رمان رأس‌جنون

رمان رأس‌جنون پارت 116

0
(0)

 

– نه که از صبح تا شب کیامهر صدام می‌زنی! سر جمع جهار بار بیشتر من‌و با اسم صدا نزدی ورپریده.

– چه خوب که آمارشم داری!

– فایده نداره من‌و نمی‌تونی دور بزنی.

– دور زدن که نداره فقط یه خواهشه که می‌خوام عقب بندازیش، چون من آمادگی دیدنش رو ندارم!

– واجب شد بگم میعاد بیاد روت یکم کار کنه!

– خواهش می‌کنم دیگه.

پوفی کشید و با دیدن چشمان گربه‌ایش مگه راه دیگری هم داشت؟ اصلا توانی برای مخالفت پیدا می‌کرد؟

– خیله خب…کی می‌تونه به اون چشمات نه بگه که من دومیش باشم!

هیلا با ذوق از جا پرید و به سمتش قدم تند کرد. دست دور گردنش حلقه کرد و بوسه‌ای روی گونه‌اش کاشت که بلند زیر خنده زد.

– از این ناپرهیزیا بلد نبودی که هیلا خانم!

– اتفاقا بلد بودم ولی قرار نیست واسه هر چیزی ازش رونمایی کنم…با من دیگه کاری ندارین آقای معید؟ می‌خوام رفع زحمت کنم.

دست دخترک را بالا آورد و روی دستبندی که روی مچ خوش تراشش، به طرز زیبایی جا گرفته بود، بوسه‌ی عمیقی کاشت.

– برو به سلامت خانم…مراقب خودت هم باش!

***

– من می‌خوام برم خواستگاری هر کی خواست باهام بیاد هر کی هم نخواست نیاد!

شایان با پس گردنی که بلافاصله از عزیز نوش جان کرد، باعث شد تا در آغوش ترمه قهقه‌اش به هوا برود.

– من نمی‌دونم سر تو چی خوردم که اینجور شدی!

رأس جـنون🕊, [22/01/2025 05:48 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۶۸۴

– عزیز والا من خودم تو خلقت عموم موندم، هدفت از به دنیا آوردنش چی بود؟

تیام هنوز دهانش را نبسته بود که کوسن به صورتش برخورد کرد و شایان بدخلق اخمی درهم کشید.

– تو رو هنوز ننه‌ت بهت ادب یاد نداد؟

– نه منتظر بودم تو بهم یاد بدی!

نتوانست خودش را کنترل کند و در حالی که به دست ترمه را چنگ زد، بلندتر از قبل زیر خنده زد.

– اینا هم که انگار اومدن سیرک، هِر هِر می‌خندن! رو آب بخندین خب!

ترمه با خنده لب باز کرد:

– آخه چیزی جز نمایش و دلقک بازی نمی‌بینیم!

شایان به سمت کوسن دیرگ خیز برداشت که عزیز غرید:

– بشین سر جات ببینم…باز بچه‌هام اومدن شروع کردی به اذیت کردن‌شون!

شایان با حرص غرید:

– مطمئنین من‌و از سر راه نیاوردی مامان؟

عزیز لب باز کرد تا جوابش را بدهد که صدای زنگ آیفون در خانه پیچید. تیام با همان دلقک بازی همیشگی‌اش، گوشی آیفون را پای گوشش گذاشت:

– بله؟

– اوه اوه عرض سلام خدمت عموی خفن و گنگستر شرافت ها خیلی خوش اومدین…اوه اوه با ایل و تبار هم تشریف آوردین…بله بله بفرمایید خونه!

گوشی را سر جایش گذاشت و با همان صورت متعجبش به سمت جمع چرخید:

– پاشید خودتون رو جمع کنید که شهاب خان ناپرهیزی کردن با زن و بچه‌هاش تشریف آوردن!

رأس جـنون🕊, [23/01/2025 09:44 ق.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۶۸۵

ترمه با ابرویی بالا رفته زودتر از بقیه به خودش آمد و سریع بلند شد.

– اوه اوه اوه…واقعا با زن و بچه؟

– آره تو مانیتور آیفون مشخص بود!

عزیز سریع سر و دستی به مبل‌ها کشید و هیلا هم به کمکش آمد. چند بشقابی را به دست گرفت و با خودش به آشپزخانه برد.

– هیلا مادر؟

عزم رفتن کرده بود که عزیز صدایش زد. برگشت و جانمی نثارش کرد.

– جونت سلامت قربونت برم، بی‌زحمت یه شالی بنداز دور سرت…پسراش بزرگن و…فکر کنم منظورم حرفم‌و متوجه بشی!

با پلکی که روی هم نشاند، خودش را جلو کشید و بوسه‌ای روی گونه‌اش کاشت.

– هر چی شما دستور بدین، بدون توضیح انجام می‌شه رئیس!

– الهی من دورت بگردم، همیشه انقدر به خنده باشی انشاالله!

برای گفتن دلیل خنده‌هایش زود بود و همین باعث شد با تمام تلاش جلوی لب باز کردنش را بگیرد و زودی خودش را اتاق بی‌اندازد. شومیزش آنقدرها هم بد نبود و تنها فقط یک شال یا روسری لازم داشت.

عزیز و شایان همیشه همینگونه بودند!
وقتی پای پسر جوانی درمیان بیاید که هم مجرد باشد و از او بزرگتر، دخترک باید طور دیگری پوشش می‌زد.

– کجایی هیلا؟

از آینه نگاهی به سمتش انداخت.

– دارم شال‌مو درست می‌کنم.

رأس جـنون🕊, [25/01/2025 05:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۶۸۶

– بدو بیا بریم که شایان رفته پیشوازشون الانه که بیان داخل!

– خب تو برو تا من بیام!

– راستش من بچه‌هاشو اولین باره که می‌بینم دوست ندارم تنها باشم.

با خنده به سمتش رفت و ضربه‌ی ملایمی به شانه‌اش کوبید.

– خیله خب بیا بریم ولی گناه دارن قرار نیست که بخورنت.

– بخدا که هیچوقت خوشم از این خارجکیا نمی‌اومد…راستی زن عمو شهاب چون دو رگه‌ست فارسی می‌فهمه و دست و پا شکسته می‌تونه حرف بزنه، گفتم اطلاع داشته باشی تو منگنه نمونی!

تا خواست ضربه‌ای به پهلوی دخترک بکوبد اولین کسی که وارد خانه شد زن زیباروی خوش اندامی بود. تیام آن سمت سالن سوتی زد که زن متوجه نشد و همین باعث شد تا با ترمه نرم نرمک شروع به خنده کنند.

البته که خداراشکر زن مشغول سلام و احوال پرسی با مادر شوهرش بود و حواسش به دلقک بازی‌شان نبود.

– سلام…شما باید…هیلا خانم…باشید؟

لهجه‌اش زیادی نمکین بود و همین باعث شد تا ناخواسته لبخند مهربانی به رویش بزند و دستش را به دست دراز شده‌اش بدهد.

– بله خودم هستم، خیلی خوشبختم از دیدن‌تون!

– من هم همینطور…اسم من آیدان هست، دوست داشتم…شما رو…زودتر…ببینم!

هیلا سرش را کوتاه برایش تکان داد.

– من هم همینطور، خیلی خوش اومدین!

زن سرش را با احترام تکان داد و به سمت ترمه رفت. تا از دیدش کنار رفت، متوجه ورود پسری خوش قد و بالا شد و با دیدن چهره‌اش ابرویی بالا انداخت.

رأس جـنون🕊, [26/01/2025 09:44 ق.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۶۸۷

پسرک چهره‌اش به ترک‌ها رفته بود و بور بودن و زیبایی خاص دکوراسیون صورتش کاملا نشان‌گر همین بود! با یک نگاه تیپش را هم آنالیز کرد و…همچین بد هم نبود. آرنج ترمه که به پهلویش خورد، سرش را به سمتش چرخاند و چشمکی روانه‌اش کرد:

– چته؟

– ناموسا به عمو نمی‌اومد همچین پسر جیگری داشته باشه!

– مبارک صاحابش چشات رو درویش کن بچه!

ترمه خنده‌ی ریزی کرد و لب زد:

– من که روش کراش مراش ندارم ولی حقا عمو خوب زنی رو گرفت که بچه‌ش اینجور از…

آرنجش را محکم به پهلوی دخترک کوبید که صدای آخش یکهو بلند شد و پسرک خوش قد و بالا تازه به آن‌ها رسیده بود! با تعجب لب باز کرد:

– سلام.

هیلا بود که زودتر به خودش آمد:

– سلام…خیلی خوش اومدید، من هیلا هستم دخترِ عمو شاهرخ‌تون!

– ممنونم خوشوقتم از آشنایی‌تون، اسم من هاکانه!

بدون ذره‌ای لهجه صحبت می‌کرد و همین باعث شد تا دو دختر متعجب برایش ابرویی بالا بی‌اندازند.
ترمه بدون آنکه جلوی خودش را بگیرد لب باز کرد:

– ماشاالله چه خوب صحبت می‌کنین!

– وقتی توی خونه‌ای بزرگ بشی که پدر دائما باهات فارسی حرف بزنه و رو درست حرف زدنت سختگیری کنه همچین وضعیتی به وجود می‌آد!

– اوهو، خوشم اومد…من ترمه‌ام به قول هیلا دختر عمو شاهین‌تون و داداش کوچیکم تیام اونه…خوش اومدین به ایران!

رأس جـنون🕊, [27/01/2025 02:44 ب.ظ] #رأس‌جنون
#پارت۶۸۸

هاکان سرس برایش تکان داد و همراه با لبخند پاسخ داد:

– ممنونم از استقبال‌تون!

بعد از رفتن هاکان به سمت عزیز، ترمه خندان زمزمه کرد:

– مرتیکه چه خودشم می‌گیره!

– بسه تو…

– هلو!

سر هر دو به سمت صدا چرخید و بعد از دیدن پسری کاملا متضاد با چهره و تیپ هاکان، دهان‌شان باز ماند.

– چطورین گوگولیا؟

صدای خنده‌ی تیام به گوشش رسید اما تنها حرکتی که آن لحظه از دستش برمی‌آمد بستن دهان بازش بود و هیچ اطلاعی از واکنش بعدی ترمه نداشت.

– Are they healthy?
(اینا سالمن؟)

– نه اینا شارژشون تموم شده باید بزنم‌شون به برق!

بعد از اینکه چشم غره‌اش را روانه‌ی تیام کرد، نیشگونی از بازوی ترمه گرفت و همزمان لب باز کرد:

– ببخشید ما یکم تو شوک شباهت زیادتون بودیم!

پسرک بی‌قید و بند شانه‌ای بالا انداخت.

– آره اصلا شباهت بین‌مون موج می‌زنه.

مشخص بود از آن دست پسرهای پر جنب و جوش بود و وجودش پر از شیطنت بود.

– من هیلام دخترِ…

پسر یکهو ضربه‌ی محکمی به بازویش کوبید و صدایش بلند شد:

– هی پسر! پس هیلا تویی؟ عجبا! از عکسایی که ازت دیدم خیلی خوشگل‌تری، براوو براوو!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا