رمان طلا

رمان طلا پارت 98

5
(1)

 

 

 

 

-وقتی با منه انگار یه ادم دیگه است، صبوره مهربونه عاشقه اما وقتی با بقیه است بی رحمه خشنه کینه ایه

 

حالت متفکر به خودش گرفت

 

+جالبه ولی بهزاد باهمه یه جوره بامن مهربون تره

 

-میزنیم دست قشنگه رو به افتخار عروس بعدی

 

نیمه شب بود که عروسی تمام شد و اصغر که آوا و ساحل را آورده بود منتظر ایستاده بود تا به خانه برساندشان.

 

بعداز خداحافظی سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم.

 

+آقا سه چهار باری زنگ زدن گفتن شما تلفتنتونو مثل اینکه برنمیدارین

 

کیفم را بالا اوردم و سعی کردم موبایلم را پیدا کنم

 

-وای اونجا شلوغ بود اصلا متوجه نشدم

 

+عیب نداره نگران بودن که من گفتم که همه چی در امن و امانه

 

گوشی را پیدا کردم و درآوردم صفحه اش را باز کردم و متوجه شدم که چندین و چند بار زنگ زده است.

 

لبم را عصبی به داخل دهانم کشیدم به این حجم از بیشعوریم فحش خواهر و مادر کشیدم.

 

 

 

 

 

بالاخره رسیدیم.

 

باز ماشین را دم در چسباند انگار پشت در خوابیده بود که تا در ماشین را باز کردم در حیاط باز شد.

 

سریع پیاده شدم و با جواد خداحافظی کردم. ازجلوی در کنار رفت تا من وارد شوم .

 

سیگار دستش را زمین انداخت و پایش را رویش گذاشت.

 

همین که در حیاط را بست به سمت منی که کنار در بودم هجوم آورد و به دیوار حیاط کوباندم.

 

پشتم درد گرفت.

 

-آی داریوش چرا اینجوری میکنی ؟

 

بایک من اخم نگاهم کرد

 

+چیکارمیکنم؟ طلا چیکارمیکنم؟

 

از عصبانی بودنش تعجب کردم

 

-داریوش؟

 

+نمیگی یه دیوثی هست که نگران من میشه؟ یه دفعه بیام یه سر به این گوشی بی پدر بزنم

 

دندانهایش روی هم چفت شده بود و رگهای پیشانیش بیرون زده بود

 

-من اصلا حواسم از گوشی پرت شده بود بخدا

 

دستش را روی لبم گذاشت

 

 

 

+هیچی نگو عذربدتر ازگناه نیار قربونت برم بیا بریم تو

 

رهایم کرد و دستم را گرفت تا به سمت خانه برویم .

 

دستش را کشیدم و خودم را درجلویش قرار دادم صورتش رابین دستانم گرفتم و درچشمان ناراحتش نگاه کردم.

 

-ناراحت نباش عزیزم اشتباه کردم..تو ببخش عزیزم…

 

سعی کرد لبخند بزند اما باز بازیگر خوبی نبود

 

+حرفامو جدی نگیر عسلم یکم آب شنگولی خوردم سرخودم نیستم..

 

دستم را به پشت موهایش رساندم با این که خیلی کوتاه بودند اما با انگشتانم میگرفتم و کمی هم میکشیدمشان .

 

-شنیدی میگن مستی و راستی؟ تو ناراحتی ازم

 

لبخندی زد و دستانش را دور کمرم گره زد

 

+من خر هنوز نیومده کیفتو ناکوک کردم . بعد از مدتها رفتی خوش بگذرونی و من مثل پسرای تازه سیبیل درآورده اومدم گیرای بنی اسرائیلی میدم

 

مست بود و حالتش طبیعی نبود اما من بازهم از ناراحتیش زجر میکشیدم

 

 

 

 

 

-کیف من میدونی کی کوکه؟

 

سرش را به معنی کی تکان داد؟

 

– وقتی که تو پیشمی اونجاهم به یادت بودم حس میکردم کنارمی اما به عقلم نرسید که به گوشی نگاهی بندازم. گرم صحبت بودم حواسم با شنیدن یه خبر کلا پرت شد

 

دستهایم را از دور گردنش باز کرد و جلوی دهانش گرفت و بوسه باران کرد

 

+میدونم عزیزم، میدونم فرشته من

 

دست روی گونه اش گذاشتم. صورتش را به کف دستم کشید

 

-به خاطر من این بلارو سر خودت آوردی؟

 

چشمانش را بست و لب زد

 

+ خوردم تا زمان بگذره

 

لعنتی به خودم فرستادم. اشک درچشمانم جوشید.

 

-الهی من بمیرم برای تو

 

فوری چشمانش را باز کرد و حالت تهاجمی گرفت صورتم را میان دستانش گرفت .

 

-نزن.. نزن این حرفو نامرد قلبم تیکه پاره است چرا نمک می پاشی لامروت

 

پیشانیم را بوسید اشکهایم جاری بود گونه هایم را بوسیدو در آخر لبهایم را به کام کشید.

 

 

 

 

 

مزه الکل را حس کردم اما جدا نشدم خواستم کمی آرام شود.بدترش کردم .

 

بوسه اش همراه با خشونت بود لبهایم را به دندان کشید جوری که مزه خون را احساس کردم اما ذره ای برایم اهمیت نداشت.

 

تازه ضربان قلبش کمی داشت آرام میشد با حس کردن مزه خون ازمن فاصله گرفت و لبهایم را نگاه کرد.

 

به خونی که از لبهایم جاری بود زل زد.

 

+ببخشید ببخشید من نفهمیدم دارم چیکار میکنم

 

دستی روی لبم کشیدم و خونش را پاک کردم.

 

دستش را گرفتم و به سمت خانه کشیدمش .

 

– چیزی نشده بزرگش نکن

 

بالشی که روی زمین بود را نشانش دادم .

 

– برو یکم بخواب تا حالت جا بیاد

 

مظلومانه نگاهش را به من دوخت .

 

+ میشه سر پای تو بخوابم؟

 

مگر میتوانستم به آن دو گوی مشکی منتظر نه بگویم؟.

 

روی زمین نشستم و تکیه به دیوار دادم پا دراز کردم .

 

او هم دراز کشید و سر روی پایم گذاشت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا