فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس
رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 138

3.7
(56)

 

– آیدا دوست داری قاتل شم نه؟ دوست داری قاتلت بشم؟

صدایش از ته گلو بیرون می‌آمد و در وحشتناک‌ترین حالت خودش قرار داشت. نقطه ضعف زندگی‌اش هیلا بود…همین و بس!

آیدا در حالی که صورتش بابت فشاری که متحمل بود، قرمز شده بود، با نیشخندی لب باز کرد:

– چیشد؟ ترسیدی نه؟ بهت گفته بودم اگه یک روز از عمرم باقی بمونه نقطه ضعفت رو پیدا می‌کنم با همون نقطه ضعف عذابت می‌دم…یادت رفته؟

آیدا با خِر خِر خاصی حرف می‌زد و همین باعث شد با عصبانیت او را روی زمین بی‌اندازد و اجازه بدهد دمی نفس بگیرد.

– حرف من‌و یادت رفته نه؟ گفتم اگه بخوای دست به نقطه ضعفای من بزنی این دنیا رو دیگه نمی‌بینی…این‌و یادت رفته؟

آیدا پوزخندی زد و با درد دستی به گلویش کشید که از ده فرسخی سرخی و جای انگشتان مرد رویش فریاد می‌زد.

– موندم چرا فکر می‌کنی ذره‌ای برام اهمیت داره؟ ولی جداً باور نمی‌کردم انقدر یه دخترو بخوای…حالا که می‌بینم تبدیل به نقطه ضعفت شده باور می‌کنم چقدر می‌خوایش!

یک قدم جلو رفت.

– چه مرگته آیدا؟ چی می‌خوای؟ دنبال چی هستی؟

– هنوز نفهمیدی چی می‌خوام؟…می‌خوام عذابت بدم کیامهر…به ازای عذابی که بهم دادی!

پوزخندی زد و دست روی کاسه‌ی زانوهایش گذاشته، نیم تنه‌اش را به سمتش کمی خم کرد.

رأس جـنون🕊, [08/07/2025 05:51 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۶

– انتقام؟ انتقام چی؟ نکنه می‌خوای انتقام ه*رزه بازیات رو از من بگیری؟

آیدا حرص زده، کف دستش را محکم به زمین کوبید و تنش را کمی بالا کشید.

– خفه شو! من هیچ کاری نکردم همه‌ش نقشه بوده و زیر سر خودت بوده!

کیامهر بی‌اختیار پقی زیر خنده زد و حالت ایستادنش را عوض کرد. دست به کمر شد و بعد از آرام گرفتن خنده‌اش، سرش را پایین انداخت.

– چه اعتمادی به خودت داری دختر دایی! کم مونده به خودت لقب مریم مقدس رو بدی!

– خفه شو کیامهر! خفه شـــو!

– چته؟ چرا انقدر جوش می‌زنی و حرصی می‌شی؟ ببین…حقیقت اونقدری تلخ هست که به این وضع انداختت!

صدای بلند نفس کشیدن‌های دختر را می‌شنید و از آن لذت می‌برد.

– همه‌ش تقصیر توئه! تقصیر توئه عوضیه که اون ولم کرد!

– تقصیر من؟ دقیقا با چه سند و مدرکی؟ یادم نمی‌آد زمانی عاشق و شیدای چشم و ابروت بودم که حاضر شدم با نقشه بین تو و اون مرتیکه‌ی حیوون‌ رو بهم بزنم!

– پس واسه چی بین‌مون رو بهم زدی؟ ها؟

نیشخندی کنج لبش نشست.

– از این توهمات بزن بیرون و یکم اون چشمای کورت رو باز کن تا ببینی کی عامل بهم خوردن رابطه‌تون بود…باید به این نتیجه برسی که خودت و هوس نابجات باعث بهم خوردن اون رابطه شدین!

رأس جـنون🕊, [09/07/2025 02:35 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۷

آیدا حرصی نفس بلندی کشید و گلویش به خِر خِر افتاد.

– همه‌ش تقصیر تو بود! اگه تو دخالت نمی‌کردی…اگه جای من‌و لو نمی‌دادی!

کیامهر انگشتش را محکم به پیشانی دختر کوبید.

– هی دختر! این‌و بکن تو مغزت…انتظار نداشتی که بذارم رفیقم با دختری باشه که هر روز تو بغل یکی پیداش می‌شه!

آیدا عصبی کف دستش را چند باری به زمین کوبید و فریاد زد:

– خفه شو! خفه شو! خفه شو!

– سخته نه؟ چرا سخته پذیرفتن این که اشتباه کردی؟

– من اشتباه نکردم!

نیشخندی زد و دندان‌هایش را به نمایش گذاشت.

– این همه مقاومتت رو نمی‌تونم باور کنم! اون اوایل که ادعا داشتی عاشق و دیونه‌ی منی اما بعدش یهو منصرف شدی و ترجیح دادی عاشق یکی از رفیقام بشی…وقتی دیدی بهت پا نداد عاشق اون یکی شدی و بعدش…گ*ه زدین به زندگی من!

– آره…من اون اوایل عاشق تو بودم و واسه اینکه حرص تو رو دربیارم گفتم عاشق پویا شدم ولی ازت دل کندم و بعد از اون آدم زندگی خودم‌و پیدا کردم.

ناباور دستی به ته ریشش کشید و چند باری جمله‌ی آخر دختر را در ذهنش مرور کرد.

– آدم زندگی خودت؟ اگه آدم زندگیت بود تو بغل اون یارو چطور پیدات شد؟

– مست بودم لعنتی! مست بودم می‌فهمی؟ آدمی که مسته می‌فهمه داره چه غلطی می‌کنه؟

دست به کمر شد.

رأس جـنون🕊, [12/07/2025 02:30 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۸

– باشه…اصلا قبول می‌کنیم تو مست بودی و حواس نداشتی…تو که می‌دونی وقتی تو مستی حواس نداری و به یکی تعهد داری چرا باید بخوری؟ اصلا این به کنار…چرا قبلش به مرد زندگیت نگفتی؟ هان؟

سکوت آیدا طولانی شد و او ادامه داد:

– می‌بینی؟ حاضر نیستی یک ذره خودت رو هم مقصر بدونی! دوست من زنگ می‌زنه می‌گه بیا دختر داییت رو بگیر هر پنج دقیقه تو بغل یکی داره جولون می‌ده…تو به من ربط نداشتی ولی به مرد زندگیت ربط داشتی که! چرا نباید بهش می‌گفتم که بیاد دستت رو بگیره و از مهمونی ببرت؟

– تو هم داری خودت‌و توجیح می‌کنی کیامهر…تو هم نمی‌خوای اشتباهت رو بپذیری! چرا اعتراف نمی‌کنی که از خدات بود من گیر بی‌افتم؟ چرا نمی‌گی که از خدات بود که به گند کشیده بشم و لذت ببری؟

– برای چی باید لذت می‌بردم؟

آیدا با تنفر نگاهش کرد و تلاش کرد از روی زمین بلند شود.

– مثل اینکه یادت رفته! یادت رفته کینه‌ی اینکه من محتوای چند تا از جلسه‌هارو بهش لو داده بودم رو گرفته بودی! یادت رفته اون زمان بخاطرش چه بلایی سرم آوردی؟ ولی می‌دونی دقیقا هفته‌ی بعدش من گیر اون مهمونی افتادم…چقدر تمیز! کارت حرف نداشت!

دهان کجی کرد.

– حوصله‌تو ندارم آیدا…دیگه داری زر می‌زنی…گمشو از زندگی من بیرون و هر گلی که می‌خوای به سر خودت بریز!

راهش را کج کرد که برود اما دختر با صدای بلندش این اجازه را نداد:

– شنیدم فرزین عاشق شده! عاشق دوست دخترت! عاشق خواهر خونده‌ش! عاشق هیلا شرافت!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا