رمان زهر چشم

رمان زهر چشم پارت ۱۵۷

3.9
(106)

– بهم مهلت ندادی حرف بزنم، داد زدی، خواستی دست روم بلند کنی، من و ترسوندی.

علی عصبی می‌خندد و پشت چراغ قرمز توقف می‌کند…
دخترک کناری‌اش چه قصدی دارد؟
دیوانه کردن او؟!

– تو ترسیدی؟!

سمتش می‌چرخد و با صدای بلندتری می‌گوید

– تو ترسیدی و سانتال مانتال کردی و اومدی چغلی من و کردی پیش حاج‌عمو؟! اینه ترسیدنت؟ نمی‌ترسیدی چیکار می‌کردی تو؟

دخترک به صندلی تکیه زده و نگاهش را به ماشین‌های مقابلشان می‌دوزد…
آخر شب بود اما خیابان‌ها همچنان شلوغ بودند.

– فکر کردی اگه بری به حاج محمد بگی چی می‌شه مثلا؟ گوشم رو می‌کشه؟

چراغ راهنما سبز می‌شود و صدای بوق ماشین‌ها بالا می‌رود…
علی اما بی‌رحم‌تر اضافه می‌کند

– فقط خودت رو کوچیک کردی… حاج عموم گفت دست زنت رو بگیر برش‌گردون خونه‌ت.

ماهک مشتش را محکم به بازویش می‌کوبد و او نگاهش را از ماشین‌های مقابلش که کم کم حرکت می‌کنند می‌گیرد

– دست زنت؟ تو خوابت ببینی دستم تو دستت باشه.

علی از میان ماشین‌ها می‌گذرد و دوباره سرعت را بالا می‌برد.

– حرف نزن…

– چرا حرف نزنم؟! می‌زنیم؟

– ماهک!

– تو حق نداری به من دستور بدی چیکار کنم چیکار نکنم…

#زهــرچشـــم
#پارت604

– حرف نزن، خفه شو…

صدای فریاد علی باعث می‌شود بغض کرده عقب بکشد و لب‌هایش را روی هم بفشارد.

– داد نزن…

دست پشت گردنش می‌کشد و کنار خیابان ماشین را نگه‌میدارد…
در را باز کرده و پیاده می‌شود و ماهک هم به دنبالش پیاده می‌شود…

– کجا داری می‌ری؟

علی که پاسخ نمی‌دهد، قدم تند می‌کند تا خودش را به مرد برساند و صدایش را بالا می‌برد

– از چی داری فرار می‌کنی؟

چشمانش تر می‌شود و احتمالا به خاطر سوز هوای اوایل مهر است…
به خودش قول داده بود دیگر گریه نکند…
به خودش قول داده بود نشکند.

– اصلا از چی حرف می‌زنی تو؟ زنم زنم می‌کنی که چی مثلا؟ رگ قلمبه می‌کنی واسه زنی که شب حجله‌ش بیمارستانیش کردی؟

به مرد که می‌رسد، خودش را مقابلش پرت می‌کند…
آخر شب کنار خیابانی داشتند بحث می‌کردند که تنها ماشین‌ها شلوغش کرده بودند.

– عشق سابقت توی جشن عروسی من بود، عروسی من…. من صدام دراومد؟!

علی به عصیان نگاه دخترک چشم می‌دوزد و اشک گوشه‌ی چشمانش را می‌بیند…

– کم مونده بود شاهد عقدمون باشه بعد تو به خاطر اینکه من یه بار سوار ماشین عماد شدم جنجال به پا کردی…

#زهــرچشـــم
#پارت605
علی دندان روی هم می‌ساید و بی‌نفس بازوی دخترک را میان پنجه‌اش می‌گیرد

– داشت تو رو…

ادامه‌ی جمله‌اش را قورت می‌دهد و با فکی قفل شده، دخترک را محکم رها می‌کند

– کثافت…

– نبوسید… عماد تنها غلطی که اون روز کرد ریختن بستنی رو لباس من بود. یه ملاقات دوستانه بود، همین…

علی عقب می‌کشد

– باورت ندارم.

ماهک با بغضی نفسگیر جلو می‌رود و صدایش را بالا می‌برد تا حجم بغضش را پنهان کند

– نکن… باورم نکن. ازت بدم میاد، متنفرم ازت. خیلی آشغالی علی.

می‌گوید و بدون در نظر گرفتن چیزی دست به تاکسی زرد رنگی که سمتشان می‌آید دراز می‌کند

– چیکار می‌کنی؟ بشین تو ماشین.

توجهی به جمله‌ی علی نمی‌کند. تاکسی که مقابل پاهایش ترمز می‌کند بدون اینکه نگاهی به علی بکند، سوار ماشین می‌شود.

به محض دور شدن ماشین سنگ ریزه‌ی مقابل پایش را عصبی به جلو پرتاب می‌کند و پر از خشم دستانش را توی جیبش می‌فرستد…

دخترک یاغی حرف خودش را می‌زد و اهمیتی به او و عصبانیتش نمی‌داد.
همین بیشتر به همش می‌ریخت.

#زهــرچشـــم
#پارت606
کمی دیگر قدم می‌زند تا آرامشش را حفظ کند و سپس قدم سمت ماشین برمی‌دارد…
صداها توی گوشش زنگ می‌خورد و هر چه تلاش می‌کند تصویر آن عکس‌ها را از مقابل نگاهش محو کند، موفق نمی‌شود.

سوار ماشین می‌شود و با دو دست فرمان را می‌گیرد…
افکار آزارش می‌دهد….
افکاری که باعث متورم شدن‌ رگ‌هایش می‌شود.
چگونه باید از شرشان راحت می‌شد؟

حرکت می‌کند و میان مسیر سعی می‌کند فقط و فقط به مسابقه‌ی فردایش فکر کند.
مسابقه‌ای که فرید ترتیبش داده بود.

به خانه که می‌رسد با قفل بودن در اتاق خواب روبرو می‌شود و دستش را به در می‌کوبد

– ماهک؟!

دخترک که جوابش را نمی‌دهد، بار دیگر دستش را به در می‌کوبد

– ماهک با توام! باز کن در این خرابشده رو!

– بازش نمی‌کنم، بشکنش!

عصبی‌تر از قبل این بار پایش را می‌کوبد و از میان دندان‌هایش غرش می‌کند

– باز کن عصبیم نکن.

– تو که خوب بلدی زورت رو نشون بدی و عربده کشی راه بندازی و بزن و بکوب کنی! بشکنش…

چند بار نفس عمیق می‌کشد اما دریغ از لحظه‌ای آرامش!
مشتش را به در کوفته و صدایش را بالا می‌برد

– چته تو؟! هم خطاکاری هم طلبکار؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 106

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا