رمان زهرچشم پارت۳۳
علی دوباره مقابلش میایستد و سؤالش را طور دیگری میپرسد
– عامر چرا تهدیدت کرده بود عماد؟!
عماد دوباره عقب میکشد…
دور خودش میچرخد و نمیتواند در مورد ماهک ریسک کند…
نمیتواند آن دلبر دوست داشتنی را، با تمام خطاهایش بیخیال شود.
– سر قضیهی نهال… نپرس سید… فقط کمکم کن زودتر ماهک رو پیدا کنم.
دیوانه وار سمت ماشینش قدم برمیدارد و علی با حالی ضد و نقیض سرش را بالا میگیرد. چگونه قرار بود بفهمد جای دختر بیپروا را وقتی عماد هم خبری از برادرش نداشت؟!
– منم باهات میام.
سوار ماشین عماد که میشود، میپرسد
– چطور قراره پیداش کنی؟!
عماد حین روشن کردن ماشینش، جوابش را میدهد بدون اینکه بداند علی در مورد عامر حرف میزند نه ماهک…
– باید برم خونهش…
نگاه کوتاهی سمت علی که اخم غلیظی بین ابروهایش دارد میاندازد و ادامه میدهد
– نباید بلایی سر ماهک بیاد علی…
بدون هیچ حرفی آرنج دستش را به لبهی پنجره تکیه میدهد و نگاه به مسیر میدوزد.
حتی گرگ و میشی هوا هم نمیتواند کمی از آن افکار پوسیده و پلاسیده را از ذهنش دور کند و با گذشت هر لحظه، همه چیز گنگتر میشود.
عماد با حالی بد تمام جاهایی که احتمال میدهد ماهک آنجا باشد را زیر و رو میکند و اما هیچ ردی از دخترک پیدا نمیکند.
با کلافگی توی ماشین مینشیند و دستان مشت شدهاش را به فرمان میکوبد
– خدا لعنتم کنه… چرا حواسم بهش نبود آخه؟!
علی نگاه از خیابان میگیرد و بند نیمرخ عماد میکند، تمام شب را توی خیابانها گذرانده بودند.
– ماهک دیشب توی جشن بود عماد…
به ناچار میگوید و میبیند عماد شوکه سمتش برمیگردد. دست میان موهایش میبرد و بعد از نفس عمیقی که میکشد، اضافه میکند.
– خودت داری میگی عامر هم توی جشن غیبش زده… به نظرم بتونیم از دوربینهای مداربستهی ویلا یه چیزهایی پیدا کنیم.
عماد شوکه دست به صورتش میکشد…
پر از تشویش نگاه بند نگاه سبز رنگ عماد میکند و میپرسد
– ماهک تو جشن بود و تو این رو الآن به من میگی سید؟!
علی اخم میکند، با اخم رو به عماد میتوپد
– الآن دنبال مقصری؟!
عماد عصبی ماشین را به حرکت درمیآورد و علی آرامتر ادامه میدهد
– منم دیشب اتفاقی دیدمش… زیاد با هم حرف نزدیم، قبل از رسیدن پلیسها گذاشت رفت.
– چی گفت بهت؟
علی نگاه به مسیر میدوزد و جواب میدهد
– در مورد تو حرف نزد.
تا رسیدن به ویلا دیگر هیچکدامشان حرفی نمیزنند.
علی توی افکار بی در و پیکرش غرق میشود و نگرانی امان عماد را میبرد…
آن دختر که بی پروا را با تمام خوب و بد بودن هایش دوست دارد…
طاقت خار رفتن ندارد چه برسد به گیر افتادن توی دستان بی رحم عامر استوار…
از شانس بدش پلیس ها اجازه ورود به ویلا را نمیدهند و او بارها به زمین و زمان لعنت میفرستد.
علی کنارش میایستد، با آرامشی ظاهری دست روی بازویش میگذارد و او را هم به آرامش دعوت میکند.
یک شبه طوری همه چیز به هم ریخته و از هم پاشیده بود که اگر روزها کلنجار میرفت و جان میکند، نمیتوانست اوضاع را جمع و جور کند.
پدرش به جرم قتل و پولشویی بازداشت بود و برادرش گم و گور شده بود…
خودش متهم شده بود به خیانت و از دختری که تمام جانش بود، خبری نداشت.
– سوار شو بریم عماد…
در جواب علی تنها نگاهش میکند، بغض دارد به بزرگی یک دنیا….
بغضی مردانه که انگار میخواهد گلویش را پاره کند.
سوار ماشین میشود. این بار روی صندلی شاگرد مینشیند تا علی رانندگی کند و حال خوبی ندارد.
– چرا داره این اتفاقها میوفته علی؟!
علی کوتاه نگاهش میکند و ماشین را با مهارت خاصی به حرکت در میآورد. جوابی ندارد بدهد.
– خدا داره تاوان چی رو از من میگیره سید؟! دل شکستهی ماهک رو؟!
شیشه ماشین را کمی پایین میکشد انگار نفسش از جایی تنگ و سخت بیرون میآید…
دلش میخواهد نگاه تو یه نگاه عماد قفل کند و بگوید
« اینها همه تاوان آه یک مظلوم است… اه یک دختر که خانوادهی استوار همهی زندگیاش را از هم پاشیده »
دلش میخواهد دهان باز کند و از حرف های شب قبل خواهرش بگوید….
از دردهایی که توی صدای خواهرش بود…
کاش عماد هم میفهمید که دل شکسته ماهک از طرد شدن و ترک شدن نیست…
دل شکسته او ریشهی قویتری دارد…
– برسونمت خونه یکم استراحت کن عماد…
– میدونی اگه یه روز یکی بیاد و بهت بگه یه عمر توی دروغ زندگی کردی چه حالی بهم دست میده سید؟!
پوزخند صداداری میزند…
زندگی رقت انگیزی داشته و نمی دانسته….
– لامصب حس خیلی مزخرفیه… نمیشه توصیفش کرد…
– تو مثل بابات نیستی عماد…
پوزخندش اینبار عمیقتر و صدادارتر میشود..
خم میشود و خیره در نیمرخ مردانه و جذاب علی، با تمسخر لب می زند
– تو که دو هفته پیش داشتی بهم میگفتی خیلی آدم مزخرفیم، چی شد که حالا شدم آدم خوبه علی؟!
علی هم کوتاه نگاهش میکند، با جدیت بیشتری لب میزند
– تو همون آدم مزخرفی هستی که دو هفته پیش بودی، من گفتم شبیه بابات نیستی.
عماد با خستگی سرش را به پشتی صندلیاش تکیه میدهد.
– این یعنی بابام مضخرفتر از منه؟!
علی که سکوت میکند، نفس عمیقی میکشد
– چطور باید ماهک رو پیدا کنم علی؟!