فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس
رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 137

0
(0)

 

دختر در حالی که مثل یک گاو زخمی با صدای بلند نفس می‌کشید لب باز کرد:

– دهنت رو ببند کیامهر! دهنت رو ببند قبل از اینکه خودم ببندمش!

کیامهر پوزخند پر از قدرتی به روی لب نشاند و صدایش را عمداً به گوشش رساند.

– کی؟ تو؟ جوجه فوکلی تازه یاد گرفتی تهدید کنی عمو؟ کسی بهت یادت نداده وقتی ریزه میزه‌ای نمی‌تونی بزرگتر از خودت رو تهدید کنی؟ چون بزرگتر از خودت یهو قاطی می‌کنن می‌زنن زار و زندگیت رو با خاک یکسان می‌کنن…این بزرگترا وحشین عمو! سعی کن سرت تو لاک خودت باشه و اون رویِ وحشی‌شون رو بالا نیاری…الان برو کنار مامان بابات بشین…آفرین عمو!

دود از کله‌ی دختر بلند می‌شد و کیامهر با نیشخند عمیقی، عقب کشید و به سمت میعاد و کیان قدم برداشت.

– این زنیکه رو کی دعوت کرده؟

بی‌حوصله اشاره‌ای به خدمتکار زد تا با سینی در دستش به سمتش بیاید و در همان حال پاسخ داد:

– به قول مانیا می‌خوای مامان باباش دعوت باشن خودش سر و کله‌ش پیدا نشه؟

– ای من ری*…

آمدن خدمه‌ باعث شد تا میعاد دمی سکوت کند و حرصش را با نفس بلندی که بیرون فرستاد کمی تخلیه کند. بعد از برداشتن لیوان، کل شربت را یکجا قورت داد.

– کمتر حرص بخورین…از این دختراست که صرفا فقط قد قده و با قد قدش می‌ره رو اعصاب در حالی که هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه! اهمیتی به قد قداش ندین کوتاه می‌آد.

رأس جـنون🕊, [30/06/2025 02:40 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۱

لیوان را پایین آورد و چشم غره‌ای به کیان رفته با حرص لب باز کرد:

– قد قد؟ این دختره فقط قد قده؟ فعلا داره گند می‌زنه به اعصاب و برنامه‌های من!

میعاد چشمانش را به سمت دختر چپ کرد.

– من عقیده دارم سمت این دختر نرین! نرفتن‌تون باعث می‌شه اعصاب آرومی داشته باشین.

روی مبل روبه‌رویشان نشست و لیوان را روی میز گذاشت. پا روی پا انداخت و سرش را به اطراف چرخاند و مهمان‌ها را از نظر گذراند.

– خودمونیم ولی کیا بپا خاله پز عروسش رو نده لو بری!

– میعاد شروع کردی، نکردیا! می‌زنم تو دهنت نتونن اینجا جمعت کنن!

کیان با خنده لب باز کرد:

– فکر کنم آرزو به دل می‌مونم یه بار شما دو تا رو در حال دعوا نبینم…مثل سگ و گربه می‌مونین!

– آره من گربه‌ی کیوتیَم، داداشته که سگه و یکم هاری داره!

نیم خیز شد تا چیزی به سمتش پرت کند که میعاد با ابروهای بالا انداخته‌ای سوتی زد.

– گاوتون زایید…اصل کاری که فکر می‌کردیم نمی‌آد، اومد!

کیان با دهان کجی لب باز کرد:

– یعنی چی؟ این‌و دیگه کی دعوت کرده؟

به عقب چرخید و با دیدن مرجان و تیپ عجیب غربیش پوفی کشید.

– دارم به این نتیجه می‌رسم آیدا صاحب خونه شده، هر کی رو که دلش بخواد دعوت می‌کنه دختره‌ی…اوف!

رأس جـنون🕊, [01/07/2025 02:34 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۲

طولی نکشید که دو دختر به جمع‌شان اضافه شدند و او با اخمی که میان ابروهایش نشاند، ناراضی بودنش را به رخ کشید.

– مثل اینکه مزاحم شدیم.

کیان بدون رودروایسی جواب مرجان را داد:

– قطعا!

آیدا با نیشخندی دست مرجان را گرفت و با بیخیالی روی مبل کنار کیان نشست.

– بیا بشین بابا…نمی‌دونم چرا انقدر تعارفی و خجالتی هستی دختر…یه جوری تعارف می‌کنه انگار غریبه‌ن!

میعاد پا روی پا انداخت و بشکنی در هوا زد تا حواس بقیه را جمع کند.

– شاید بخاطر اینکه از طرف صابخونه دعوت نشده تازه یادش اومده خجالت بکشه! راستی کیان از کی تا جالا بقیه صابخونه شدن که برای خودشون مهمون دعوت می‌کنن؟

کیان تیز نگاهش را روانه‌ی آیدایی کرد که از حرص صورتش روبه سرخی می‌زد.

– آیدا مشکلی با حرفای راستش داری که اینجور سرخ شدی؟

– من…فکر کنم تقصیر منه من اشتباه کردم نباید می‌اومدم.

میعاد با خنده پاسخ داد:

– یکم دیر به این نتیجه رسیدی ولی همین که الان رسیدی هم قابل قبوله!

– میعاد اگه به اندازه‌ای که زبون داری عقل داشتی الان به جای بهتری رسیده بودی!

میعاد خونسرد لب باز کرد:

– من که خیلی خوبم، تو رو که تیمارستان هم حاضر به پذیرشت نیست که اینجا داری پرسه می‌زنی!

رأس جـنون🕊, [02/07/2025 02:24 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۳

صدایش را بلند کرد:

– تمومش کنید دیگه!

نفسی کشید و اجازه داد کمی سکوت برقرار شود. وسط اینهمه گرفتاری همین هرج و مرج را کم داشت!

– مرجان لطفا دست دوستت رو بگیر و ببر…اعصاب ندارم ببینم دوتاتون اینجایین، فقط رفتن‌تون چند ثانیه بیشتر طول نکشه وگرنه قول نمی‌دم بد سرتون خراب نشم!

مرجان هول لب باز کرد:

– چشم چشم الان می‌ریم…آیدا بلند شو بریم…آیدا بجنب دیگه!

آیدا با حرص زمزمه کرد:

– خاک بر سرت که انقدر هَول این یارویی!

بی‌اعصاب پایش را به میز کوچک روبه‌رویش کوبید و میز با صدای نقریبا بلندی روی زمین افتاد. دو دختر از ترس شانه‌هایشان تکانی خورد و نگاه چند نفر به سمت‌شان چرخید.

با صدایی که سعی می‌کرد بلندتر از حد معمول نباشد، غرید:

– گم می‌شین می‌رین یا پاشم جفت‌تون رو بندازم از خونه بیرون؟

آیدا با آب دهانی که واضح و پر سر و صدا قورت داد از روی مبل بلند شد و دست مرجان را کشید و پشت سرش برد. میعاد با لبخند مرگ باری دست به سینه شد و تک ابرویی بالا انداخت.

– حاجی قربون این بهتت بشم تک نفره…یکم زودتر ازش رونمایی می‌کردی کمتر حرص بخوریم!

سرش را بالا گرفت.

– میعاد دهنت رو می‌بندی یا ببندمش؟

رأس جـنون🕊, [03/07/2025 02:40 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۹۴

کیان آرام زمزمه کرد:

– داداش مثل اینکه دهنت رو ببندی خیلی بهتره، مثل اینکه جدی جدی عصبی شده!

میعاد سری برایش تکان داد.

– یه بار دیگه ببینم با این دوتا دختر شروع به بحث کردن شدین می‌دونم باهاتون چیکار کنم…درد آیدا منم، خودمم می‌دونم چجور باهاش رفتار کنم و از پسش بربیام…کمتر دو نفری با این بشر شر به پا کنین، اعصاب هر کی رو داشته باشم اعصاب این دختره رو ندارم!

میعاد بلبل زبانی کرد.

– نه داداش اصلا نگران نباش.

امیدوارمی زمزمه کرد و از روی مبل بلند شد. دست به جیب از در خانه بیرون زد و ترجیح داد در این لحظه با قدم زدن اعصابش را آرام کند. آیدا عملا برایش عذاب بود و توانایی اینکه تا یک هفته و حتی ماه‌ها اعصابش را بهم بریزد، داشت.

از پله‌ها پایین آمد و چه غلطی بود قبول دعوت مادرش؟ به قدری درگیر مسئله خودش و دخترک دوست داشتنی‌اش شده بود که از آمدن آیدا غافل شده بود و این دختر قدرت این را داشت که تمام نقشه‌ها و پلن‌هایش را بهم بریزد.

– هی یارو! شنیدم عاشق یه دختره شدی!

فکش روی هم فشرده شد و دستانش مشت شد. دست روی بد داستانی گذاشته بود! صدای تق تق کفش‌هایش توانایی قاتل کردنش را هم داشت.

– هوم…اسمش چی بود؟…فکر کنم اول اسمش هِ داشت!

بی‌فکر به سمتش چرخید و با نگاهی به اطراف به او نزدیک‌تر شد و یکهو گلویش را میان دستش گرفت و آن را فشرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا