رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 121

0
(0)

 

– دستت‌و می‌گیرم می‌برمت عقدت می‌کنم…تمام!

بهت زده چشمانش گرد شد و با یکه‌ای که خورد تنش به عقب مایل شد. با همان حالت متعجبش صدایش زد:

– کیامهر!

– بله.

– من جدیَم کیامهر!

– منم جدیَم هیلا شرافت!

نمی‌توانست این زیادی رک بودن کیامهر را هضم کند. تازه ارتباط بین‌شان شکل گرفته بود و تابحال چیزی به اسم عقد کردن به ذهنش نرسیده بود.

– نکنه فکر کردی احساس من شبیه این دختر پسرای امروزیه که یه روز بخوامت یه روز نخوامت! من اگه یه چیزی رو بخوام عمرا بذارم از دستم در بره.

پلکی زد و به سختی سعی کرد جریان تنفسش را به حالت عادی برگرداند.

– وای…باورم نمی‌شه!

حالا…بعد از مدت طولانی کیامهر خنده‌ای روی لبش شکل گرفت و انگار این بحث حسابی به مذاقش خوش آمده بود که در چشمانش برق عجیبی پدید آمده بود.

– من‌و نگاه شرافت!

نگاهش را به او داد و مرد تنش را به جلو کشید تا راحت‌تر بتواند روی صورت و چشمان دخترک تسلط داشته باشد!

– بعد از برگشتن‌مون باید یه برنامه بچینی و من‌و با خانوادت آشنا کنی و من هم بلافاصله تو رو باید با مامان و داداشم آشنا کنم…افتاد؟

نفسش را بیرون داد و چقدر سخت تا بتواند اینهمه هیجان را تحمل کند و به خودش مسلط شود.

– دیوونه شدی؟

رأس جـنون🕊, [01/03/2025 02:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۱۱

کیامهر گوشه‌ی لبش را بیشتر بالا کشید و ردیف دندان‌هایش را به نمایش گذاشت و این مرد با همین حرکت کوچکش چه دلی از هیلا برد!

– من از روزی که دل بهت دادم دیوونه شدم هیلا شرافت…تو این‌و دیر متوجه شدی!

بغض کرده لب بهم فشرد و با احساساتی که حالا بیشتر از قبل در تنش جریان پیدا کرده بود با صدایی لرزان جواب داد:

– یعنی رسمیش کنیم؟

کیامهر یک دستش را گرفت و به نرمی رویش را نوازش کرد.

– آره…باید رسمی بشه دیگه!

– طبیعیه نگرانم؟ دلم شور می‌زنه!

دستش را بیشتر به سمت خودش کشید تا تن دخترک به سمتش مایل شود و بیشتر به جانش نزدیک شود.

– طبیعیه اما وقتی پای من وسط باشه طبیعی نیست! چون چیزی نیست که کیامهر از پسش برنیاد…تنها تو بودی که از پس تو هم براومدم!

با همان بغضی که میان گلویش جا خوش کرده بود به حرف مرد خندید و کیامهر با حال عجیب غریبی دست روی گونه‌اش گذاشت.

– تموم می‌شه! نگرانی من تموم می‌شه، وضعیت داغون صورتم تموم می‌شه، فشار کارم تموم می‌شه…همه چیز به زودی تموم می‌شه باشه؟ پس بیا از این سفر که حالا دو نفرمون بهم حس داریم لذت ببریم!

نفسش را بلند بیرون داد و چند ثانیه با نگاهش، صورت مرد را زیر و رو کرد.

– تو همیشه برنده هر بحثی هستی…می‌دونستی؟

کیامهر با خوشی ابرویی بالا انداخت.

رأس جـنون🕊, [02/03/2025 02:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۱۲

– حیف که ایمان نمی‌آری!

هیلا خنده‌ی صداداری روی لب نشاند که صدای تقه‌ای که به در خورد باعث شد تا لبخندش محو شود و سریع از از روی تخت بلند شود. کیامهر صدایی صاف کرد و او هم از جایش بلند شد.

– بیا داخل!

در باز شد و میعاد نیم تنه‌اش را از لای در داخل برد.

– حاجی اوضاع چطوره؟ قابلیت داخل اومدن رو داره؟

هیلا دست به سینه خندید و یک قدم به عقب برداشت.

– خب مثل اینکه خداروشکر وضعیت سفیده و شرافت بروسلی داره می‌خنده…مرتیکه وقتی وضعیت سفیده چرا نمی‌زنی بیرون؟

کیامهر دست در جیب فرو برد و پا به پا شد.

– چون وسط وضعیت سفید اومدی داخل!

– نکنه باز زدین رو کانالای ترکی و من خوب موقعی مراحم شدم!

برایش پشت چشمی نازک کرد.

– چقدر پررو تشریف داری!

– چاکریم شرافت! نظر لطفته!

کیامهر بی‌طاقت لب باز کرد:

– کی گورت‌و گم می‌کنی بری بیرون؟

– گورم‌و گم کنم برم بیرون؟ نه نه…اشتباه می‌زنی داداش چون تو هم باید از اینجا گورت‌و گم کنی بزنی بیرون چون دو دقیقه دیگه این وضعیت ادامه دار بشه همه می‌فهمن…همینجوریش مرجان همه جا رو خبردار کرده تو نیستی!

کیامهر با اوف بلندی که زمزمه کرد دستی به پیشانی‌اش کوبید و میعاد بیخیال ادامه داد:

– و از یه سمت دیگه خدمه‌ها متوجه نبود هیلا شدن…منم مجبور شدم یه جایی خودم‌و گم و گور کنم متوجه نبودِ منم بشن سریع بهتون شک نکنن!

رأس جـنون🕊, [03/03/2025 05:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۱۳

کیامهر با صورتی درهم فرو رفته پرسید:

– دقیقا کجا خودت‌و گم و گور کردی؟

میعاد دستی به سرش کشید و انگار تمایلی برای جواب دادن به سؤال کیامهر نداشت.

– میعاد دقیقا چه غلطی کردی؟

– چیز خاصی نگفتم که.

کیامهر یکهو غرید:

– میعاد!

– بابا فقط گفتم دیشب شام کیامهر یه غذایی پخت درسته خوشمزه بود ولی به شکم من و شکم اون نساخته واسه همین پشت سر هم دستشویی می‌ریم بعد تو هم یعنی…چیزه…

کیامهر که به سمتش خیز برداشت هیلا هول زده بازویش را گرفت.

– من که می‌دونم چه مزخرفاتی پشت سر من پیاده کردی! بیای تو دستم می‌دونم چیکارت کنم!

میعاد اخمی درهم کشید.

– بی‌لیاقت…لیاقت نداری که خلافات‌و بپوشونم.

– من اگه نخوام تو کارای من‌و بپوشونی باید خاکی به سرم بریزم؟

میعاد خونسرد لب زد:

– رُس!

هیلا پر از خنده جلوی کیامهر ایستاد و دستش را فشرد.

– صداتون می‌ره بیرون لو می‌ریم، کیامهر یکم کوتاه بیا…اینکه عقل درست حسابی نداره واسه چی انقدر حرص می‌خوری عزیزم؟

– هی شرافت می‌زنم شِتکت می‌کنما؟ عمه‌ت عقل نداره دختره‌ی چندش!

رأس جـنون🕊, [04/03/2025 05:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۷۱۴

– تو غلط می‌کنی!

کیامهر تند و تیز جوابش را داد و همین باعث شد تا هیلا بیش‌تر از قبل بخندد.

– توروخدا دوتاتون بزنین بیرون!

کیامهر با اخم رو به میعاد لب زد:

– برو بیرون منم می‌آم!

– اِه؟ عمرا! من که می‌دونم زدم بیرون تا دو ساعت بعدش نمی‌آی! با دختر مردم برداشتی داری می‌ری بلاد کفر مشخصه جوگیر می‌شی…

کیامهر با حرص به سمتش قدم برداشت.

– بیا بریم که تویِ بیشعور ول کن من نیستی!

– حالا حرص نخور قربون صورت چلاغت برم!

هیلا در حالی که شانه‌هایش از خنده می‌لرزید رفتن‌شان را تماشا کرد و در دل بابت آن چشمک آخر سری کیامهر چه قربان صدقه‌هایی رفت!

***

مقداری از روغن مو را روی دستش ریخت و بعد از گذاشتن شیشه‌ی آن روی میز، دستش را به چنگ موهایش برد و با ملایمت خاصی موهایش را آغشته به روغن می‌کرد.

از عطر خاصی که در فضا پیچیده بود، نفس عمیقی گرفت و از زیبایی که موهایش گرفته بود لبخندی به لب نشاند. دستش را پایین آورد و جلوی آینه نیم چرخی زد.

تا خواست آرایش صورتش را شروع کند تقه‌ای به در خورد و باعث شد با تعجب ابرویی بالا بی‌اندازد. با هیچکدام از خدمه که صمیمی نبود و…
با اخمی که میان چهره‌اش نشاند پشت در ایستاد و لب باز کرد:

– کیه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا