگه که مثل گاو میخوری باید فکر این موقع ها رو هم بکنی دیگه …
خدایا چه کار کنم ….
از دل پیچه نمیتونستم از جام بلند شدم …
شال رو که روی زمین افتاده بود رو برداشتم بستم به شکمم تا شاید از دردم کمتر بشه ….
وای دریا بفهمه من به خاطر لواشک این طوری شدم میکشه من رو
چون وقتی داشتم میخورم چند بار بهم گفت که ضرر داره ولی من گوش نکردم …
ای خدا …
دلم خیلی پیچ میزد از زور درد زدم زیر گریه ….
یعنی برم دریا رو بیدار بکنم …. نه زشته برم نصفه شبی تو اتاقشون …
از اتاق زدم بیرون …
همین طوری داشت از چشم هام اشک می یومد …
دستگیره در رو اروم باز کردم …
همه جا تاریک بود ….
گریه ام بیشتر شد حداقل یه چراغ روشن میذاشتن ….
داشتم از پله ها میرفتم پایین که یه سایه ی وحشتناک افتاد روی دویوار پایین …
با صدای بلند جیغ زود که فکر کنم صداش تا سر کوچه هم رفت …..
خودم از صدای جیغم کر شدم …
سایه داشت بهم نزدیک میشد ….
– اگه بیای نزدیک تر دوباره جیغ میزنم ها ….
– ساحل جیغ نزن بابا پرهامم …….
پرهام این جا چی کار میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟ …
رفتم چراغ رو روشن کردم ……
پرهام جلوم ایستاده بود …
– سلام ساحل خوبی ؟……….
بعد از عروسیه دریا دیگه کمتر دیده بودمش ….
با ته ریشی که گذاشته بود خیلی خوشگل شده بود …
– سلام تو این جا چی کار میکنی ؟
از این که اینجوری جلوش بودم خجالت کشیدم ….
– فرزاد به من نگفته بود که اومده شمال مگر نه من نمییومدم ….
عجب رویی داشتم من ..بیچاره پاشده اومده ویلاشون اون وقت من میگم تو این جا چی کار میکنی ….
– ویلای خودتونه ببخشید من فکر کردم دزد اومده … نمیدونستم شمایید ؟
– بله فهمیدم …. با اون جیغی که شما زدید من گفتم الان دریا و فرزاد میان سراغ من ….
پرهام تو ی این تاریکی چه جوری تشخیص داده منم …
– ببخشید شما از کجا فهمیدی منم ؟
– دست شما درد نکنه دیگه من از هیکل و راه رفتنتون فهمیدم شمایید از همه مهم تر از بوی عطرتون فهمیدم ….
چه هیزه این پسره تو تاریکی فهمیده منم ….
با صدای ارمان یه متر پریدم بالا …
حالا خوبه این یکی بیدار شد ….
– این جا چه خبره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟….
پرهام فکر کرده بود فقط ما سه نفر اومدیم …
با لکنت زبون گفت :
سلاممم اقا ارمان خوبید ؟؟؟
ارمان فقط یه بار پرهام رو دیده بود نمیدونم یادش هست یا نه …
– سلام شما نصفه شبی این جا چی کار میکنید ؟
بیچاره پرهام ترسیده بود ……
– فرزاد به نگفته بود که میخواد بیاد شمال من با دوستام اومدم فکر کردم ویلا خالیه … تو راه ماشین خراب شد برای همین این موقعه ی شب رسیدیم ….
یعنی با دوستاش اومده ایول بابا ….
– خواهش میکنم راحت باشید من و ساحل میریم طبقه ی بالا شما با دوستاتون پایین باشید ….
– ببخشید شرمنده اگه مزاحمم میرم یک جای دیگه ….
با خنده گفتم :
– منزل خودتونه تشریف داشته باشید ..
اصلا حواسم به ارمان نبود که عین برج زهرمار کنارم ایستاده بود ….
پرهام از ترس ارمان فقط یه لبخند کوچلو زد ….
– برو بالا نصفه شبی داری با این پسره مسخره بازی در میاری ….
باز آقا غیرتی شد ….
نمیخواستم باهاش حرف بزنم …
به این امید که بیاد عذر خواهی کنه …..
بدون این که بهش نگاه کنم رفتم تو اشپزخونه …
پرهام رفته بود دوست هاشو بیاره تو …..
ارمان دنبالم اومد ….
– چی میخوای اومدی این جا ؟؟؟؟؟/ بیا برو بالا الان دوستاش میان تو خجالت نمیکشی با این قیافه واستادی …..
همچین میگه انگار لخت واستادم ….
خوب بلیز استین بلند تنم بود تنها اشکال این بود که روسری سرم نبود …
– فکر نمکینم به شما ربطی داشته باشه تو برو بالا چی کار من داری ….
– ساحل خانم باز شروع نکن ها بیا برو بالا لباست تنگ الان چند تا پست جوون بیان تو تو این طوری ببین که دیگه ولت نمیکنند ….
بچه پرو شیطونه میگه بزنم ناقصش کنم ها ….
اومدم جوابش رو بدم که دلم بد جور تیر کشید….
– ایییی دلم ….
چشم هاش گرد شد ….
– چی شد ؟ دلت درد میاد ؟
سرم رو تکون دادم که یعنی اره …..
– بایدم درد بگیره ان قدر که اون لامصب ها رو میخوری ….
به به می بینم که ارمان همه ی کار ها ی مو زیر نظر داره …
دریا نفهمید من ان قدر لواشک خوردم اون وقت ارمان فهمیده ….
-چیه نکنه به خاطر لواشکم میخوای بزنی زیر گوشم ….
سرش رو انداخت پایین ….
با خودم گفتم الانه که ازم عذر خواهی کنه ….
– بیا برو بالا من برات قرص میارم اون شالتم از دور شکمت باز کن بنداز روی سرت موهات معلومه ….
بچه پرو گفتم الان ازم عذر خواهی میکنه ….
– لازم نکرده شما زحمت بکشید خودم دست دارم که قرص بخورم ….
با چشم های ترسناک گفت :
– بیا برو بالا ببنم نصفه شبی داری با من بحث میکنی …
ان قدر که دلم درد می یومد حوصله نداشتم باهاش سر به سر بذارم …
داشتم از اشپزخونه میرفتم که گفت :
نشنیدی میگم شالت رو سر کن ……
وای خوب این از بچگی تو خارج بزرگ شده من نمیدونم چرا این طوریه خدا ارمان رو دید بهش خواهر نداد مگر نه دیوانه اش کرده بود …..
شالم رو باز کردم انداختم روی سرم ….
حیف که دلم درد میاد مگر نه میدونستم چه جوری جوابتون رو بدم …..
دوست های پرهام اومده بودن ….
اه اه چه قدر فشنن ….
عین جوجه تیغی موهاشون رو هوا بود ….
یکیشون یه چشمک خوشگل بهم زد
حوصله ی دعوا های ارمان رو نداشتم سریع رفتم بالا ….
نشستم روی تخت تا این گل پسر این قرص ناقابل رو بیاره ……
به خاطر این که حرصش رو دربیارم شالم رو تا نوک بینیم کشیدم جلو …
رفتم جلوی اینه از قیافه ی خودم خنده ام گرفت ……
الانه که بیاد داد و بیداد کنه ….
انگار تو شکمم لواشک ها داشتن فوتبال بازی میکردن ….
سرم پایین بود که ارمان سرش رو عین خر انداخت اومد تو ….
– ببخشید این جا در نداره یا چشم های شما ندید ؟
– تو که ماشالله همه جا با یه شکل و قیافه میای دیگه لزومی نداره من دربزنم …
رو که نیست شسنگ پای قزوین ..بچه پرو …
منظورش به لباسم و موهام بود …
– بیا نمیخواد زیاد فکر کنی این قرص رو بخور امیدوارم خوب بشی ….
احساس کردم الانه که قرص رو بالا بیارم …
– برو دریا رو بیدار کن حالم خوب نیست …. حالم داره بهم میخوره ….
– دریا رو برای چی بیدار کنیم اخه از صدای جیغ تو بلند نشدن یعنی این که خوابشون سنگینه دیگه چی کار اون بیچاره داری … دراز بکش بهتر میشی ….
واقعا حالم بد بود…………………………………….. …………………………………………
– میگم حالم داره بهم میخوره تو میگی دراز بکش خوب میشی ….
زیر لب داشت چیزی میگفت :
– دختره ی کم عقل انگار مجبوره اون همه لواشک رو بخوره ..
با صدای بلند تری گفت :
– پاشو حاضر شو بریم بیمارستان ….
– نصفه شب کجا بریم تو که این جا رو بلند نیستی .
– پیدا میکنم پاشو لباس بپوش …. یه لباس گرم بپوش که داره بارون میاد ….
مانتوم رو از تو کمد اورد گرفت جلوم :
– پاشو بپوش بریم …..
مانتوم رو پوشیدم ….
– برو بیرون میخوام شلوارمو عوض کنم …
– زود بیای ها …
همین که رفت شلوار لیم رو پوشیدم …
شالم رو با یه شال سرمه ای عوض کردم ….
رفتم بیرون …..
جلوی در ایستاده بود ، چه سریع لباس پوشید …
جلو تر رفت منم مثل جوجه اردک دنبالش راه افتادم …..
اه لعنتی کیفم رو جا گذاشتم …
– صبر کن من کیفم رو جا گذاشتم ..
– کیف میخوای چی کار کنی ؟؟ بیا بریم
– اخه پول …
نذاشت ادامه ی حرفم رو بزنم
– بیا بریم ……..
این دفعه جلوش راه افتادم …..
دوست های پرهام با زیر پوش و شلوارک روی مبل نشسته بودن ….
داشتن ماهواره نگاه میکردن …..
همچین به من نگاه میکردن که انگار هیچی تنم نبود …..
ارمان اروم طوری که کسی متوجه نشه گفت :
– زود باش بیا برو بیرون ببینم این ها فکر کنم دلشون تکت میخواد …
خیلی باحال غیرتی میشد …
اگه حالم خوب یه ذره کرم میرختم ولی نمیشد داشتم از دل درد می مردم ….
چه بارون قشنگی میومد …..
همین طوری زیر بارون ایستاده بودم که ارمان گفت :
– حالا میخوای علاوه بر مسمومیت سرما هم بخوری ….. بیا تو ماشین ….
همچین با سرعت تو جاده میرفت که گفتم الانه که بریم بریم جهنم ….
جلوی یه بیمارستان ترمز کرد …
– پیاده شو …
پیاده شدم با هم رفتیم تو بیمارستان …..
بیمارستان کوچکی بود ولی خوب حالا خدا رو شکر زد رسیدیم مگر نه من تو ماشین فرزاد خراب کاری کرده بودم ……
دکتر چند تا امپول و قرص داد و در اخر یه سرم مشتی تجویز کرد ….
حدود یک ساعت سرمم طول کشید …
نزدیک های ساعت 3 بود که از بیمارستان خارج شدیم ……
بر عکس رفت خیلی اروم میرفت .
– فردا وسایل هاتو جمع کن برمیگردیم تهران ها …..
– تهران برای چی ؟ ما که تازه اومدیم .. تو دوست داری برو به من چی کار داری ؟
– نمیبینی اون پرهام دوست های خرابشو اورده بازم میگی بمونیم .
پس بگو اقا برای چی میگه بریم …
– من چی کار به دوست های پرهام دارم …. من پیش فرزاد و دریا می مونم تو برو ……
با عصبانیت گفت :
– اهان یادم رفته بود اقا پرهام قرار شوهرت بشه …..
واقعا نمیدونستم ارمان دوستم داره یا نه ….
ولی دوست داشتم اذیتش کنم .
– اره نمیدونستی فرزاد گفته بود که ……
عصبانیتشو سر ماشین بیچاره دراورد …..
دیگه بهش فکر نکردم ، شیشه ی ماشین رو کشیدم پایین ..
سرم رو بردم بیرون ….
وای چه قدر خوبه ادم کنار کسی باشه که دوستش داشته باشه اونم زیر بارون .
حیف که ارمان من رو دوست نداشت …
چشم هامو بستم .
– خدا ازت میخوام یه کاری بکنی مهر من به دل ارمان بیفته ….
خدایا به همین بارون دعای من رو براورده کن ….
خدایا …..
ارمان با عصبانیت تمام شیشه رو کشید بالا نذاشت بقیه ی دعا هامو بکنم ….
به گفته ی آقا ارمان فرداش از اون ویلا دراومدیم ….
ان قدر فرزاد و دریا اصرار کردند که قبول کرد بمونه شمال ………
اون چند روزی که شمال بودیم خیلی خوش گذشت …
سعی میکردم کار هایی که ارمان دوست نداره انجام ندم که ارمان سفر شمال رو زهرم نکنه …
چند باری که با مامان تلفی حرف زده بودم قرار شده بود یه ماه دیگه برگردند …
برای این بابت خیلی خیلی خوش حال بودم …..
دیگه کم کم اخر های ترم بود و نزدیک امتحان ها …..
زنگ ساعت رو قطع کردم …
بلند شدم اه اه کی این دانشگاه تموم میشه از دستش راحت بشم …..
سریع لباس هامو پوشیدم …..
یه مانتوی سبز خوش رنگ با مقنعه مشکی …….
کیف و کفش رو هم سبز انتخاب کردم …
یه ارایش سبز خوش رنگ هم کردم …….
وقتی تو اینه خودم رو دیدم کیف کردم …..
ای خدا شکرت که ان قدر به من زیبایی دادی ……
ایول ساحل خانم مثل همیشه خوشگل و جیگر شدی …..
الان پسرهای دانشگاه هل هل میزن….
ایول به خودم که درس هام فولم اگه رشته ی داف شناسی میزدم دو سوته قبولم …..
همین طوری داشتم برای خودم اهنگ ساسی مانکن رو میخوندم که تازه یادم افتاد کلاس دارم ….
یا حسین الان ارمان باز راه نمیده من رو سر کلاس …..
عین جت ازنره ی پله سر خوردم رفتم پایین ….
خوردم به یکی دوتایی افتادیم زمین .
چون روم این طرفی بود تشخیص ندادم کیه
ولی مطمئنم داغون شد ….
اگه صبری خانم باشه که استخون هاش داغون شده
از بویی که تو فضا پخش شدبود یه چیز هایی فهمیدم .
ای جون باز این عطر خوشبو رو زد ….
اگه من گناه کنم تقصیر این ارمانه …………………………..
وای خاک بر سرم افتادم رو ارمان ….
از زور خنده نمیتونستم خودم رو کنترل کنم ….
ارمان هم خنده اش گرفته بود ولی بهم اخم کرد ….
– تو خجالت نمیکشی اخه چند بار بهت گفتم این طوری از نرده نیا پایین
اگه من نبودم که مغزت داغون شده بود …
دوباره بلند زدم زیر خنده ….
– ساحل پاشو ببنم داغون شدم اون وقت میخندی ….
یه دفعه به خودم اومدم خاک بر سرت کنن ساحل افتادی رو پسره داری هر هر میخندی ..
صبری خانم از تو اشپزخونه اومد بیرون ..
زد تو صورتش …..
– اوا خاک بر سرم ساحل تو روی آقا ارمان چی میکنی …
ای صبری خانم اخه این چه طرز حرف زدن تو رو اقا ارمانی چیه …
– ساحل پاشو دانشگاه دیر شد ..
کم کم داشت عصبانی میشد که سریع بلند شدم ……..
– اه ببن تازه کت و شلوارم رو اتو کرده بودم اه ….. اه …..
– بی تربیت همچین میگی انگار من 1تن وزنم من همش45 کیلوم ……
– جدی میگی ولی الان که افتادی فکر کنم بیشتر بودی ها …
گمشو بچه پرو
ای خدا چه حالی میداد اگه این ارمان دیر برسه سر کلاس ….
به ساعتش نگاه کرد
– وای کلاسم ….
یه چشم غره ای به من انداخت که یعنی همچی تقصیر تویه …
وای اگه اون اول برسه دیگه من رو راه نمیده سر کلاس …
صبری خانم با صدای بلندی صدا کرد
– صبری خانم دیر شد صبحونه نمیخورم من رفتم بای بای …..
سرش رو از تو اشپزخونه اورد بیرون …
– دخترم تو که چیزی نخوری اخه …..
– نه دیر شده اخه …
صبری خانم به ارمان یه نگاهی کرد و گفت :
– ارمان جان مادر …. این ساحلم سر راه برسون الان باز استاد احمقش راش نمیده …..
نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم …
چپ چپ نگام کرد
– چشم صبری خانم میبرم ولی شما از کجا میدونید استادش احمقه .
– اخه مادر خودش گفت …..
ای ای صبری خانم دیگه خرابش نکن که ارمان پخ پخم میکنه ها ..
رفتیم تو حیاط …
با ژست خاصی سوار ماشین شدم ….
تا نزدیک های دانشگاه هیچ حرفی نزد حتما از دست صبری خانم ناراحت شده……………….
مقنعه ام رو صاف کردم پیاده شدم ….
– زود تر تشریف ببرید که من برم سر کلاس عمرا کسی راه بدم ها ….
وای راست میگفت سریع دویدم به طرف حیاط دانشگاه ……
وای چه حالی میده یکی من و ارمان رو با هم دیده باشه …..
طبق معمول کلاس پر از دانشجو بود …
مریم برام جا نگه داشته بود ، رفتم نشستم کنارش ….
– به به ساحل خانم چه تیپی زدی ؟؟؟؟
– چرا چشم هاتون مثل پسرا کردی مریم خانم … علیک سلام خوبی ؟
– اخه خیلی جیگر شدی کاش الان خودم و خودت بودیم نه …
مثل پسر های هیز صورتش رو آورد جلو ی صورتم …
– دیونه نکن الان فکر میکنند ما داریم چی کار میکنیم …..
صداش رو کلفت کرد ….
– خانم یه بوس میدی ….
– مریم نکن زشته ….
– که پس نمیدی دیگه نه صبر کن …
یه نیشگون وحشتناک از پشت گرفت …..
یه جیغ بنفش کشیدم …
– ایییییی …
همزان با جیغ من ارمان اومد تو …
دنبال صدای جیغ میگشت که به چشمش به من افتاد ….
اخم کرد
– خانم بلند شو برو بیرون این جا رو با کجا اشتباه گرفتید …..
یکی از پسر های بی ادب کلاس گفت :
– استاد حالا با یه جا اشتباه گرفته دیگه که جیغ زد …. خانم فقط بلدن جیغ بزنند
بیشعور ….
رو کردم به پسره
– حرف نزنی نمیگن لالی ها ….
ارمان عصبانی شده بود
– بسه دیگه بشینید سر جاتون تا بیرونتون نکردم …
از ترس سریع نشستم …
اروم به مریم گفتم :
– مریم همش تقصیر تو ها بچه پرو ….
تو یه حال و هوای دیگه بود
– او مریم با تو هم ها …..
– وای ساحل چه قدر استاد عصبانی میشه خوشگل تر میشه ها …. جیگرشو بخورم …
دوست ما رو نگاه کن …
– اه مگه نمیدونی استاد زن داره …
– گمشو استاد زن نداره که ، ساحل میای بریم ادرس خونشون رو پیدا کنیم ….
ای بابا من چی میگم این چی میگه …
– مریم الان جفتموم رو شوت میکنه بیرون ها ساکت باش …..
نمیدونم چرا حرف از ارمان می یومد عصبانی میشدم ….
ارمان شروع کرد به صحبت کردن ….
– امروز جلسه ی اخر که من باهاتون کلاس دارم ..
دخترا شروع کردن ….
یکی میگفت وای چه حیف شد ….یکی دیگه میگفت وای من اگه استاد رو نبینم می میرم …
– بسه چه خبره ؟ یه کاری نکنید جلسه ی اخر همه رو بندازم بیرون ..
الهی قربون اون اخمت برم ارمان جونم ….
– هفته ی دیگه امتحان اخر ترمتونه …. من به هیچ عنوان به کسی نمره نمیدم
حتی اگه زنمم توی این کلاس بود به هیچ عنوان بهش نمره نمیدادم … این رو بهتون گفتم که حواستون رو جمع کنید ….
همه ی منظورش به من بود که یعنی از نمره خبری نیست
صدای همهمه ی دختر و پسرا بلند شد …
یکی از درخترا گفت :
– واقعا استاد چه جوری دلتون میاد ؟؟؟؟؟
– شما نگران همسر من نباشید خانم ……. زیاد حرف میزنید
دختره اخم هاش رفت تو هم و ساکت شد
مرسی ارمان جون که حسابی ضایع اش کردی بچه پرو رو ………
– ساکت … همهتون یه برگه در بیارید …..
وای جلسه ی اخر میخواد امتحان بگیره …….
یکی از دانشجو ها گفت :
– استاد بابا جلسه ی اخر میخواد امتحان بگیرید به خدا ما گناه داریم ها ……
– کم مزه بریز اصلانی برگه رو دربیار …. ان قدر هم حرف نزن ….
از تو کیفم یه برگه برای مریم و یه برگه هم برای خودم در اوردم بیرون …
– خوب گوش بدید که من چی میگم ….
همه ساکت شدن ….
– توی اون برگه ای که دستتون نظرتون رو در باره این کلاس بنوسید …
همه ی دانشجو ها خندیدند …..
همه مثل سگ از ارمان می ترسیدیم …..
– بچه ها پس به افتخار استاد یه دست محکم بزنید که اخر جلسه است ..
همه دست زدند ارمان برای اولین بار تو کلاس خندید ….
وقنی میخندید دو تو چاله ی کوچلو روی صورتش می افتاد ….
ماشااله از بس که نمیخندید من تازه این مسئله رو کشف کرده بود که روی صورتش چال می یفته
– شروع کنید به نوشتن نظرهاتون … اسم هاتون رو هم نمیخواد بنویسید …
دانشجو ها با خنده و شادی شروع کردن به نوشتن …..
فکر کنم تا حالا سر کلاس ارمان کسی نخندیده بود …
چرا من خندیده بودم اونم زمانی بود ادامس گذاشتم زیر ارمان …….
وای یادش بخیر از اون اول کلاس عاشقش شدم ….
برگه رو طوری نگه داشتم که مریم نبینه ..
براش نوشتم ..
– خیلی استاد بد اخلاقی هستی اقا ارمان سعی کن یه ذره خوش اخلاق باشی
یکی از پسر های برگه ها رو جمع کرد داد به ارمان ….
نشست رو صندلیه مخصوص خودش ….
شروع کرد به خوندن …..
بعد از اتمام خوندنش گفت:
– خوب من اگه دست خط شما رو نشناسم که استادتون نیستم …اهای اونی که نوشتید من بد اخلاقم این ترم حذفید …
معلومه افراد زیادی نوشتن که بد اخلاقه …..
یا خدا یعنی دست خط ها رو شناخت …
من که خطم رو عوض کردم ….
رنگ از روی همه ی دانشجو ها پرید …..
ارمان با صدای بلند خندید ……
– نترسید بابا شوخی کردم دست خط ها رو شناختم ولی از هیچ کس نمره کم نمیکنم خیالتون راحت ….اگه کسی اشکال داره بیاد بپرسه اگرم که نه می تونید تشریف ببرید ……
چند تا دانشجو های دختر رفتند به طرفش تا مثلا سوال بپرسن …….
حسودیم گل کرده بود ..
یه سوال الکی از کتابم دراورم رفتم به طرفم ارمان …..
شیطونه میگه چفت پا برم تو صورت این دختر ها …….
دخترا رو زدم کنار ..
– برید کنار ببینم من سوال دارم از استاد ……
صدای چند تا از دختر ها در اومده بود به خاطر این که هولشون داده بودم ….
یه دختره بدجور برای ارمان عشوه می یومد …
اروم رفتم پشتش یه نیشگون حسابی گرفتم یه جیغی زد ..
چون شلوغ بود متوجه نشد که من بودم ……
اخی بلاخره رسیدم به ارمان ….
ان قدر هل دادم که رفتم کنار میزش …..
– استاد منم سوال دارم ….
سرش رو بلند کرد تو چشم هاش تعجب بود ….
اروم طوری که دانشجو ها نفهمن گفت :
– بذار سوال های این ها رو جواب بدم ….اشکال های تو رو خونه جواب میدم
ای جونم ای به چشم من از خدامه تو سوال های من تو اتاق خواب جواب بدی
دوباره هل دادم رفتم عقب …..
همچین این دختر ها چسبیده بودن به ارمان انگار یه جای مقدسه ….
مریم همین طوری روی صندلی ماتش برده بود ….
– اوی مریم پاشو بریم دیگه ….
به خودش اومد ……
– اره ….. اره …. بریم باید خونشون رو پیدا کنم ….
ای بابا باز این شروع کرد …
– مریم چی داری میگی حالت خوب نیست ها بریم خونه ی یکی اخه ؟؟؟؟؟؟….
– بریم ببنیم خونه ی استاد کجاست دیگه …
– مریم ولمون کن بابا حالت خوب نیست بیا بریم یه چیزی بخوریم …
دستش رو کشیدم بردم به طرف بوفه …..
همه ی صندلی ها پر بود به جز یه میز که دو تا پسر نشسته بودن ……
– مریم برو اون صندلی ها رو بیار بشینیم روش ….
– کدوم رو میگی ؟
– اون صندلی ها که کنار اون پسر است ….
بهش اشاره کردم رفت که بیاره ….
دو تا ابمیوه خریدم با دو تا کیک …..
چون صبحونه نخورده بودم خیلی گرسنه ام بود …
مریم برگشت با صندلی ها ……
دستش یه کاغذ بود ….
– بیا این شما رو اون پسره داد گفت بدم بهت …
برگشتم به طرفم اون میزه ……
پسره سرش رو تکون داد ……………………..
– خوب برای چی گرفتی اخه تو …
– خوب چی کنم بابا گفت اول شماره رو بگیرم بعدش صندلی ها رو بهمون میده …
عجب مردم پرو شدن ها …..
اب میوه ها رو که خوردیم ….
– ساحل ماشین اوردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه قورت خوردم
– نه بابا صبح دیرم شده بود با ارمان اومدم …..
– ارمان کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟
ابمیوه پرید تو گلوم ……
وای سوتی دادم اونم در حد تیم ملی …..
– یکی از فامیل هامون رو میگم دیشب با خانواده خونه ی ما موندند صبری خانم به پسره گفت من رو برسونه …..
با تعجب داشت نگاهم میکرد …..
مریم همه ی فامیل هامون رو میشناخت برای همین با تعجب نگاه میکرد …
– چرا این طوری نگاه میکنی مریم ….
– هیچی اخه من همه ی فامیل هاتون رو دیدم این یکی رو نمیشناسم …
– اره نمیشناسی چون تازه از خارج برگشته ….
– پس با این وجود لازم شد حتما بیام خونتون ببینمش …..
– همون صبح رفتن بابا ….. مریم موافقی بعد از دانشگاه بریم من کلی خرید دارم …..
– من که از خدامه باهات بیام ولی شام خونه ی عمه ام دعوتیم باید زود تر برم خونه ……….
– اهان باشه اشکال نداره ….
مشغول ابمیوه خوردن بودم که یک دفعه مریم جیغ زد ….
– استاد … استاد …. استاد ……
دوباره ابمیوه پرید گلوم ….
برگشتم ارمان داشت با ژست مغرورو قشنگش از دانشگاه خارج میشد …
همه پسرای دور اطراف داشتند به مریم میخندیدند …
– مریم چته بابا همه دارن بهت میخندن …. مگه استاد ندیده ای تو اخه …
– اخه نمیدونی من چه قدر این استاد رو دوست دارم …..
غیرتی شدم ها …. اگه دوستم نبودی میزدم شل و پلش میکردم ….
صدای اسمس موبایلم بلند شد …
اسم ارمان رو تو گوشم پیشو سیو کرده بودم
– بیا بیرون منم میخوام برم خونه برسونمت ماشین نیاوردی … تا دو دقیقه ی دیگه اگه نیای من رفتم …..
الهی فدات بشم عزیزم که به فکر منی …..
سریع از مریم خداحافظی کردم رفتم بیرون …..
هر چی تو پارکینگ رو دیدم ماشینش رو پیدا نکردم ..
موبایلم رو دراوردم بهش زنگ زدم ….
– کجایی ارمان ؟
– بیا در پشتی دانشگاه نتونستم تو پارکینگ منتظر بمونم دقت کن کسی نبیننت …….
رفتم به طرف در پشتی دانشگاه ….
ماشینش رو از دور تشخیص دادم ….
به دور و ورم نگاه کردم کسی رو ندیدم …..
اخه کسی میدید هم برای من خیلی بد میشد هم برای ارمان که استاد بود …
در ماشین رو باز کردم سوار شدم ….
– سلام ……
سرش رو تکون داد که یعنی سلام …
– جواب سلام واجبه ی اقای محترم ….
– تو نباید به بد اخلاق ها سلام بدی که …..
پس از دست خطم فهمیده که منم ….
– خوب نظرم رو گفتم دیگه اقا ارمان ….خودت گفتی سر کلاس نظر هامون رو بگیم مگه نه …..
بازم سرش رو تکون داد ….
– میشه خیابون بعدی من رو پیاده کنی میخوام برم خرید ….
– الان میخوای بری خرید ؟؟؟ من دیدم امروز این لباس ها رو پوشیدی گفتم حتما ……
میخواست بگه تیپ زدی ولی نگفت ………..
– اره مگه چیه ؟
-بذار بعد از ظهر برو که من باهات بیام خرید دارم ….
از خدام بود که ارمان با هام بیاد ولی براش ناز کردم ………
– اخه من الان میخوام چیزی بخرم بعد از ظهر دیر میشه …..
– همچی میگی دیر میشه که انگار الان لباس نداری …همین که گفتم بعد از ظهر میری …..
دوست نداشتم عصبانیش کنم برای همین سکوت کردم
دستم رو دراز کردم ظبط رو روشن کردم ….
بیا دوری کنیم از هم
بیا تنها بشیم کم کم
بیا با من تو بدتر شو
بیا از من تو رد شو
رد شو
ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس
نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست
تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم
هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خستم
دلم تنگ میشه بیش از حددلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
بیا دوری کنیم از هم
نیا تنها نشیم کم کم
بیا با ما تو بدتر نشو
بیا از ما تو رد نشو…
رد نشو
برای خودم داشتم تو حموم اواز میخوندم که صدای در اومد …
– جونم سبزی خانم ؟؟؟؟؟
بازم برگشته بودم به همون موقع هایی که دوست داشتم همه رو اذیت کنم …
دلم نمی یومد اذیتش کنم ولی خوب بهش میگفتم صبری خانم ..
– الهی قربون اون سبزی گفتنت برم …. عزیزم نمیخوای بیای بیرون اقا ارمان منتظر شماست ها ….
از فکر این که بعد از ظهر میخوام با ارمان میخوام برم بیرون نمیدونستم چی کار کنم …..
– صبری خانم بهش میگید تا نیم ساعت دیگه حاضر میشم …. لطفا یه جوری سرگرمش کنید تا من بیام باشه ……
– اخه مادر چه جوری سرگرمش کنم …
– هیچی از خاطرات گذشته اتون براش تعریف کنید …. بهش بگید چه جوری با اقاتون نامزد بازی میکردید ……
بیچاره صورتش سرخ شد …..
– اوا خاک عالم این حرف ها چیه ساحل میزنی ؟
– یه کاری بکنید تا من بیام باشه ؟؟؟
خندید …
– باشه فقط زود بیای ها ….. راستی یه خبر خوب به درخواست خودت امشب نوه ام رو بیارم این جا ….
وای اخ جون …..
چون زیر پام کف بود سر خوردم ولی صبری خانم تو هوا من رو گرفت …
– یا امام حسین …. اخه دخترا نزدیک بود مغز سرت داغون بشه که
یه ذره پام درد گرفت ولی اهمیت ندادم …
– صبری خانم هیچیم نمیشه بابا نترسید ….. خیلی ذوق کردم ولی قول بدید که همش بدید بغل منم ها …..
– اره دیدم اگه نگرفته بودمت که خورده بودی زمین شیطون خانم …. چشم ، حالا بیا بیرون که الانه اقا ارمان بیاد جفتمون رو از خونه بیدار کنه ….
سریع موهام رو شستم ….
یه شامپوی ای که مخصوص بدن بود رو سر خودم خالی کردم …
حالا که قراره با شازده برم بیرون باید بوی خوب بدم …
شیر اب رو بستم حوله ی خوشگلم رو دور خودم پیچیدم …
موهام با سشوار خشک کردم ….
الان ارمان صداش در میاد …….
از تو کمد یه مانتوی خوش رنگ سرمه ای دراوردم ….
مدلش ساده بود ولی چون هم تنگ و کوتاه بود خیلی دوست میداشتم ….
از تو کشویی یه شال ابی دراوردم …..
لباس هامو که پوشیدم رفتم جلوی اینه خوب به جای حساس رسیدیم …..
از بچگی عاشق ارایش کردن بودم …..
کیف لوازم ارایشم رو از تو کولیم دراوردم …
یه خط چشم نازک کشیدم ….
چند بار دستم خورد ناجور شد دوباره از اول کشیدم ..
ای تو روحت ساحل که بلد نیستی یه خط چشم بکشی ………….
سر ریمل رو در اوردم شروع کردم به زدن ….
سایه ی همرنگ با مانتوم ….
اول یه سایه ی ابی پرنگ زدم که مایل بود به خاکستری بعدشم یه سایه ی کمرنگ تر ….
چون چشم هام تیله ای بود هر لباسی که می پوشیدم همون رنگ میشد ….
رژ گونه طلایی زدم با یه رژ کالباسی خوش رنگ …..
لب هامو بهم مالیدم تا قشنگ روی لبم پخش بشه …
موهامو بالا بستم شالم رو سر کردم ….
وای وای الان ارمان این طوری من رو ببینه سرم رو با اره برقی زده ..
از فکری که تو ذهنم اومده بود خنده ام گرفت ……
بازم خدا رو به خاطر خوشگلیم شکر کردم …..
از پله ها پریدم پایین اخر سر همه ی پا های من میشکنه به خاطر این پله ها ……
ارمان روی مبل کنار تلویزیون نشسته بود دو تا دستاشم روی صورتش بود …
رفتم جلو با صدای بلند گفتم :
– پخ ..
یه متر پرید بالا ….
از زور خنده دلم رو گرفته بود …..
– کرم داری اخه ؟؟؟؟
تازه یادش افتاد ….
– یه ساعته من رو علاف کردی اون وقت میگی پخ ….
خیلی بامزه حرف میزد جلوی خنده ام رو گرفتم چون اگه میخندیدم لج میکرد دیگه نمی یومد بیرون …..
تازه چشم هام افتاد به لباس هاش ….
عجب تیپ دختر کشی زده بود …..
عمرا بذارم تو خیابون کسی نگاهت کنه بچه پرو. ….
یه بلییز استین بلند مشکی پوشیده بود با یه شلوار تنگ که اونم باز مشکی بود
چون پوستش روشن بود لباس های تیره که می پوشید خیلی خوشگل میشد ….
چشم هاش تیره تر از سبز شده بود …..
دو تا از دکمه هاشم باز بود ….
خداییش خیلی خوشگل شده بود ….
عطرشم که نگو هوای کل ساختمون رو گرفته بود ….
شیطون فکر کنم 212 زده
-برو بالا تو اتاقت …..
هان ….. این چی گفت ….. مگه نمیخواستیم بریم بیرون …… حتما خندیدم ناراحت شده …
– چی داری میگی ؟ میخوایم بریم بیرون ها یادت رفته …..
– میری تو اتاقت …. با این وضع اجازه نمیدم بری بیرون … مگه میخوای بری عروسی که این طوری ارایش کردی … یه نگاهی به مانتو ات کردی اگه بلیز می پوشیدی سنگین تر بود …..
وای ….. وای …. از دست این ارمان ….
منه خر رو بگو به خاطر کی تیپ زدم ……..
– ارمان تو چت شده چرا همش به من گیر میدی اخه …. تو که از اول بچگیت خارج بودی تو دیگه چرا این حرف ها رو میزنی …..
با صدای بلندی گفت :
– چه ربطی داره اخه ……. خودتو در معرض دید دیگران قرار میدی که چی مرد ها نگاه کنن بگن وای چه هولیه ای ….
– حرف دهنت رو بفهم ها هر چی هیچی بهت نمیگم پرو تر میشی اون از اون دفعه که زدی زیر گوشم هیچی بهت نگفتم … گفتم شاید بیای عذر خواهی کنی اما دیدم نه ….. الان هم باز شروع کردی به دعوا کردن …. تو چی کار به لباس پوشیدن من داری …… مگه من به تو میگم چرا لباس هات تنگه یا چرا یقت ان قدر بازه …..
یه ریز پشت سر هم داشتم حرف میزدم …….
یه بار عقده به دلم مونده این ارمان مثل ادم رفتار کنه ……
– یا میری مانتوت رو عوض میکنی یا از بیرون خبری نیست …
عصبانی شدم …..
– به جهنم من که میخواستم ظهر برم تو نذاشتی ارمان دیگه حق نداری با من حرف بزنی فهمیدی این ترمم خودم میرم حذف میکنم که دلتون خنک بشه ….
صبری خانم از تو اشپزخونه اومد …….
– اقا ارمان ، ساحل چه خبرتونه اخه خونه رو گذاشتید روی سرتون …….
– به من چه صبری خانم به این اقا بگید من اگه الان با چادر هم دربیام این گیری میده …. عادتشه اصلا با خودش درگیره ………..
– ساحل دخترم یه ذره اروم تر …. همسایه ها میفهمن زشته ……
– بذار بفهمن ……..
عالیییییییی💜💜💜💜💜💜💜