رمان زهرچشم پارت ۱۲۲
– کسی که یه بار خیانت کنه، یه بار دیگه هم میکنه…. نبخشش.
این جمله را حین شکستن تخمه، به زن واحد روبرویی که بیش از یک ساعت است روی مبل روبرویی خانهام نشسته و اسرار خانوادگیاش را به منی که هیچ میلی به شنیدنشان ندارم میگوید، میگویم و او آب بینی اش را با دستمال کاغذی میگیرد و با گریه میگوید
– چیکار کنم، دیگه حتی با هم نمیخوابیم.
چشم گرد میکنم و لبم را میگزم.
برای چه داشت تمام و کمال برای من تعریف میکرد؟!
مگر کاری هم از دست من ساخته بود؟!
– تو که غریبه نیستی ماهک جون…
سرم را تکان میدهم و تخمهی بعدی را میشکانم.
برای تبریک عروسیم آمده بود و اما از همان ابتدا مرا با تمامی مشکلاتش با همسر خیانتکارش، آگاه کرده بود.
چه دلیلی داشت من حتی جدا خوابیدن او و همسرش را بدانم؟!
– گفتن براش محبت کن، آرایش کن، براش کم نزار ولی مگه میتونم واسه مردی که میدونم یه زن دیگه تو زندگیشه آرایش کنم و بگم بیا….
میان کلامش خیلی سریع میگویم
– عه! عه! عه! دیگه وارد جزئیات نشیم میترا جون.
دستمال کاغذی دیگری از جعبه بیرون میکشد و با فین فین، آب دماغش را میگیرد.
خدا لعنتم کند، برای چه در را باز کرده بودم؟!
– دیگه به اینجام رسیده ماهک جون…
جایی زیر بینی اش را نشان میدهد و اضافه میکند
– میخوام ازش طلاق بگیرم.
ظرف تخمهی خالی را روی میز برمیگردانم و نفس عمیقی میکشم
– مطمئنی بهت خیانت میکنه میترا جون؟
– آره خودم چند بار صداش رو شنیدم… داشت با تلفن حرف میزد.
خم میشود و با گریه و افسوس ادامه میدهد
– به دختره میگفت نفسم، عشقم، دورت بگردم.
#
چهرهام را جمع میکنم و با عصبانیت دستم را توی هوا تکان میدهم
– اه… اه… اه… خدا لعنتش کنه…
– کی رو ماهک جون؟!
– شوهرت رو دیگه…
لبش را گاز میگیرد و با اخم میگوید
– خدا نکنه ماهک جون… زبونت رو گاز بگیر.
با همان چهرهی جمع شده نگاهش میکنم و ترجیح میدهم چیزی نگویم.
زنک، انگار مشکلش حاد بود…
روانش بیشتر از روان من نیاز به تیمار داشت.
– چایی بیارم خدمتتون؟!
برگ دیگری از دستمال میکشد و در واقع آخرین برگ دستمال کاغذی جعبه است.
– نه ممنون… باید برم غذام رو اجاقه.
با خنده دستم را روی ران پایم میکوبم و زیر لب میگویم
– اون غذا دیگه جزغاله شده….
– چیزی گفتی ماهک جون؟!
لبخند بزرگی روی لب مینشانم و با خنده میگویم
– گفتم شام و میموندی میترا خانم؟!
میایستد و شالش را مرتب میکند
– خیلی دلم میخواد بمونم ولی انشالله بعداً… الآن ناصرخان میاد.
با لبخندی که روی لبهایم، برای حفظ مهمان نوازی هم که شده، بزرگش میکنم، میگویم
– خدا آقا ناصرتون رو حفظ کنه…
او هم لبخند میزند و انگار نه انگار تا همین چند لحظه پیش، از خیانتها و مرد سالاریهای همان ناصرخانش ناله و فغان سر داده بود.
او را تا دو در همراهی میکنم و اما قبل از بستن در، سینا را میبینم که همراه رها از آسانسور بیرون میآیند.
میترا با رها هم احوال پرسی میکند و به محض وارد شدن او به خانهاش رها با خنده توی آغوشم میپرد
– خدا بهت رحم کنه با این همسایهت.
او را از خودم جدا میکنم و با سینا دست میدهم. حین راهنماییشان به داخل واحد، رو به رها میگویم.
– ازش خوشم اومد…
با چشمانی گرد شده سمتم میچرخد که شانه بالا میاندازم و اضافه میکنم
– شوهرش بهش خیانت میکنه، گناه داره.
رها با اخم و نگاهی زیر چشمی به سینا، با خشونت میگوید
– اگه من جاش بودم تو خواب تو دهن شوهره مرگ موش میریختم.
بلند میخندم و سینا بلند میگوید
– اوه! عشق خطرناک من…
طوری جملهی تعجبیاش را میگوید که حتی رهای جدی را هم میخنداند و خودش را روی مبل تکی پرت میکند
– مرد اگه مرد باشه خیانت نمیکنه که، میره رک و پوست کنده زن میگیره.
رها با عصبانیت کوسن گرد مبل را برمیدارد و سمت سینا پرتش میکند
– خفه شو سینا.
با خنده خم میشوم و ظرفها را از روی میز برمیدارم
– این زن ذلیله رها… جرأت چپ نگاه کردنم نداره، نگران نباش.
سینا انگشت سبابهاش را سمتم میگیرد و رو به رها میگوید
– به خدا که من زن ذلیلم، نکشیمون رها؟!
رها به مزه پرانیهای سینا میخندد و من وارد آشپزخانه میشوم.
صدای خندهها و حرف زدنهایشان را میشنوم، شربت درست میکنم و همراه سینی شربت از آشپزخانه خارج میشوم.
– من و علی قراره بریم ماه عسل…
سینی را بدون تعارف روی میز میگذارم و رها میپرسد
– عه! واقعاً؟!
لب باز میکنم جوابش را بدهم که سینا میگوید
– بعد یه ماه؟! صبر میکردین سه چهارتایی همراه نوه و نتیجه میرفتین دیگه!
با اخم میتوبم
– خوشمزه بازی درنیار…
خم میشود و لیوان بلند شربت را برمیدارد
– اگه حرفم حق نیس بگو حق نیس…
– حق نیست سینا… یکم صبر کن ببین چی میگم.
شربت آلبالویش را لاجرعه سر میکشد و با نفس عمیقی میگوید
– خب بگو…
– علی میگه هر جا من بخوام، کجا رو بخوام به نظرتون؟!
سینا پقی زیر خنده میزند و رو به رها میگوید
– از ما میپرسه چی میخواد!
پارتا خیلیی کوتاه شدهه ادم اصن نمیفهمه چی به چیه
مرسی,نور جونم به خاطر پارت گزاری مرتب و منظمت😍😘.ولی کمه😔