رمان رأسجنون پارت 135
– مادرت چی؟
– چی؟
– حاضری قید مادرت رو بزنی؟
بیفوت وقت پاسخ داد:
– اصلا…اگه زمین به آسمون برسه من هیچ جوره به مادرم پشت نمیکنم…بچهای نیستم که وابسته به مادرش باشه اما…تموم زندگی من مادرمه!
حالا پیرزن بود که راضی نگاهش میکرد.
– میدونی برای اینکه هیلا رو داشته باشی باید منو راضی کنی پسرم؟ من اگه بخوام تصمیمی بگیرم شهاب و شاهین و شایان به هیچ وجه مخالفت نمیکنن…اگه هیلا رو برای یه عمر زندگی میخوای، خواستنت رو بهم ثابت کن!
***
– به به داداش کوچیکه! میبینم که داری دوماد میشی!
بدخلق نگاهش کرد.
– میبینم سفر خیلی بهت خوش گذشته!
کیان با خنده روی مبل نشست و موهای مانیا را بهم ریخت که بلافاصله جیغ دخترک را به هوا برد.
– چرا انقدر منو اذیت میکنی داداش؟ چه گناهی در حقت کردم؟
میعاد لیوان در دستش را روی میز گذاشت و کنار کیان نشست.
– چون زبونت زیادی درازه خواهر من!
– فعلا جای اینکه گیر به زبون دراز من بدین یه فکری برای داداشتون بکنین که افسردگی گرفته یکی نیست جمعش کنه!
قهقهی میعاد به هوا رفت و کیان پر از خنده دستی به لبش کشید.
رأس جـنون🕊, [07/06/2025 02:40 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۸۱
– همینم کم بود این بشر به من تیکه بندازه!
مانیا با زبان درازی پاسخ داد:
– این همه منو اذیت کردین حالا یه بار هم نوبت من شه!
میعاد چشمکی به سمتش روانه کرد.
– چه خبر از عروس خانم؟
کیان از عمد ادامه داد:
– دعوتش میکردی مشتاق دیدار بودیم!
پلک محکمی زد و از شدت حرص حالت نشستنش را عوض کرد. چرخید و با دیدن سرور که با ظرف در دستش به سمتشان حرکت میکرد لب باز کرد:
– مامان آدم قحط بود اینا رو واسه مهمونی دعوت کردی؟
سرور با خنده خم شد و ظرف پفیلا و پفک را روی میز گذاشت.
– بالاخره که باید یکم اینجا رو شلوغ میکردم.
میعاد با خنده لب باز کرد:
– نه که پیروزی بزرگی به دست آورد، باید کل خاندان رو جمع میکردیم یکی دو خونواده که کافی نیست!
سرور نشانی از اخم را میان ابروهایش نشاند.
– حالا هی به روت میخندم به این معنی نیست که بذارم هی پسرمو اذیت کنی!
تا خواست جوابی به جمع بدهد، گوشیاش به صدا درآمد و با دیدن اسم دخترک خواستنیاش بیحواس به هوا پرید که حالا صدای خندهی جمع هم بلند شد.
– داداش فرار نمیکنه نگران نباش.
با چشم غرهای جوابش را داد و به سمت اتاقش بیطاقت، پا تند کرد. وارد که شد در را پشت سرش بست و روی تخت نشست.
رأس جـنون🕊, [08/06/2025 02:40 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۸۲
– جانم؟
– الو؟ سلام شاه دوماد! خوبی؟
شنیدن صدایش همان نسیم خنک بهاری بود که وزیدنش کل حس و حال بدنت را عوض میکرد. اصلا وجود این دختر در زندگیاش باعث شد تا احساس سرزندگی داشته باشد.
– شاه دوماد؟ هیلا؟ از دست تو هم باید تیکه بشنوم آخه؟
صدای خندهی پر از نازش در گوشی پیچید و در حالی که تنش را روی تخت دراز میکرد دستش را روی قلبش گذاشت و اجازه داد صدای بلند تپشهای قلبش در سرش اکو شود و لذت ببرد از حالی که به آن دچار شده بود!
– آخ بگردم که مشخصه چقدر میعاد اذیتت کرده! اصلا از دست این آدم آسایش نداری هیچوقت.
نفس بلندی کشید و همچنان در آرامش خالص و پر کششی غرق شده بود.
– هوم…خوبی؟
– خوبم!
یک لحظه از این حال خوشش حرصی شد:
– والا حق داری، تو رو که کم مونده مامان از من بیشتر دوست داشته باشه و من بدبختم که هیچ جوره مورد تأئید هیچکس نیستم!
– عصبی نشو عزیزِ من!…مهم اینه که مورد تأئید منی، درست نمیگم؟
پلکی زد و گوشههای لبش کش آمد.
– درست میگی، اصلا از این زاویه به این معضل نگاه نکرده بودم!
– ولی جواب منو ندادی، تو خوبی؟
رأس جـنون🕊, [09/06/2025 02:35 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۸۳
پلکش را پر از لذت بست و چرا انقدر مهم بودن حالش برای دخترک شیرین و دلچسب بود؟
– صداتو که شنیدم حالم عوض شد…میشه بگم که الان خوبم، خوب!
– خب خداروشکر…شایان گفته بود که انگار بعد از شنیدن حرف عزیز حالت یه جوری شد، منم فرصت نکردم تا همین الان بیکار شدم گفتم بهت زنگ بزنم ببینم چطوری!
– نگران من نباش عزیزم…قرار با مامان چطور بود؟
– خیلی استرس داشتم کیامهر یعنی نزدیک بود غش کنم ها! در حدی که ترمه صبور و ساکت رو من عصبی کردم اما وقتی دیدمشون عاشقش شدم…قدر مامانت رو خیلی بدون!
گوشهی لبش بیشتر کش آمد و روی تخت نیم خیز شد.
– فعلا که سرور خانم با مهمون دعوت کردنش گند زده به اعصاب من!
– مهمونایی که دعوت کرده مگه کین؟
– بقیه رو کار ندارم مشکل اصلیم فعلا میعاده…من هر روز از این بشر بیشتر ناامید میشم.
خندهی هیلا را که از پشت گوشی شنید گویا جانی تازه کرد که پر هیجان روی تخت جابجا شد.
– کم مونده منو زمین بزنی هیلا! من کجای عمرم میدیدم که واسهی یه دختر همه چیزم رو ببازم؟ بعضی وقتا تو کار خدا و بعد خودم میمونم، نمیدونم ازم انتقام گرفته یا بهم نعمت داده!
– جرأت داری بگی انتقامه!
– آخه مسئله اینجاست هر چی که هست نتیجهی هر دوش زیادی شیرینه!
– شاید هم خدا داره انتقام منو از تو میگیره!
رأس جـنون🕊, [10/06/2025 02:34 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۸۴
– انتقام تو؟ چرا؟
خندهی دخترک بیشتر و بلندتر شد.
– بسکه من رو اذیت کردی و حرص دادی!
ابرو بالا انداخته، از روی تخت بلند شد و به سمت پنجره قدم برداشت. پرده کنار زد و نگاهش را به مهمانهای تازه وارد داد و همزمان که تک تکشان را از نظر میگذراند پاسخ داد:
– من؟ من اذیتت کردم؟ من حرصت دادم؟ والا این اواخر کم مونده بود حلوا حلوات کنم بذارمت رو سرم جابجات کنم!
صدای بلند خندهاش همان امید به زندگی بود!
– حالا نترکی از حرص؟
– چون همه چیز برعکس شده…من واسه یه نیم نگاهت باید خودمو بکشم اونوقت جنابعالی یه محل هم به ما نمیدی!
– اِه؟ داشتیم آقا کیامهر؟ الان همه تقصیرا گردن منه دیگه؟
نگاهش را به دخترک پالتو صورتی داد و با بیشتر زوم کردن روی صورتش، اخم ناگهانی میان ابروهایش نشست اما باعث نشد تا حواسش از مکالمهی شدیدا دلچسبش پرت شود.
– والا اینجور که داری با این لحن با من صحبت میکنی بنظرم تقصیرا گردن منه، شخصا همه مشکلات رو متقبل میشم!
– چیزی شده؟ حس میکنم صدات یه جور تغییر کرده؟
نفسش را بیرون فرستاد و پرده را ول کرد.
– هیچی مثل اینکه مهمونی قراره بیشتر از قبل گند بزنه به اعصابم!
– چیزی شده؟