کی گفته من شیطونم
پارت 14 کی گفته من شیطونم
مانتوی مشکیم رو برداشتمو پوشیدم شلوارمم عوض کردم با همون شال رفتم پایین نمیدونم ارمان چی بهشون گفته بود که همه اشون تو اشپزخونه بودن …..
سریع دویدم به سمت استخر خدا خدا میکردم که بابا در کناریه استخر رو نبسته باشه ……
وقتی به چشمم به قفل افتاد که باز بود انگار دنیا رو بهم دادند اروم در رو باز کردم رفتم تو حیاط …..
از زیر درخت ها اروم اروم رفتم میترسیدم صبری خانم تو حیاط باشه ……
ارمان تو حیاط ایستاده بود داشت با دانیال حرف میزد …..
چشمم افتاد به من از دور …..
– دانیال عمو میری یه لیوان اب بیاری تا زن عمو اون وسیله ها رو به من بده…..
– باشه عمو الان میرم میارم …..
دانیال که رفت اومد جلو نگاهش افتاد تو چشمم …
دستش رو کرد تو جیبش سویچ ماشین رو دراورد ….
– مرسی که اومدی بیا برو تو ماشین تا من بیام ……
– من تو ماشین نمیام میرم بیرون کارت رو بگو دوباره برمیگردم
– برو تو ماشین نمیشه که تو کوچه با هم حرف بزنیم …
دانیال از دور داشت میومد سریع دیویدم به سمت در خونه ….
ماشین رو همون جلوی در پارک کرده بود سوار شدم تا بیاد ….
بعد از چند دقیقه اومد دستش چند تا پلاستیک بود فهمیدم پس بهانه اش چی بود …..
سوار ماشین شد در ها رو قفل کرد ……
– چرا درها رو قفل میکنی ؟
– ساحل میشه ان قدر از من سوال نکنی میخوایم بریم یه جا من با هات صحبت کنم ……
– تو انگار نمیفهمی میگم پرهام الان میاد ؟ در رو باز کن میخوام برم پایین ……..
– ان قدر جلوی من اسم اون پرهام رو نیار اون ها امشب نمیان …
یا حسین حتما……… باز رفته از من چرت و پرت گفته ……
خودش ازدواج کرده حالا من بد بخت میخوام ازدواج کنم نمیذاره!!!!!!
– چی داری میگی الان میان ؟؟ باز چی کار کردی ؟
خندید دندون های سفیدش معلوم شد …….
– ماشینش رو پنچر کردم ……
غش غش خندید ……
پسره روانی شد ه مگه ادرس خونه ی پرهام رو داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ….
– ارمان بذار برم خواهش میکنم نمیخوام ابروم جلوی خانواده ام بره …..
ماشین رو روشن کرد پاش رو گذاشت رو گاز با سرعت زیاد حرکت کرد ……
نمیدونستم چی تو سرشه ولی حتما چیز مهمی میخواد بهم بگه که رفته ماشین پرهام رو پنچر کرده ……….
– یه ذره اروم برو ……
صورتش رو برگردوند طرف من …..
– چشم
بر عکس همیشه یه اهنگ شاد گذاشت نمیدونستم داره چی کار میکنه …..
سرم به قدری درد میکرد که جای هیچ فکری رو برام نمیذاشت ….
پشت چراغ قرمز بودیم
– ساحل سرت رو بلند کن تو گریه کردی ؟
– نه ……
دستش رو اورد جلو صورتم رو بلند کرد ……
ماشین های بغل دستی داشتند نگاه میکردند الان میگن این ها میخوان چی کار کنن ….
– چرا گریه کردی ؟ چشم هات داره داد میزنه …..
– میگم گریه نکردم ….
نیشخند زد …..
– چرا گریه کردی ؟ میخوای بگم برای چی /؟ چون تو میخواستی با کسی ازدواج کنی که دوستش نداری ……
– من اوردی بیرون این چرت و پرت ها رو بهم بگی ….
– نه کی گفته به چیز های خوبش میرسیدم صبر کن ……
گوشیم زنگ خورد دریا بود خدایا چی بهش بگم …
– چرا جواب نمیدی پس ؟
گوشی رو برداشتم …
– الو جانم دریا ؟
– ساحل تو کجایی ؟
به ارمان نگاه کرد چی باید بهش میگفتم یه دروغ سریع اومد تو ذهنم …..
– دم درم مریم با هام کار داشت …. الان میام تو …..
– نه نمیدونم چرا ماشین پرهام خراب شده قرار شد یه شب دیگه بیان …..
از ته دل لبخند زدم …. ارمان بهم نگاه کرد اونم خندید ……
– اه چرا ماشینش خراب شده ؟ پس من با مریم میرم یه سر بیرون …..
– باشه ولی شب یادت نره خونه ی عمو دعوتیم ها ……
– دریا فکر نمیکنم من بیان خونه ی عمو این ها …
ارمان زد روی ترمز دستم رو گذاشتم روی بینیم که یعنی ساکت …
– ساحل به خدا زشته اگه نیای ها زن عمو ناراحت میشه ……
– خیله خوب کاری نداری ؟
-نه عزیزم مواظب خودت باش خداحافظ ……
تلفن رو قطع کردم ماشین ها از پشت بوق میزدن ……
– تو بیخود میکنی که نمیخوای امشب بیای خونه ی ما …..
– اه درست حرف بزن بی ادب ….. راه بیفت ماشین ها دارن بوق میزنن ….
– ببخشید بد حرف زدم ولی اگه نیای مامانم خیلی ناراحت میشه
جوابش رو ندادم حرکت کرد بعد یه ربع رسیدیم دم یه خونه ….
هوا کم کم داشت تاریک میشد ….
ماشین رو نگه داشت به دور ورم نگاه کردم تا الان این خونه رو ندیده بودم ……
از نمای خونه معلوم بود که خونه ی خوشگلیه ……
– این جا کجاست ؟
کمربندش رو باز کرد ……
– پیاده شو …..
– این جا کجاست ؟
– خونه ی خودم ….
– من نمیام تو همین جا حرفت رو بزن …….
– ساحل چرا لج بازی میکنی پیا شو میخوام ماشین رو قفل کنم ….
نکنه من رو ببره تو خونه اش بلا سرم بیاره …….
اخه روانی برای چی باید سر تو بلا بیاره ….
پیاده شدم درش رو با ریموت باز کردم اول رفت کنار تا من برم تو بعدش خودش اومد تو ……
وای چه حیاط بزرگی داره …..
تا چشم کار میکرد پر از درخت و با غچه بود …..
به به اقا خونه مجردی داره ما خبر نداشتیم …..
از ظاهر خونه میشد فهمید که ویلاییه ……
– خوشت اومد بریم تو ؟
هر چی باشه اون یه پسر بود من که نمیتونستم تنها برم تو ….
– من نمیام تو ؟
یه اخم کوچلو کرد ……
– میدونستم ولی باشه نمیخوام در بارم فکر های بدی بکنی یه ذره برو جلو تر یه تاب اون جاست تا من برم یه چیزی بیارم بخوریم تو برو بشین اونجا …….
به سمت تاب اشاره کرد چون حیاطش خیلی بزرگ بود میترسیدم …..
چه خوب که درک میکرد ……..
رفت به سمت در ورودی ……..
– ارمان ؟
برگشت …….
– جانم ؟
جان این چی گفت…… اولین بار بود که میدیدم یه کلمه ی احساسی به کار می برد …..
– چشم هاتون اونطوری نکن دختر …..
بهش اخم کردم خندید ……
– بله کارم داشتی ؟
– میشه نری من میترسم
اومد طرفم …….
– باشه ولی نمیشه که پس بعد صحبتم بیا تو که یه چیزی بخوریم …
سرم رو تکون دادم
– بیا بریم روی تاب بشینیم حرف ها بزنم ….
رفتیم جلو تر واقعا خونه ی خوشگلی داشت حتما توی این خونه هر کاری دوست داشته کرد ……
این اگه خونه داشته پس چرا به مامانش نگفته شاید تازه خریده ….
تاب پهنی بود نشستیم روش ….
یه ذره رفتم عقب تر تا فاصله ی ایمنی رعایت بشه ……
خندش گرفته بود ولی به روی خودش نیاورد ….
– تو از میترسی ؟
– نه کی گفته ؟
– قشنگ معلومه نمیترسی …..
بی ادب داشت مسخره ام میکرد ……
– زود باش حرف ها بزن هوا داره تاریک میشه …….
از جاش بلند شد …..
– نمیدونم باید چه جوری بگم مقدمه چینیم بلد نیستم بکنم …….
هوا سرد بودم دستم هام رو مچاله کردم دور خودم …..
یعنی چی میخواست بگه ؟؟ نکنه دختر رو برداشته با خودش اورده تو خونه میخواد حرص من رو دربیاره …….
– حرفت رو بزن ……. میخوام برم ……..
با لحن قشنگ و دوست داشتنی گفت :
– گرفتارم کردی بعد میخوای بری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟……..
دست هام سرد شد ارمان چی داری میگی تو زن داری ؟ تو ناموس داری /.
– چی داری میگی حالت خوبه ؟
اومد جلوم دقیقا روبه روم ایستاد …..
– نمیدونم حالم خوبه یا نه ؟ عاشقی بد دردیه ……..
یه جوری شدم ولی به روی خودم نیاوردم قلبم داشت مثل گنجشک میزد ……
اومد جلوتر زانو زد جلوم …….
– من از این قرتی بازی ها خوشم نمیاد که بخوام هی عشوه بیام پس میرم سر اصل مطلب …… با من ازدواج میکنی ؟
شوکه شدم ….. اصلا فکرش رو نمیکردم که بخواداین حرف رو بزنه …… میدونستم الان لپ هام رنگ گوجه شد …..
احساس کردم الانه که قلبم بیاد تو دهنم …….
ارمان زنش داشت اون وقت به من پیشنهاد ازدواج میداد …..
پسریه ی بی غیرت حالش رو جا میارم .
اومد نزدیک تر …..
– ببخشید ولی فکر کنم مقدمه اش یادم رفت ……. اینم از مقدمه اش……
تا اومدم جواب بدم یه چیز نرمی اومد روی لب هام ….. احساس کردم برق 200 ولتی بهم وصل کردن……..
اصلا فکرش رو نمیکردم ارمان بخواد اون حرف رو بهم بزنه چه برسه به این حرکت زشتش …..
با شدت زیاد داشت لب هامو بوس میکرد …..
از شدت خجالت چشم هامو بسته بودم خدا میدونه تو چه حالی بودم …… انگار فرو رفته بودم توی یه کوره ی داغ ….
نمیدونم چرا اشک هام نا خودگاه اومد …..
اروم چشم هامو باز کردم چشم هام خیره شد به چشم هایی که حالا الان دیگه مطمئن شدم سبزه ……
هلش دادم عقب ……
سرم رو انداختم پایین اشک هام همین طوری داشت میومد …..
وای من امروز چه قدر گریه کرده بود چند ساعت پیش برای از دست دادن ارمان حالا الان برای بد ست اوردنش …….
ارمان زن داشت نه ساحل تو نباید خوش حال باشی ….
با بغض گفتم :
– تو خجالت نمیکشی ؟
سرش رو انداخت پایین …….
– ببخشید یه لحظه کنترلم رو از دست دادم …….
– ارمان غیرتت کجا رفته تو زن داری ؟ اون وقت به من پیشنهاد ازدواج میدی ؟ من قصد ازدواج ندارم …….
سرش رو اورد بالا با تعجب نگاهم کرد ……
– من دوست دخترم ندارم چه برسه به زن این چرت و پرت ها رو که به تو گفته ……. اخه چرا ؟ مگه تو هم من رو …….
نذاشتم ادامه بده ……
اشک هامو پاک کردم ……
– پس اون سوگل کیه ؟ برو خودت رو سیاه کن اقا ارمان …….
– یعنی ان قدر بی شرفم که زن داشته باشم اون وقت به تو ابراز علاقه بکنم …..
یه خنده ی کوچلو کرد …..
– ای حسود خانم تو فکر میکردی من زن دارم ……
– پس سوگل کیه ؟هان ؟
– اروم باش ساحل تروخدا ان قدر اشک نریز باور کن سوگل زن من نیست سر فرصت قضیه اش رو برات تعریف میکنم …. سوگل شوهر داره …. بچه داره ……
چند قدم میخواست بیاد نزدیک تر که با صدای بلندی که شبیه داد و فریاد بود گفتم :
– جلو تر نیا ….
واقعا با حرکتش چند دقیقه پیشش خطرناک شده بود دوباره یاد بوسه اش افتادم ……
لبم رو به دندون گرفتم پسریه ی بی حیا یه مقدمه ای بهش نشون بدم که عاشقی از سرش بپیره …….
کیفم رو برداشتم بلند شدم از روی تاپ …..
شالم از شدت اشک خیس شده بود ……
رفتم به طرف در پارکینگ …..
تند تند قدم برمیداشتم که ارمان بهم نرسه ….
– ساحل صبر کن کجا داری میری ؟
به حرفش اعتنا نکردم قدم هامو بیشتر کردم دوید اومد جلو مانتوم رو گرفت …..
– به من دست نزن …..
دست هاشو برد بالا …..
– باشه باشه ساحل من که عذر خواهی کردم ترو خدا جلوی من اشک نریز ……
هنوز لب ها داشت ذوق ذوق میکرد پسره ی بی ادب ….
– من رو ببر خونمون ….
– باشه فقط چند دقیقه صبر کن برم سویچ ماشین رو بیارم روی تاپ جا موند …….
مغزم واقعا هنگ کرده بود در حال غش کردن بودم نمیدونم ازشدت عصبانیت بود یا ازشدت خوش حالی و هیجان ….
دارم برات اقا ارمان …. حالا الان نوبت سر کار گذاشتنته …..
سریع برگشت در رو باز کرد ……
– بفرماید خانم بابا بسه دیگه ان قدر گریه نکن الان همسایه ها فکر های بد میکنند ….
با بغض گفتم :
– هر فکری میخوان بکنن ……..
سوار ماشین شدیم به شدت گرمم شده بود میدونستم برای چی گرمم شدم ……
به شدت ازش خجالت میکشیدم سرم رو انداختم پایین …
سریع حرکت کرد دوباره همون اهنگ رو گذاشت …
دیگه با سرعت نمیرفت سرم رو گذاشتم روی صندلی ….
چشم هامو بستم …
مگه میشه ارمان من رو دوست داشته باشه نکنه خوابه ….. دارم خواب میبینم …..
کاش یه نفر بود محکم میزد زیر گوشم ……
سر یه خیابونی نگه داشت حتما باز پشت چراغ قرمزیم …..
ولی نه از ماشین پیدا شد …..
چشم هامو باز کرد دیدم رفت توی یه امیوه فروشی …..
از تو ماشین به قد و قامتش نگاه کردم قدر من این پسر رو دوست داشتم …..
یعنی من توی این پنج سال الکی فکر وخیال میکردم ارمان اصلا زن نداشت ……
چون خیلی سریع این اتفاق ها افتاده بود اصلا به لباس هاش نگاه نکرده بودم ……
یه بلیز تنگ سرمه ای پوشیده بود با یه شلوار تنگ مشکی ……
از دور دیدم داره میاد طرف ماشین خودم رو زدم به خواب ….
اره ارمان خان حالا ناز کردن منم شروع میشه …..
در ماشین رو باز کرد نشست تو ماشین …
عطرش تو ماشین پخش شد ……
زیر چشمی داشتم نگاه میکرد …..
اروم دستش رو اورد جلو ولی دوباره کشید عقب …..
چه بی حیا شده بود امشب …..
– ساحل جان بلند شو برات اب میوه گرفتم …..
از ترس اینکه بهم دست نزنه چشم هامو باز کردم ……
بهم خندید ……
– بیا این اب طالبی رو بخور بذار حالت جا بیاد زیاد گریه کردی ….
دستم رو دراز کردم لیوان اب طالبی رو گرفتم ….
انگار من نره غولم ببین چه لیوان بزرگی گرفته …
– پس خودت چی ؟
یه خنده ی شیطونی کرد …..
– من چند دقیقه پیش یه چیز خوشمزه خوردم میترسم فشارم بیاد پایین تو بخور ترسیدی ……
از فکر چند لحظه پیش دوباره بدنم داغ شد ……
یه ذره خجالت نمیکشید ……
لیوان رو بردم نزیک لبم …..
اخیش چه قدر خنکه جیگرم حال اومد …..
یه قورت خوردم مثل ادم اهنگ زل زده بود به من ….
سرم رو انداختم پایین …… تا دیگه بیشتر از این خجالت نکشم …..
باورم نمیشه این همون ارمان مغروره …….
تا نصفه های لیوان خوردم دیگه جا نداشتم …..
– دیگه نمیتونم بخورم خیلی زیاده ….
– چرا حالا یه ذره هم بخور
– نمیتونم دلم درد میگره ..
– باشه هر جوری دوست داری بده من بخورم ….
از دستم گرفت از همون جایی که خورده بودم خورد ……
تموم که شد لیوانش رو انداخت بیرون حرکت کرد ……..
اومد جلوم نا خودگاه رفتم عقب چسبیدم به شیشه ……
– کاریت ندارم بابا میخوام کمر بندت رو ببندم ……
با اخم گفتم :
– لازم نکرده خودم میبندم …….
خندید …..
– باشه خانم ترسو ….
از این فهمیده بود ازش میترسم ناراحت بودم ….
ساحل خانم چی شد تو که ان قدر ترسو نبودی ….
شیشه ی ماشین رو کشیدم پایین تا یه هوای خنک بخوره به سرم حالم جا بیاد ……
– سرما نخوری ساحل جان ؟؟؟؟؟
ساحل جان و مرض …..
– نخیر نمیخورم ….
فهمید هنوز هم از دستش ناراحتم برای همین دیگه هیچ حرفی نزد ….
خونه اش خیلی با خونه ی ما و خودشون فاصله داشت …..
داشت میرفت به طرف خونه ی خودشون ……
– کجا داری میری ؟
– خونه ی ما دیگه همه اونجان …….
لب هامو پیچوندم …..
– من نمیام اونجا ….
– چرا نمیای ؟ مامانم ناراحت میشه …..
– گفتم نمیام …….
– خیله خوب تو با من مشکل داری اره؟؟؟؟ من میرم خونه ی دوستم تا تو راحت باشی خوبه …..
با پرویی تمام گفتم :
– اره با تو مشکل دارم پس حالا که میخوای بری خونه ی دوستت من میرم ….
ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد ……
رسیدیم دم خونشون ……
چشم هامو بستم یاد تصادف افتادم …..
دقیقه همون جایی نگه داشت که اون دفعه نگه داشته بود ……..
– چی شد ؟
– یاد تصادف افتادم حالم بد شد …..
برگشت از پشت کیفم رو داد بهم …
– بفرمایید ……
کیفم رو گرفتم از ماشین پیاده شدم ؛ نه انگار واقعا به خاطر من نمیخواد بیاد تو ……
دلم نیومد اذیتش کنم …..با اخم گفتم :
– بیا تو …..
چشم هاش برق زد …..
– واقعا بیام تو اشکال نداره ؟
خاک بر سرت ساحل خونه ی خودشونه اون وقت باید از تو اجازه بگیره…
سرم رو تکون داد ….
ماشین رو پارک کرد اومد پایین ….
– مرسی که اجازه دادی عروسک …..
بهش اخم کردم …
– دفعه ی اخرت باشه به من میگی عروسک ها …. در ضمن من زود تر میام تو چند دقیقه دیگه بیا نمیخوان بفهمن من با تو بودم ……
– باشه ولی من به مامانم گفتم که با تو ام …..
وای یعنی زن عمو هم میدونه که ارمان امشب از من خواستگاری کرده ….
– تو بیخود کردی به زن عمو گفتی …..
گردنش رو کج کرد …….. که یعنی ببخشید …….
دلقک……. خنده ام گرفت ولی جلوی خودم رو نگه داشتم میخوام براش قیافه بگیرم …….
زنگ رو زد رفتیم تو ……
رفتیم تو عمو و بابا تو پذیرایی نشسته بودن و لی خبری از مامان و دریا نبود …….
با صدایی که از ته چاه در میومد سلام کردم ….
– سلام ساحل خانم گل خوبی عمو ؟
– ممنون شما خوبید ببخشید مزاحم شدم …..
چه قدر خونشون خوشگل بود معلومه همه رو ارمان با سلیقه ی خودش چیده ……من اگه سبک چیدن ارمان رو نشناسم که ساحل نیستم ….
رفتم جلو اروم به بابا گفتم :
– مامان و دریا کجان ؟
– مامانت تو اشپزخونه است دریا هم دانیال رو برده دستشویی ….
رنگ دکوراسیون خونه اشون قهوه ای رنگ بود ….
مبل های قهوه ای خوش رنگی دور تا دور خونه رو محاصره کرده بودند …..
به دور و اطراف نگاه کردم هیچ چیز زشتی تو خونه اشون نبود ……
– خونمون خوشگله ؟
برگشتم طرفش …..
– اره مبارکتون باشه ……
– مرسی خانم مبارک صاحبشون باشه …..
رفت کنار بابا و عمو نشست منم رفتم تو اشپزخونه …..
اشپزخونه اش هم بزرگ بود …..
به به چه بو هایی میاد مثل این زن های حامله دستم رو گذاشتم روی شکمم چه قدر گرسنه ام بود ……
– سلام ….
زن عمو داشت سالاد درست میکرد برگشت با خنده ای که میدونستم برای چیه گفت :
– سلام خوشگل خانم خوبی ؟ چه عجب تشریف اوردید منزل ما …..
– مرسی شما خوبید ؟ دیگه ببخشید مزاحم شدم ….
– این چه حرفیه گلم …..
مامان ظرف های شام رو برد تا بچینه روی میز ….
زن عمو اومد جلو …..
– خوش گذشت ؟ با هم اومدید یا ارمان نیومده /؟
سرم رو انداختم پایین ……
دستش رو اورد جلو سرم رو گرفت بالا …..
– الهی قربونت برم خجالت برای چی میکشی خیالت راحت باش به هیچ کس نگفتم …
– ارمان هم اومد …….
– اه اخه گفت من نمیام ….. حتما بچم دلش طاقت نیاورده ….. دخترم چرا چشم هات قرمزه ؟
مامان اومد تو اشپزخونه …..
– راست میگه مادر چرا چشم هات ان قدر قرمزه ؟
نمیدونم والا برید از شازده پسر بپرسید …… که با کار های خطر ناکشون ادم رو شوکه میکنه …
دستم رو بردم طرف سرم ….
– سرم خیلی درد میاد مامان قرص نداری ؟
زن عمو سریع اومد اروم سرم رو بوسید ……
– چرا نداریم صبر کن الان برات میارم …..
با صدای بلندی ارمان رو صدا کرد ارمان مثل جت اومد تو اشپزخونه ….
– پسرم ساحل سرش درد میاد ببر تو اتاقت بذار استراحت کنه تا من براش قرص بیارم ……
اومد جلو نا خودگاه رفتم عقب …..
زن عمو و مامان با تعجب نگاهم کرد ارمان هم ریز ریز میخندید …..
کوفت روی اب بخندی تو دیگه خطر ناک شدی ……
– بیا بریم اتاقم رو نشونت بدم ……
با هاش رفتم تو راه پله ها بهش گفتم :
– تو نمیخواد بیای بالا بگو اتاقت کدومه ؟
– چرا نیام ؟
– خودم میتونم برم بالا فقط اتاق رو بهم نشون بده …..
ناراحتیش رو به روم نیاورد …..
– اون اتاق گوشه ای میبینی ؟ سمت چپی ؟
– اره ……
– اون اتاق من برو یه ذره استراحت کن همش تقصیره منه که تو سرت درد گرفته اره ؟
– نه …
– چراتو هر وقت گریه میکنی سرت درد میگره …..
اون از کجاست میدونست که من گریه میکینم سرم درد میگیره ……
– چرا اینجوری نگاهم میکنی ؟ مثل اینکنه یه سال پیشت زندگی کردم ها از همه مهم تر یه ترم استادت بودم ……
حوصله ی جواب دادن بهش رو نداشتم ……
رفتم بالا تو اتاقش …..
اتاق بزرگی بود همه ی رنگ همه ی وسیله هاش سفید و مشکی بود ….
رفتم روی تخت دراز کشیدم ….
به سقف اتاق خیره شدم …….. انگار رویا است هنوز هم باورم نمیشه ارمان از من خواستگاری کرد ……
برگشتم طرف کتابخونه است وای چه قدر کتاب داره ……
همین طور که داشتم فکر میکردم صدای در اومد …. شالم رو محکم کردم
– بفرمایید ……
ارمان اومد تو یه لیوان اب و قرص دستش بود در رو پشت سرش بست ….
سریع نشستم روی تخت ……
– چرا در رو بستی باز کن
– چرا بببندم ؟
نمیدونستم باید چه جوابی بهش بدم ولی واقعا میترسیدم که بخواد دوباره اون حرکتش رو تکرار کنه ….
اومد نزدیکم روی تخت نشست …..
– میدونم از دستم ناراحتی من با کار بیجام تو ترسوندم …. ازت عذر خواهی کردم که …… دیگه قول میدم تکرار نشه تا خودت بخوای ؟
پسره ی بی حیا میگه تا خودت بخوای …..
بهش اخم کردم ….
– من قصد ازدواج ندارم اقای ارمان خان دیگه هم نمیخوام نزدیک بشی لیوان اب رو گذاشتم روی میز عسلیه ی کار تختش ……
– چرا اون وقت ؟
– همین که شنیدی من قصد ازدواج ندارم …..
نیشخند زد ……
– تو که میخوای تا یه ساعت پیش با پرهام ازدواج کنی ؟
– اره اصلا میخوام فقط و فقط با پرهام ازدواج کنم اون حدا اقل جسارت داره که چند بار ابراز علاقه کرده نه اینکنه مثل تو فقط به خاطر خود و خواهی و هوس …..
اشک هام نذاشت ادامه ی حرفم رو بزنم …
یادم اون گریه های پنج سالم میافتم قلبم اتیش میگیره ..
– ساحل چی داری میگی کی گفته من تو به خاطر هوس میخوای ؟ من تو رو فقط و فقط به خاطر خودت میخوام …….
بلند شد از روی میز جعبه ی دستمال کاغذی رو اورد ….
یه دونه کند دادم دستم ….
– بیا اشک هاتو پاک کن …..
دستمال رو با حرص ازش گرفتم …….
تو اون وقتی که من داشتم روانی میشدم کجا بودی ؟ یا اون موقعی که فقط فقط به خاطر عشق تو میخواستم خود کشی کنم کجا بودی ؟
اومد نزدیک تر ولی با فاصله نشست ……
– میدونم اخلاقم تنده ….. میدونم مغرورم ….. میدونم هیچ کس به خاطر اخلاق گندم حاضر نیست باهام ازدواج کنه ولی تو خانومی کن قول میدم سر شرفم که خوشبختت کنم …….
دلم داشت ریش میشد ……… ولی نمیخواستم به همین راحتی بهش جواب بدم اونم باید به اندازه ای که من سختی کشیدم سختی و بد بختی بکشه …..
اشک هامو پاک کردم …….
– تو خواب ببینی من با تو ازدواج کنم اقا ارمان ……
سرش رو انداخت پایین …….
الهی قربونت برم نبینم ناراحت باشی همین که سرش رو اورد بالا دوباره اخم کردم ……
– ان قدر ازن خواستگاری میکنم تا جواب مثبت بدی این رو مطمئن باش که به همین راحتی دست از سرت بر نمیدارم ……. ازت خواهش میکنم دیگه گریه نکن باشه ؟
رفتم طرف کمدش یه تیشترت با یه شلوار لی برداشت …..
نکنه میخواد جلوی من عوض کنه …..
نا خودگاه دستم رو گذاشتم جلوی صورتم ….. با همون حالت گفتم :
– جلوی من عوض نکنی ها ……
با صدای بلند خندید …..
– ساحل تو چرا اینطوری شدی ؟ مگه من مرض دارم جلوی توی ترسو لباس هامو عوض کنم ……
دستم رو برداشتم ……
– برو بیرون سرم درد میاد ……
– چشم کاری داشتی صدام کن ……
یه نیم ساعتی دراز کشیدم یه ذره که سرم بهتر شد رفتم پایین ….
ارمان فرزاد داشتند بازی میکردن دانیال هم در حال شیطونی کردن بود تا من رو دید پرید بغلم ….
– سلام مامانم خوشگلم ؟
ارمان و فرزاد همزان سرشون رو اوردن بالا ……
فرزاد خندید ولی ارمان بهم اخم کرد …. حتما باز از دست دانیال ناراحت شد ……
– وای دانیال جدیدا خیلی سنگین شدی ها ؟ کمرم درد گرفت ….
نشستم روی مبل از دریا خبری نبود …..
– دانی خاله مامانت کجاست ؟
– داره غذا ها رو میکشه …..
زن عمو سرش رو اورد از تو اشپزخونه بیرون ……..
– اقایون محترم بیاید شام ……
نگاهش به من افتاد ……..
– اه تو بیدار شدی عزیزم میخواستم الان بیام بیدارت بکنم …..
لبخند زدم …..
– دانیال بریم شام که من دارم از گرسنگی میمیرم …….
یه جای خالی کنار دریا پیدا کردم که دانیال هم کنارم بشینه ….
چند جور غذا بود نمیتونستم کدوم رو باید بخورم چون همش خوشمزه بود ……..
ارمان زیر چشمی نگاهم میکرد که ببینه چی میخورم اشاره کرد که برات بکشم …..
اهمیتی بهش ندادم وجدانم قبول نمیکرد که اذیتش کنم ولی خوب باید یه ذره ادب بشه ……
بعد از شام هر چی مامان بهم اصرار کرد که از جام تکون نخورم قبول نکردم …….
با دانیال ظرف ها رو از روی میز جمع کردم …..
مامان و دریا هم داشتند تو اشپزخونه ظرف ها رو جا به جا میکردن ……
– زن عمو بدید چای ها رو ببرم ؟
– نه گلم الان ارمان رو صدا میکنم بیاد بگیره ……
– نه اون داره میوه تعارف میکنه بدید من …….
یه خنده ی شیطونی کرد بهم ….اروم زیر گوشم گفت :
– خوب هواشو داری ها عروس خانم ……
– زن عمو ……
– جون زن عمو ببخشید ……
سینی چای رو بردم تو پذیرایی دانیال مثل گریه هی زیر دست و پا بود ….
ارمان تا دید سینیه چای دستم سریع اومد جلو …….
– تو چرا سینی به این بزرگی رو بلند کردی ؟
– سنگین نیست بذار خودم میارم ……
اروم گفت :
– هر وقت اومدم خواستگاری اون وقت خودت سینیه ی چای رو بیار ….
چشم هامو درشت کرد همزان دانیال محکم از پشت زد بهم نزدیک بود سینی ها از دستم ولو بشه روی زمین ….. ارمان سینی رو گرفتم از دستم
یه نگاه چپی به دانیال کرد …..
– چای ریخت روی دستت ؟
– نه ارمان تروخدا دعواش نکنی ها …..
– باشه فقط به خاطر شما ….
برگشتم طرف دانیال …..
– دانیال خاله سینی چای دستم بود ها چرا هل دادی ؟
– خاله حوصله ام سر رفته گفتم یه ذره بخندم ……
دستش رو گرفتم رفتیم روی مبل نشستیم اومد روی پام که بهاش بازی کنم ….
– خاله بازی کنیم ؟
اومدم جوابش رو بدم که ارمان گفت :
– عمو جون خاله سرش در میاد بیا بغل خودم باهات بازی میکنیم ….
دانیال دودل بود که بره یا نه ……..
– بدو برو ببین میخواد چی بازی کنه …….
– چشم خاله قول میدی سرت زود خوب بشه ….
– اره عزیزم بدو برو …….
دریا یه جوری بهم نگاه میکرد انگار فهمیده بود یه خبرایی هست اخر سرم بهم چشمک زد و به یه طرف نگاه کرد …..
مسیر نگاهش رو دنبال کردم دیدم داره به ارمان نگاه میکنه …..
چه قدر قشنگ داشت با دانیال بازی میکرد خدایا یه مغز درستی بهم بده که بتونم فکر کنم تصمیم رو بگیرم ……
موهام رو اروم شونه کردم مثل جوجه تیغی شده بود ……
تو اینه به خودم نگاه کردم تمام خاطرات دیشب اومد تو ذهنم …..
شاید تمام این اتفاق ها خواب باشه ولی مگه میشه …..
حوله ام رو برداشتم گذاشتم تو حموم رفتم پایین وای چه بو های خوب و خوشمزه ای میاد اخ جون حتما صبری خانم قرمزه سیزی گذاشته …..
رفتم تو اشپزخونه مامان نبود ولی صبر خانم داشت سالاد درست میکرد ..
– سلام …..
با دست های گوجه ای برگشت …..
– سلام ساحل جان خوبی ؟ سرت بهتر شد …..
یکی دو تا از خیار های سالاد رو برداشتم گذاشتم تو دهنم ؛ با دهن پر گفتم :
– اره بهتر شد راستی مامانم کجاست ؟
– رفته بیرون کار بانکی داشت ……
– صبری خانم من که خیلی گرسنه ام نهار اماده نشده …..
– نه گلم تازه ساعت 11 نهار که این موقع اماده نمیشه …..
– باشه پس من میرم حموم ….
– برو فقط من ممکنه برم بیرون یه سر اشکال که نداره ؟
بیچاره از من اجازه میگرفت ….. چه قدر این پیر زن رو دوست داشتم یاد حرکت های قبلم میافتم چه قدر اذیتش کردم ….
– نه بابا صبری خانم چه اشکالی داره تشریف ببرید …..
لباس هامو برداشتم …..
یه تاپ خوشگل صورتی و با شلوارک سرخابی برداشتم با لباس های زیرم ……
رفتم تو حموم شیر اب وان رو باز کردم ……
چه قدر دلم میخواست الان برم تو استخر ولی دیگه نمشید چون کامل لباس هام در اورده بودم ……
یک و ساعت نیم سر دوش اب بازی کردم از بچگی عاشق این بودم که تو حموم فقط و فقط بازی کنم …….
موهامو و بدنم رو شستم ؛ شیر اب رو بستم خیلی ها اب خوردن ندارن اون وقت من دو ساعت دارم اب بازی میکنم …..
تمپایی خوشگل عروسکیم رو پام کرد …..
وای چه قدر سرامیک ها سره چند بار نزدیک بوده تو حموم با مخ بخورم زمین …..
دستم رو دراز کردم حوله ی لباسیم رو پوشیدم …….
تو اینه ی حموم خودم رو دید زدم چه خوشگل شده بودم ……
یاد حرف مریم افتادم که میگفت :
– خوش به حال شوهرت که تو مثل پنبه میمونی ……
پس با این حساب خوش به حال …..
عرق شرم اومد روی پیشونیم ….
ای ساحل بی تربیت چه حرف هایی میزنی …..
صدای در اومد با خودم گفتم حتما خیالات برم داشته ….
با خیال راحت موهام رو خشک کردم یه حوله ی کوچک هم انداختم روی سرم ….
صدای در حموم اومد انگار یکی داشت به در میزد ……
بیخیال شدم ولی مگه کسی خونه است ….
یا قمر بنی هاشم نکنه دزد اومده …… دوباره صدای در حموم اومد …..
– کیه ؟
صدایی نیومد برو بابا ساحل خیالاتی شدی ببین عشق ارمان چه بلا ها که سرت نیاورده ……
حوله رو انداختم روی سرم اروم قفل در حموم رو باز کرد ….
پام رو از حموم گذاشتم بیرون یه سایه ای دیدم دوباره برگشتم حموم …
با صدای بلندی گفتم :
– کی بیرون ؟ یا خودت بگو یا الان زنگ میزنم 110 ……..
صدایی خنده ای اومد …..
– اخه ساحل چه حرف هایی میزنی ادم خنده اش میگیره تو موبایل نداری که ……. میشه بگی چه جوری میخوای زنگ بزنی ؟
خدا بگم چی کارت کنه ارمان نمیگه من سکته میکنم از ترس ……
– خیلی بیشعوری ارمان نمیگی من میترسم ………
صداش نزدیک تر شد ……
– الهی من بمیرم که تو نترسی ببخشید اومدم دیدم هیچ کس خونه نیست…… گفتم بیام نامزد خوشگلم رو ببینم
خدا نکنه تو بمیری اگه تو بمیری من هم میمیرم ….. از این حرفش خوشمان اومد …… نامزد به قربانت عزیزم …….
– میگم میخوای بیام تو موبایلت رو بهم نشون بدی …….
غش غش خندید ……
رو اب بخندی بی ادب ؛ این چند روزه این چرا اینطوری شده بود …..
جوابش رو ندادم که مثلا از رو بره ولی اون بدتر کرد …..
– سکوت علامت رضایت پس اومد م یا الله ؟
از ترس این که واقعا نیاد تو دستگیره ی در رو گرفتم ولی پاهام گیر کرد به سطل اشغال تو حموم با کمر افتادم زمین ……
چون دمپایی ها هم سر بود شدت افتادنم شدید تر شد ……
– اخ …..
ارمان با خنده گفت :
– چی شد کوچلو ……
– ایی کمرم زهر مار کوچلو؛ افتادم زمین ….
با نگرانی گفت :
– جدی میگی یا داری شوخی میکنی ….
فکر کنم چند تا از مهره ها جا به جا شدن …… الان حتما دیگه هیچ استخون و مهره ای نمونده …
– نه خیر واقعا خورم زمین ای کمرم ……
– صبر کن الان میام کمک کنم …….
اومدم سریع از جام بلند بشم که درد کمرم نذاشت …..
الان سرش میندازه مثل خر میاد تو ها …..
– ارمان از جات تکون نمیخوری ها همش تقصیر تو ….
گریه ام گرفته بود وای که چه قدر من نازنازی شده بود ولی واقعا کمرم درد گرفته بود …..
– خوب پس چی کار کنم ؟ میخوای چراغ ها رو خاموش کنم بعدش بیام تو اینطوری دیگه تو رو نمیبینم ……
دیگه بد تر کم مونده اونم بیاد با مخ بخوره زمین ……
با گریه گفتم :
– من مامانم رو میخوام برو بهش بگو بیاد …….
– داری گریه میکنی ؟ اخه عزیزم مامانت که خونه نیست …. صبری خانمم رفته بیرون ……
ای جانم برای اولین بار بهم گفت عزیرم چه قدر منتظر این کلمه بودم حالا دیگه اشک درد نبود اشک ذوق بود ..
– چی شدی ؟ ان قدر حالت بده که نمیتونی حرف بزنی …..
با ناز گفتم :
– ایی برو یه نفر رو بگو. بیاد ……
کم عشوه بیا ساحل خانم ……
– ساحل جان اخه برم به کی بگم ؟ برم بگو دختر مردم تو حموم خورده زمین نمیذاره بهش دست بزنم ……
– اییی …….
صدای نفس هاشو میشنیدم …….
– قول میدم بهت نگاه نکنم بذار بیام تو ……
تو ؛توی هوای ازاد کار زیاد میکنی حالا بیای تو حموم که دیگه هیچی منم که ماشالله هیچی تنم نیست …..
– برو طبقه ی پایین خودم میام بیرون …..
با شک و دودلی گفت :
– میتونی خودت بلند شی ؟
– اره فقط بری پایین ها نیام ببینم پشت دری ……
– باشه برم ببینم کرم یا پمادی پیدا میکنم …..
میدونستم اگه یه حرفی بهش بزنم قبول میکنه …..
اروم اروم از روی زمین بلند شدم اه اه حوله ام خیس شده ……
از شدت درد همین طور مونده بودم ؛ فکر کنم جدی جدی کمرم یه چیزش شده …….
با هر بد بختی که بود از جام بلند شدم در رو باز کردم بیرون رو دیدم رفته بود پایین …..
سریع خودم رو رسونم تو اتاقم …
حوله رو پرت کردم روی صندلی ….
لباسم هامو پوشیدم یه بلیز استین بلند تنم کرد .. یه شال هم انداختم روی سرم …
از ترسم جرائت نمیکردم کمرم رو ببینم ولی به شدت در حال تیر کشیدن بود ……
همش تقصیره این ارمانه هر دفعه باید یه بلایی سرم بیاد خدایا تازه دستم خوب شده خودت یه رحمی بکن …..
شالم رو صاف کردم از پله ها رفتم پایین …..
صدای کابینت ها میومد حتما داره دنبال پماد میگرد رفتم تو اشپزخونه .
رفتم تو اشپزخونه درست حدس زده بودم داشت دنیال پماد میگشت ..
دلم از دیدنش ضعف رفت ….
در حال دید زدنش بودم که برگشت …..
شیطون چه تیپ دختر کشی زده …
یه بلیز سفید تنگ تنش بود یقه اش رو باز گذاشته بود ….
یه شلوار تنگ سبز تیره هم پاش بود ….
– خوبی ؟ چه جوری افتادی ؟ کجای کمرت درد میاد …..
خودم رو لوس کرد ….
– ای کمرم داغ شد ….. اییی اییی اییی …..
خودم از ای گفتن خودم خنده ام گرفته بود ولی جلوی خودم رو گرفتم اومد نزدیک …
– کجای کمرته ؟
دو سه قدم رفتم عقب تر …..
– نزدیک تر نیای ها ایی
خندید ….
– ساحل من رو گذاشتی سر کار یا واقعا کمرت درد گرفته …
دو سه قطره اشک الکی ریختم …
– الان به نظرت من شوخی میکنم ؟
– غلط کردم گریه نکنی ها بیا این مپاد رو پیدا کردم بیا بریم تو پذیرایی برات بزنم ……
جانم این چی گفت , برات بزنم برو برای عمت پماد بزن …..
– تو بزنی ؟
– اره دیگه مگه به غیر از منم کسی توی این خونه هست ….
– لازم نکرده تو بزنی الان مامان میاد ؟
شکمم یه صدای بدی داد الهی بمیرم برای شکمم که ان قدر گرسنه اشه – گرسنه هستی ؟
دستم رو گذاشتم روی شکمم ….
– اره خیلی صبحونه ام نخوردم ….
با لحن مهربونی گفت :
– خوب چرا زودتر نگفتی ؟؟؟ چی میخوری ؟
– نمیدونم یه چیزی که تا نهار سیر بشم …..
– نمیرو میخوای درست کنم ؟
مثل بچه ها سرم رو تکون دادم ….
– بیا بشین روی صندلی تا درست کنم ….
توقع داشتم یه کلمه ی احساسی به کار ببره ولی نبرد …..
هر چی باشه این همون ارمان مغروره باید به کار هاش عادت کنم ..
نشستم روی صندلی درد کمرم فراموش شد محو ارمان شدم چه با حال نیمرو درست میکرد اگر دختر میشد دیگه خیال مامانش راحت بود که نمیترشه ……
از تو یخچال نون رو اورد بیرون بچه پرو جای همه چی هم بلده …..
از منی که دخترم بهتر نیمرو درست کرد ….
خدا رو شکر که این اقایون حداقل بلند این تخم مرغ رو درست کنند ….
نون و بشقاب رو گذاشت روی میز …..
– بفرمایید اینم نیمرو ی خوشمزه ……
یاد غذا خوردنش توی بیمارستان افتادم چه قدر فیلم بازی میکرد حالا نوبت منه که فیلم بازی کنم …..
– اخ کمرم …..
دو تا دستم هامو گذاشتم روی کمرم ….
– چی شد دوباره ؟
– هیچی کمرم تیر میکشه بذار بعدا بخورم اخه نمتونم هم لقمه درست کنم هم دست هام روی کمرم باشه ……
منتظر جوابش شدم بدون اینکه نگاهم کنه یه تیکه نون برداشت یه ذره هم نیمرو گذاشت روش …..
همه ی حواسم به یقه ی بازش بود …. لامصب چه پوستی داره ….
بعد از اومدنش انگار پوستش خوش رنگ تر شده بله دیگه دختر های خوشگل اون جا بهش ساخته ….
– دهنت رو باز کن عزیزم …..
اخ جون بازم بهم گفت عزیزم …. نگاه کن مثل بچه ها عقده ی محبت داشتم ……
دهنم رو باز کردم با ملایمت لقمه رو گذاشت دهنم ….
دستش که خورد به لبم یه جوری شدم یاد دیشب افتادم ….
شیطون خوب هم بلد بود چه جوری بوس کنه که ادم نفسش نیاد بالا ….
شاید اون لقمه بهترین و خوشمزه ترین نیمرو ای بود که خوردم …
دو روز بود که هر چی ارمان بهم زنگ میزد جواب نمیدادم ،از من که نا امید شد رفت به مامان گفت ….. مامان هر چی بهم اصرار کرد قبول نکردم که با ارمان رو به رو بشم
یه بار اومد دم اتاقم هر چی صدام کرد محلش نذاشتم …..
باید انتظار بکشه ، مثل همه ی اون روز هایی که من انتظار میکشیدم باید حس دلتنگی رو حس کنه ، مثل اون روز هایی که من انتظارش رو میکشیدم …….
قلبم میگفت اذیتش نکن ولی عقلم میگفت اون باید تبیه بشه …….
تو اتاق داشتم رمان میخونم که صدای در اومد ….
بعد از اون قضیه دیگه در اتاقم رو قفل میکرد ….