رمان رأسجنون پارت 122
بدون اینکه شخص پشت در جوابی به سؤالش بدهد مجدد در اتاق را کوبید و هیلا پر از استرس لب زیرینش را گزید. تا جایی که از برنامهی کیامهر اطلاع داشت، مرد در این ساعت جلسه بود و غیر از او کسی از شمارهی اتاقش خبر نداشت.
صدای در که مجدد آمد نفسش را بیرون داد و تصمیم گرفت دوباره بپرسد:
– کیه؟
– منم هیلا!
نفسش را تندی بیرون داد. دستگیرهی در را پایین کشید و در را باز کرد و پر حرص غرید:
– یعنی چی که ازت میپرسم کیه جواب نم…
کیامهر اجازهی ادامهی صحبت به دخترک را نداد و با دستی که روی دهانش فشرد، سریع خودش را به درون اتاق انداخت و بلافاصله در را بست. با نفسی که از خیال راحتش بیرون پرید دست از دهانش جدا کرد و لب باز کرد:
– احوال شما خانم؟
هیلا همانطور که از کار کیامهر، چشمانش از تعجب گرد شده بود یک قدم عقب رفت.
– این چه کاری بود؟
– مگه نمیخواستی کسی از رابطهمون خبردار شه؟
– خب؟
– مرجان تو این طبقه باهامونه البته متأسفانه!
هیلا پوفی کشید و بغ کرده پرسید:
– یعنی نمیتونیم درست درمون همو ببینیم؟
کیامهر چشمکی به سمتش روانه کرد و دست در جیبهایش فرو برد.
– آخرین دغدغهت این باشه وقتی کنار منی باشه؟
رأس جـنون🕊, [06/03/2025 09:44 ق.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۱۶
هیلا با ابرویی بالا رفته دست به سینه شد و یک دور سر تا پایش را از نظر گذراند.
– فعلا کنارت بودن سخت شده از چه دغدغهای حرف میزنی جناب معید؟
کیامهر ناراضی از سوتی که داده بود، دستش را درون موهایش فرستاد و قیافهاش را کج و کوله کرد.
– منظورم به بودنم بود!
هیلا ناتوان تک خندهای زد که نگاه کیامهر را به سمتش کشاند و با خیال راحتی زمزمه کرد:
– خب این خوبه!
– حالا انقدر زحمت کشیدی جیمز باند بازی درآوردی چیکارم داری؟
– نظرت چیه بزنیم بیرون یکم چرخ بخوریم؟
– چجور از این راهروی پر از آشنا رد شیم؟
کیامهر با خنده شانهای بالا انداخت.
– به سختی!
هیلا به این با نمکیاش چشم غرهای رفت و ناخواسته مشتی به بازویش کوبید.
– کیامهر کم اذیت کن منو…تو از کی اینطوری شدی که من خبر ندارم؟
کیامهر با لبخند پر از معنایی سرش را جلو کشید و در همان حال پاسخ داد:
– از زمانی که اومدی تو زندگیم حس کردم خودمم، خودِ واقعیم! نیازی به نقش بازی کردن نیست، نیازی به جدی بودن نیست، تو تنها کسی هستی که من انقدر کنارش حالم خوبه، انقدر خودمم و انقدر آزادم!
هیلا با تپش قلبی که باز از نزدیکی مرد دچارش شده بود، دسته مویی پشت گوش انداخت و آرام زمزمه کرد:
رأس جـنون🕊, [07/03/2025 05:44 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۱۷
– میشه یکم بری عقب؟ حس میکنم زیادی نزدیکم شدی!
کیامهر در حالی که در تلاش بود تا جلوی کش آمدن خندهاش را بگیرد، ابرویی بالا انداخت.
– تو که همهش تو بغل منی…به این فاصله یه قدمی میگی نزدیک؟
حرصی مشتی به بازویش کوبید و نالید:
– کمتر منو اذیت کن جناب معید!
کیامهر با خنده چشمکش را روانهاش کرد و طبق دستور دخترک چند قدمی به عقب برداشت.
– برو لباس بپوش بزنیم بیرون تا سر و کلهی میعاد بالا سر زندگیمون پیدا نشده!
هیلا با خنده چشمی گفت و چرخید تا به سمت تنها اتاق سوئیت برود که کیامهر صدایش زد. به سمتش چرخید و لب باز کرد:
– جانم؟
– جونت سلامت…یکم لباس درست درمون بپوش!
هیلا حرصی دست به کمر شد و غرید:
– من کی درست درمون لباس نپوشیدم؟
طبق معمول کیامهر در حال فرو خوردن خندهاش بود و به همین بابت با دو انگشت شست و اشارهاش دو گوشهی دهانش را کمی فشرد.
– راستش یه سری تو هتل اومدن دم اتاقت با وضع نامناسبی زدی بیرون!
دخترک با یادآوری سفر پارسال و وضعیتی که ناخواسته بهم زده بود، کمی خندهاش گرفته بود و مشخص بود که مرد فقط قصد اذیت کردنش را داشت!
– جناب معید اگه میخوای به همین روند ادامه بدی تا بیرون رفتن رو کنسل کنم و رو بیرون زدن تو از اینجا تمرکز کنم!
رأس جـنون🕊, [08/03/2025 05:44 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۱۸
کیامهر سریع صدایی صاف کرد و سرش را را به چپ و راست انداخت.
– نه نه اصلا…من الان میرم یه گوش میشینم تو هم راحت باش کلا!
هیلا با چشم غرهی پر از خندهای که به سمتش روانه کرد، چرخید و به سوی اتاق قدم برداشت. بعد از اینکه در را بست بلافاصله شومیز کوتاه آستین بلند سفیدش را از بیرون آورد و ساک را برای پیدا کردن شلوار جین آبی تیرهاش زیر و رو کرد.
بعد از پیدا کردنش، شروع به پوشیدن لباسها کرد. شانه را برداشت و سرسری موهایش را شانه کرد و خداراشکر روغن کار موهایش را ساخته بود و خوش حالتش کرده بود. چرخی در آینه زد و بعد از اتمام کار آرایش صورتش، چند قدمی عقب رفت و به صورت خودکار سر تا پای خودش را آنالیز کرد.
حسابی از سر و وضعی که بهم زده بود راضی بود و نشانهی رضایتش لبخند گشادی بود که به صورت ناخودآگاه روی لبهایش نشسته بود. چند پاف از عطر شیرین زنانهاش زد و بالاخره تصمیم به خروج از اتاق گرفت.
– حقیقتا تصمیم گرفتم چند ساعت قبل از بیرون رفتنمون حتما باهات هماهنگ کنم!
تخس نگاهش کرد و دستهی کیف سفید رنگش را روی شانهاش فیکس کرد.
– کمتر غر بزن جناب معید!
کیامهر با خنده از روی مبل بلند شد و لب باز کرد:
– به این نتیجه رسیدم هر وقت حرصت درمیآد من دیگه کیامهر نیستم، بلکه جناب معیدم!
هیلا با خنده از کنارش گذشت و کتونیهای سفیدش را از کنار در برداشت.
رأس جـنون🕊, [09/03/2025 05:43 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۱۹
– جناب معید جدیدا خیلی داریم رو اعصابم میرین!
– نه من عمرا از این کارا کنم خانم شرافت فقط سعی دارم یکم از زبونت کار بکشم یکم بیشتر صحبت کنی!
تک خندهی بلندی زد و گفت:
– برو بیرون منم کفشمو بپوشم میآم.
کیامهر با چشمکی از کنارش گذشت و در را باز کرد.
– دم آسانسور منتظرتم!
بعد از رفتن کیامهر سریع کفشش را پا زد و بعد از برداشتن کارت از اتاق بیرون رفت. دستی به موهایش کشید و بعد از نفس عمیقی که کشید، قدم به سمت انتهای راهرو برداشت و حس کرد با این روزهایش را با اعتماد به نفس بیشتری میگذراند.
آنقدری که حس میکرد جدیدا زیباتر دیده میشود، خانمانهتر و ظریفتر حس میشود. شاید دلیلش برخورد خاصی بود که کیامهر با او داشت و هر چه که بود، حس و حالش نسبت به خودش زیادی تغییر کرده بود و انگار دیگر هیلای روزهای پیش نبود.
با لبخندی که به زیبایی روی لبش جا خوش کرده بود پا به درون آسانسور گذاشت و با دیدن کیامهری که اخم کرده بود و نگاهش خیرهی پشت سرش بود، متعجب چرخی زد.
با دیدن مرجان که با کت و شلوار گلبهی رنگش خرامان خرامان به سمت آسانسور قدم برمیداشت روح از تنش جدا شد و به صورت غیرارادی از کیامهر فاصله گرفت.
مرجان دستی به موهایش کشید و بعد از دسته مویی که پشت کوش راند پا به درون آسانسور گذاشت و بعد از سلام نگاهی به هر دویشان انداخت.
– من نمیدونستم شما با ما تو یه طبقه هستین خانم شرافت!