رمان طلا

رمان طلا پارت 19

5
(1)

 

 

 

وقتی سر در گم میشد و از هاتف کمک می گرفت ،کارش آسان تر میشد.

 

-آقا بنظرم حالا که باباتون پا پیش گذاشتن بی احترامیه اگه نرین.

 

در دو راهیه بین غرور و قلبش مانده بود.دلش برای بوی مادرش ، برای بردارهایش،خواهرش،برادر زاده هایش ،حتی برای پدرش هم تنگ شده بود.

 

+نباید جریانِ فرخو می فهمیدن

 

-دیر یا زود متوجه میشدن،این قضیه قراره خیلی بیخ پیدا کنه

 

+ول کن نیست طرف از ماهم کینه شتری داره،بابامم چند سال پیش دهنشو صاف کرده

 

مغزش داغ کرده بود همه اتفاقاتِ بد پشتِ سر هم ردیف می شدند.

 

+ریدم تو این زندگی

 

-آقا؟

 

+چیه؟

 

-اسمشو فهمیدم…

 

خودش را رو به جلو و سمتِ هاتف خم کرد،گوش هایش را تیز شد،نا خودآگاه پمپاژِ خون در بدنش زیاد شد.

 

+هاتف جون بکن دیگه اسمش چیه؟

 

-طلا…طلا نبوی

 

ضربانِ قلبش آرام شد.زیری لب اسمش را تکرار کرد.ناخودآگاه تمامِ اتفاقات از مغزش پاک شد و چشمانِ طلا جلوی چشمانش ظاهر شد.

 

باز از هاتف پرسید.

 

+طلا؟

 

-بله آقا، اما چیزای دیگه ای هم هست..

 

+بگو

 

-این دختر پرورشگاهیه ،یعنی کس و کاری نداره ،بعد از 18 سالگی از پرورشگاه در اومده و تو خوابگاه زندگی میکرده،الانم چند وقتیه که با دو تا از دوستاش خونه ی جدا گرفتن

 

 

 

 

از شنیدنِ این حرفا شوکه شد،فکر میکرد طلا دختری است که سختی نکشیده و لای پر قو بزرگ شده،اما مثل اینکه زود قضاوت کرده بود.

 

هنوز خیلی راه مانده بود تا به شناخت کاملی از طلا برسد.

 

هاتف که حرف هایش را زده بود بلند شد تا دنبال کارهایش برود.

 

موبایلش زنگ خورد،از جیبش تلفنِ همراهش را در آورد شماره ناشناس بود.

 

جواب داد.

 

-بله؟

 

+سگِ داریوش؟

 

هاتف یک لحظه به گوش هایش شک کرد،خون رسانی به مغزش قطع شد.

 

-چی؟

 

مرد پشت تلفن بی حوصله تر از قبل پرسید

 

+میگم دارم با سگ داریوش حرف میزنم؟

 

خون جلوی چشم هایش را گرفت.

 

-تو کدوم تخم حرومی هستی؟اگه ت*خمشو داری آدرستو بده تا همین الان بیام عین سگا تیکه تیکه ات کنم پدر سگ

 

داریوش وقتی صدای داد هاتف را شنید ،سریع از جا پرید و سمتش رفت.

 

+کیه هاتف؟

 

خواست جواب بدهد که مردِ پشت تلفن مجال نداد.

 

-اوووو چه سگ تو سگی شد.چرا عصبانی میشی؟مگه دروغه؟حالام گوشیو بده به صاحبت

 

هاتف داشت از شدت عصبانیت منفجر میشد،اگر شخص پشت تلفن جلو رویش بود خونش را روی زمین می ریخت .

 

 

 

 

دستش را بالا برد تا گوشی را به دیوار بکوبد که داریوش گوشی را از دستش کشید.

 

+چیکار داری میکنی؟بده ببینم کیه.

 

هاتف گلدانِ کنار دستش را پرت کرد سمت دیوار ،گلدان هزار تکه شد.

 

+الو؟

 

-به به آقا داریوش احوالات شما چطوره جناب؟

+تو دیگه کدوم خری هستی؟

 

صدای قهقه ی بلند مرد از پشت تلفن به گوش میخورد.

 

هاتف مدام دستش را در موهایش میکشید،از اینطرف به آنطرف میرفت و آرام وقرار نداشت.

 

-من یه خرِ زبون نفهمم که قرار با جفتکام زندگیتو به گه بکشم

 

دو هزاریِ داریوش تازه افتاد.

 

+فرخ؟

 

هاتف با شنیدن اسم فرخ در جا ایستاد.

 

-آفرین پسرم درست حدس زدی

 

داریوش زل زد در چشمانِ هاتف،هر دو از عصبانیت و حرص نفس نفس می زدند،مثل شیری که چند ثانیه تا حمله کردن فاصله داشت.

 

اما داریوش بر خلافِ درونش با آرامش پاسخش را داد.

 

+واسه معذرت خواهی زنگ زدی؟می خوای بگی گه خوردم پا رو دمت گذاشتم؟بگذر از من؟می خوای ببخشمت؟آره؟

 

باز صدای قهقه های مرد به هوا رفت.

 

خنده ایی که صدایش برای داریوش مانند ناخن کشیدن روی تخته ی چوبی بود.

 

گوشی را از گوشش دور کرد.

 

 

 

 

وقتی خنده های فرخ تمام شد باز گوشی را به گوشش چسباند.

 

-خدا وکیلی خانوادگی چی می زنین که اینقدر تو توهمین؟آخه من چرا باید زنگ بزنم از توی جوجه معذرت خواهی کنم؟

 

+وقتی داشتم ناخناتو دونه دونه می کشیدم و سرتو میکردم زیرِ آب اونموقع بهت میگم که چرا باید ازم معذرت خواهی میکردی…

 

هاتف با شنیدن، این حرفا کمی آرامتر شد.

 

-اینقدر مطمئن نباش پسر جون ،اینقدر مغرور نباش.

 

+زنگ زدی ک*شعر بگی؟هر زری داری سریعتر بگو

 

-نچ نچ من همسن باباتم درست حرف بزن

 

+همسن بابامی ولی برای اینکه یه ذره از اون احترام و عزتی که اون داره رو توام داشته باشی داری خودتو پاره میکنی،ولی بهش نمی رسی نه؟عیب نداره بابا همه که مثه هم نیستن دنیا به آدمای بی ناموسم احتیاج داره

 

حالا کسانی که می خندیدند هاتف و داریوش بودند و کسی که حرص میخورد فرخ بود.

 

اما فرخ هنوز برگ برنده ی خود را رو نکرده بود.

 

-گفتم که شما خانوادگی تو فضایین

 

+حالا که عن شدی خدافظی کن

 

-به نظرِ منم خدافظی کنیم ،منم سرم درد گرفت اینقدر با توی بی خاصیت حرف زدم ، فک کنم یه نسخه باید برم پیشِ خانوم دکتر یا شایدم اونو اوردم اینجا ببینم چی برامون تجویز میکنه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا