رمان طلا

رمان طلا پارت 16

5
(3)

 

 

 

طلا

 

+اون لباسه چطوره؟

 

-شبیه گونیه

 

+عزیزم من گونیم بپوشم بهم میاد

 

-آره من هر وقت نگات میکنم از شدت خوشگلیت دوست دارم جامه بدرم و به بیابان روونه بشم

 

+بشو

 

-گه نخور.. میگم طلا

 

+ها؟

 

-آوا یکم زیادی پیشِ این لندهور نمونده .

 

+چرا یه زنگ بزن بهش بینم داره چه غلطی میکنه.

 

-اوکی

 

موبایلش را از داخل کیف در آورد و شماره ی آوا را گرفت.

 

گذاشت روی اسپیکر .

 

آوا:جانم آجی؟

 

ساحل:اول بگو ببینم رو اسپیکره؟

 

آوا:نه عزیزم

 

+ اوه الان کف و خون بالا میارم

 

ساحل:آوا با قلب من این کارو نکن،من طاقت این حجم از محبت های تو رو ندارم

 

آوا:آره عزیرم …یه ساعت دیگه خونه ام

 

+ مام زنگ زدیم همینو بپرسیم.زود بیا

 

آوا:باشه میبینمت… فعلا

 

+خدافظ

 

تلفن را قطع کردم.

 

 

 

 

ساحل از همین الان برای حرف زدنِ آوا مسخره بازی هایش را شروع کرد.

 

-بوشه عزیرم…حیتما عزیزم…وایسا بیاد یه پدری ازش در بیارم.

 

+چقدرم لفظِ قلم حرف میزد

 

-الان طرف میگه شت این چقدر مودبه دیگه نمیدونه دخترمون اختراع کننده ی فحشه

 

از کنار یک لباس فروشی گذشتیم ،چشمم به یک مانتوی زیبا ی خاکستری رنگ خورد ،بلند بود و ساده اما آستین هایش کمی پف داشت.

 

+ساحل بیا بریم من اینو پرو کنم

 

-خیلی ساده اس

 

+من ساده دوست دارم

 

-به درک برو پرو کن

 

مانتو را خریدیم و از مغازه بیرون آمدیم.

 

-طلا

 

+هوم؟

 

-با قومِ عجوج معجوج چیکار کردی؟

 

+دیروز اومده بود درمونگاه

 

هیجان زده پرسید.

 

-عوضی چرا نگفتی؟چی گفت

 

+گفت ببخشید برای همه چیز و چکار کنم برات که یادت بره اون اتفاقاتو

 

-تو چی گفتی؟

 

+گفتم از زندگیم برین بیرون..

 

-گفتی واقعا؟

 

+آره اونم به راحتی قبول کرد

 

 

 

 

 

-یعنی تو گفتی گمشو اونم گفت اوکی؟به همین راحتی؟

 

+آره به خدا

 

-این آدما چرا هیچیشون نرمال نیست؟

 

+اصن انگار مالِ یه دنیای دیگه ان

 

-برن بمیرن ، یه مشت حیوونِ هیچی نفهم

 

+حداقل یکم از استرسم کم میشه ، این چن وقت هر روز که از خواب پا میشم ،با خودم میگم خبببب امروز قراره چه بلایی سرم بیاد

 

-بمیرم برات…

 

+جدی؟

 

-نه… زر نزن یه لحظه دلم سوخت برات

 

+دیوونه

 

بعضی شب ها تا صبح با خودم فکر میکردم،از فکر وخیال زیاد سر درد های شدیدی به سراغم می آمد که فقط تاریکی و چند قرصِ مسکنِ قوی درمانش میکرد.

 

با خودم میگفتم من که نا خواسته واردِ این بازی شده ام ،قدرت مقابله با آنها را هم ندارم ،با جانِ دوستانم مرا تهدید کرده اند،حالا قرار است چه شود؟

 

در نقطه ای که نا امید شده بودم از خلاص شدن از دستِ آنها ،اتفاقی افتاد که انتظارش را نداشتم.

 

داریوش شخصیت عجیبی داشت، خیلی عجیب…

 

چشمانش مانند نگاه سیاه چاله بود ، هیچ نوری در آن یافت نمیشد.

 

انگار با نگاه کردن در آن دو گوی سیاه مکان وزمان را گم میکردی ،علاوه بر شخصیتش ،چشمانش هم خیلی عجیب بود.

 

آدمِ قابلِ پیش بینی ای نبود.

 

تا وقت اضافه ای پیدا میکردم ،سریع فکرم به سمتِ این مرد عجیب میرفت.

 

آژانس گرفتیم و به خانه برگشتیم.

 

یک ساعت بعد آوا هم به خانه برگشت.

 

 

 

 

واردِ خانه شد و کیفِ کرم رنگش را روی مبل پرت کرد.

 

خودش هم با یک لبخندِ بزرگ دست به کمر بالای سرِ من وساحل که دراز کشیده و داشتیم فیلم نگاه میکردیم ایستاد.

 

ساحل: معنی این نیشی که تو باز کردی چیه؟

 

آمد بینِ من و ساحل دراز کشید.

 

آوا:معنیش اینه که این پسر خیلی خوبهههه،خوشم میاد ازش

 

+توی سه روز آشنایی به این نتیجه رسیدی؟

 

آوا:اه تو رو خدا خفه شین بزارین یه روز حالم خوب باشه

 

+اصن با منطق جور در نمیاد

 

آوا:خب نیاد این همه با منطق جلو رفتیم چه گوهی خوردیم؟یه بارم با دلمون جلو بریم ببینم چی میشه

 

ساحل:خوب اومدی اینو

 

آوا:باورتون نمیشه اگه بگم چقدر بهم خوش گذشت ،خیلی آدم شوخ و باحالیه از خنده روده بر شدم

 

ساحل:معلومه داره بدجوری دلبری میکنه ها

 

آوا:اوف چه جورم

 

ساحل:خر پولم هست …چکاره اس؟

 

آوا:من نمیدونستم اینقدر پولداره،رفتم دمِ در ماشینو که دیدم پشمام فر خورد

 

ساحل:پشمای منم از پشتِ پنجره فر خورد

 

آوا:میگه تو کاره ساخت وسازه

 

از جایم بلند شدم .

 

آوا:کجا؟

 

+برم یه چایی درست کنم

 

آوا:آره برو امروز چایی نخوردم

 

ساحل:پس چی کوفت کردی؟

 

آوا:طرف منو برده یه جای با کلاس حالا من زارت بیام چایی سفارش بدم؟چایی خونه خودمونم هست

 

ساحل:حرفت درست و صحیحه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫11 دیدگاه ها

  1. اره قبلا بودم تو رمان دونی هربار که کامنت میزاشتم با اسم های دیگه ولی اسم واقعیم (الیسا) هس… نمیشه هرکار که فکر شو بکنی کردم نمیشه هی خطا میده

  2. نمیشه فاطمه فقط کامنت هارو میخونم فاطی انقد کیف میکنم با حرفای (ندا) خیلی ازش خوشم اومده . خیلی دلم میخواد بیام چت روم نمیدونم چرا ارسال نمیشه کامنت هام نمیشه به اقا قادر بگین نحوه کامنت گذاری رو عوض کنه؟اون طوری من بدبخت میتونم کامنت بزارم

    هعیییی، رماندونی بامن چه ها کرد مرا از چت روم وچت رومو از من جدا کرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا