رمان رأسجنون پارت 120
– فهمیدنش آرومت نمیکنه!
– برام مهم نیست آروم میشم یا نه…من الان دارم میمیرم بخدا! دارم میمیرم این چه صورتیه که داره، این چند روز کجا بودی تو آخه؟
– یکم آروم شو باشه؟ نفست بالا نمیآد بخدا!
سرش را به چپ و راست تکان داد و گوشهایش دوست نداشت این حرفها را بشنود. سکسکهاش شروع شد و کیامهر ناتوان در اتاقک را باز کرد.
– میعاد کجایی؟
طول کشید تا صدای میعاد به ضعیف به گوشش برسد:
– جونم داداش!
– بدو یه لیوان آب بیار!
بیخیال حرفهایشان دستی به صورتش کشید و نگاهش به گوشهای اتاق خورد. به همان سمت قدم برداشت و برگهای دستمال کاغذی بیرون کشید.
صورتش را که تمیز کرد صدای بسته شدن در اتاق را شنید.
– بیا عزیزم، بیا این آب رو بخور سکسکهت بند بیاد.
نگاهش کرد که کیامهر نالید:
– همه چی رو تعریف میکنم تو فعلا اینو بخور نفست جا بیاد.
با همان دست لرزان لیوان را گرفت و به زور مرد چند قلپی آب خورد. لیوان را پایین آورد و به سمت کیامهر گرفت:
– نمیخورمش.
کیامهر لیوان را روی میز کوچک کنار تخت گذاشت و کمر راست کرد.
– نمیشینی؟
سرش را بالا انداخت:
– نه!
رأس جـنون🕊, [19/02/2025 05:44 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۰۶
– چند روز پیش یه درگیری کوچیکی پیش اومد منم…یعنی…
– داری دروغ میگی!
مرد سرش را به سمت سقف گرفت و چند باری پلک زد.
– خیله خب باشه…همون روزی که اومدی پیشم من تا شب درگیر یه سری کارا بودم، رفتم تو پارکینگ کسِ خاصی نبود فقط چندتا ماشین بود، منم زیاد متوجه نشدم چیشد فقط دیدم چند نفر بهم حمله کردن و دارن منو میزنن!
یک قدم به سمتش برداشت.
– چرا؟ نفهمیدی از سمت کی بودن؟
کیامهر خودش را جلو کشید و بازویش را نوازش کرد.
– نه عزیزم نمیدو…
– داری دروغ میگی! چشمات داره دروغ میگه، گفتی فهمیدن این قضیه به نفعم نیست…میدونی کی این بلا رو به سرت آورده، هر کی هم هست یه سرش به من مربوط میشه!
کیامهر کلافه پلکی زد.
– بس کن هیلا! بس کن عزیزم!
– نمیخوام…فقط میخوام بدونم کار کی بوده!
– که چی بشه؟
چشمان دخترک دو دو زد. انگار چیزی در دلش جوشید و بالا آمد.
– کارِ…کارِ فرزین بود؟…درسته؟
کیامهر دستانش را عقب کشید و گویا متوجه شد که هیچ راهی برای آرام شدن هیلا وجود ندارد!
– هیلا بیا بشین…
– دیدی گفتم! گفتم یه بلایی سرت میآره! گفتم نباید با هم باشیم، گفتم…
رأس جـنون🕊, [20/02/2025 05:35 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۰۷
کیامهر دست روی دهانش فشرد و با اخم بزرگی که میان پیشانیاش نشست غرید:
– اگه بخوای ادامه بدی قول نمیدم بلای خوبی سرت بیارم! یعنی قراره هر اتفاقی بیافته جا بزنی و بگی باهم بودنمون اشتباهه؟ یعنی تو حاضری بخاطر دیگران قید خودت و علاقهتو بزنی؟ انقدر خودت برای خودت بیارزشی هیلا؟
چانهاش از شدت بغض لرزید و هیچ جوابی برای مرد خشمگین روبهرویش نداشت.
– اگه خودت برای خودت بیارزشی، اگه خودتو دوست نداری برعکست دقیقا منم! من خودمو دوست دارم، احساساتمو دوست دارم، به احساساتی که درون قلبمه احترام میذارم و برام هیچی اهمیت نداره…تنها چیزی که قلب و مغزم میخواد تویی اوکی؟
صدایش هم لرزید:
– کیامهر؟
– منتظر جانم شنیدن نباش که بد رفتی رو اعصابم!
دست روی مچش گذاشت و آن را دور کرد.
– اگه بلای دیگهای سرت بیاد چی؟
کیامهر بیخیال شانهای بالا انداخت و هنوز تصمیم نداشت تا از شدت اخمهایش کم کند.
– برام اهمیتی نداره!
– ولی برای من اهمیت داره کیامهر!
– گیرت رو چیه هیلا؟
با همان صدای بغضی نالید:
– اگه بلایی سرت بیارن من میمیرم کیامهر میفهمی؟
من نمیدونم چیشد، چه زمانی شد ولی یه جوری رفتی تو دلم که الان تو رو از خودم بیشتر دوست دارم میفهمی؟
رأس جـنون🕊, [23/02/2025 09:44 ق.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۰۸
کیامهر دو دستش را گرد صورتش گذاشت و تنش را به خودش نزدیکتر کرد.
– اشتباه میکنی…حق نداری منو بیشتر از خودت دوست داشته باشی!
کلافه مردمک در حدقه چرخاند و لب زد:
– الان مشکلمون اینه؟
– مشکل میخواد هر چی باشه، بزرگ باشه یا کوچیک باشه، بخواد به قیمت جونم تموم شه یا نه برام اهمیتی نداره این هزار بار! من تو این زندگیم هیچوقت یه زنو انقدر نخواستم، پای خواستهم هم میمونم حالا هر کی میخواد جلوم بایسته مخالفت کنه باهاش میجنگم حتی اگه تو هم جزوشون باشی! من حاضرم واست با خودت هم بجنگم، ای کاش اینو تو مغزت فرو کنی!
نفسش را بیرون داد و حالا حس میکرد حال بهتری نسبت به چند دقیقه قبل دارد. مرد با صحبتهایش آرامش بود که فقط به جانش تزریق میکرد!
چند قدمی عقب رفت و با حس ضعفی که حالا بیشتر در تنش احساس میکرد، روی تخت نشست و چند نفس عمیقی کشید تا بتواند راحتتر به خودش مسلط شود.
– خیله خب…بیا با هم صحبت کنیم…راجع به اتفاقی که افتاده و قراره بیافته!
کیامهر صندلی کوچک پشت میز را بیرون کشید و روبهروی دخترک روی آن نشست.
– خب؟
– ولی من باید بگم که خب!
– هیلا!
– تو باید توضیح بدی کیامهر…هر چیزی رو که داری از من قایم میکنی رو من باید بدونم…باید یه تصمیم درست واسه ادامهی این رابطه بگیریم!
رأس جـنون🕊, [24/02/2025 02:43 ب.ظ]
#رأسجنون
#پارت۷۰۹
– که حتما بهمش بزنیم!
هیلا اخم ریزی میان چهرهاش نشاند.
– گفتم تصمیم درست…نگفتم حتما بهمش بزنیم!
کیامهر کلافه سرش را به سمت چپ چرخاند و پوف بلندی کشید. بعد از چند ثانیه سکوت بالاخره لب از هم باز کرد:
– چی میخوای بدونی هیلا!
بدون ذرهای فکر کردن سریع پاسخ داد:
– کار کی بود؟
– چه گیری دادی به این!
– چرا درک نمیکنی برام اهمیت داری کیامهر؟ دلم داره ریش میشه از دیدن این وضعیت صورتت، یکم منو درک کن لااقل!
مرد دست درون موهایش فرو برد و این پا و آن پا کردنش نشانگر کلافه بودنش بود و بس…!
– فعلا اسم محسن اومده وسط.
هیلا بلافاصله بعد از اتمام حرفش پوزخند بلندی زد که باعث شد اخمهای کیامهر مجدد درهم فرو برود. هشدار گونه اسمش را صدا زد:
– هیلا!
– هم من هم تو خوب میدونیم که فقط یه اسمه…کار اصلی زیر سر فرزینه!
– گیریم چیزی که میگی درست باشه…کاری از دستت برمیآد؟
هیلا کفری تنش را کمی جلو کشید:
– کاری از دستم برنمیآد اما اگه بازم بخواد ادامه بده و بلاهای بدتری سرت بیاره چی؟ اونموقع چه کاری از دستت برمیآد جناب کیامهر معید!
کیامهر خونسرد شانهای بالا انداخت و لب باز کرد: