Lebas-majlesi-Boland-5-e1530303586397

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...
....
ادمین جان چرا اینقد دیر ب دیر پارت میذاری پارتاتم ک کمن.مراع...
....
سلام براچی اینقد دیر ب دیر پارت میذارین حداقل روزای پارت گذا...
هانا
ای جاااااان بیچاره کیامهر😂 هیلا چقدر خنگ میزنه واقعا توی باغ...
خواننده رمان
نباید سه پارت قبلی که تا الان باید میومد هم رو این پارت باشه...
هانا
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟...
خواننده رمان
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نو...
قربانی
پارت جدید نمیگذارید؟...
خواننده رمان
چرا پارت نمیذاری ادمین جان دلون خوش بود به منظم بودن پارت گذ...

رمان یادگارهای کبود پارت ۲۸ دی ۱, ۱۴۰۳
کمی جلو رفت، ناباور چشم در صورت ماستش گرداند. از چهره‌اش فهمید که او هم انتظار این دیدار ناگهانی و شوکه کننده را نداشت. هر دو مثل مجسمه، با نگاهی حاکی از حیرت به هم خیره بودند. سیامک که از برخورد آن دو متعجب بود، شقیقه‌اش را کمی خاراند و کنجکاوانه پرسید: – شماها چتونه؟ […]
لیلا ✍️
رمان آزرم پارت ۱۴۰ آذر ۳۰, ۱۴۰۳
چه کسی فکرش را می کرد؟ … این همه نزدیکی و در عین حال این همه جدایی بین من و او! بوی سیگار و الکلش را زیر بوی ادکلن گران قیمتش حبس کرده اما من می فهمم … ۶ ماه است که می دانم … ۶ ماهی که نمی دانم چگونه گذرانده ام … اصلا […]
Sahel Mehrad
رمان آزرم پارت ۱۳۹ آذر ۲۹, ۱۴۰۳
پیک مشروبی جلوی دخترک هل داده می شود … سر بلند می کند و چشمش به یزدان می افتد – بزن دختر عمو … بزن که شاید این آخرین باری باشه که کنار هم و توی خوشی مست می کنیم لب هایش رابه هم می مالد و لیوان کوچک حاوی الکل را کنار می زند […]
Sahel Mehrad
رمان یادگارهای کبود پارت ۲۷ آذر ۲۹, ۱۴۰۳
تا بخواهد جمله‌اش را به درستی هضم کند نفس در سی*ن*ه‌اش حبس شد. بدنش از بهت و واهمه یخ زد. تن حسام مثل کوره‌ی آتش د*اغ بود. همانند لقبش ماهی، در میان بازوانش دست و پا زد که رهایش کند. ب*وسه‌اش دردش را تسکین نمی‌داد، آن‌قدر از دستش دل‌چرکین بود که می‌خواست سر به تنش […]
لیلا ✍️
از مصدر ستودن پارت 8 آذر ۲۸, ۱۴۰۳
سحر گفت اخخخ خدا دورت بگردم مننن نگاش کن چه خانوم شده تو این لباسسس!لبخندی زدم…من سحرو مامانو میشناختم این کار مامانه کشرط میبندم از قبل با مامان اینو پسند کرده تا بیاییم بگه من اینو بخرم..تا مثلا دختره سنگین و با وقاری بنظرم بیام..نمیگم زشته هااا ولیی طبق سلیقه ی من نیست دوباره براندازم […]
جانآ
رمان آزرم پارت ۱۳۸ آذر ۲۸, ۱۴۰۳
لباس هایم را یکی پس از دیگری روی تخت می اندازم … کدام یک را انتخاب کنم؟ … قطعا در ماه های بعدی نمی توانم هیچکدام را تن بزنم … پس بهتر است برای این میهمانی کمی خودم را بیارایم تا در دلم نماند لباس مشکی رنگ با بالاتنه ی بندی و قدی که تا […]
Sahel Mehrad
رمان او خدایم بود پارت ۲۶ آذر ۲۸, ۱۴۰۳
# پارت ۲۶ ( جانان) در ایوان عمارت ایستاده بودم و در افکار خودم غرق بودم که دانیال صدایم زد. _ مزاحم نیستم؟ به طرفش برگشتم _ نه، خواهش می‌کنم لیوانی که حاوی شکلات داغ بود را به طرفم گرفت _ بگیر که تو این سرما بدجور می‌چسبه. لبخند زدم و لیوان را از او […]
مائده بالانی
رمان یادگارهای کبود پارت ۲۶ آذر ۲۸, ۱۴۰۳
کم مانده بود فشارش بیفتد. نفس‌های گرمش که روی گوش و گ*ردنش پخش میشد و حرکات دستش، از خود بی‌خودش می‌کرد. طاقت حسام برید؛ بی‌معطلی دست زیر زانویش انداخت و او را از جا کند. جیغ خفیفی زد و از ترس نفسش بند آمد. درد عجیبی را درون قلبش حس می‌کرد. رنگ به صورتش نبود. […]
لیلا ✍️
رمان پسر خوب – پارت ۷۴ آذر ۲۷, ۱۴۰۳
هرگونه ارتباط من با سپیده، شبیه سوار بودن به یک ترن هوایی پر فراز و نشیب بود. تا می‌آمدم با او خوب باشم، حرف ناراحت کننده‌ای میزد و یا حتی گاهی مرا می‌ترساند. پنجشنبه غروب، با ذوق زیادی گوشی را گرفته بودم سمتش. عکس لباس عروسی که چند روز پیش عاشقش شده بودم را نشانش […]
وانیا
رمان آزرم پارت ۱۳۷ آذر ۲۷, ۱۴۰۳
کرکره ی پنجره را می کشد و تهرانِ بی رحم جلوی چشمان خمار و خسته اش نقش می بندد … تهرانی که باید گرگ باشی تا کفتار هایش استخوان هایت را تکه پاره نکنند و زالو هایش خونت نمکند تهران رعب آوری که این بار ترسناک تر از همیشه به نظر می رسید … به […]
Sahel Mehrad