جلد دوم رمان دیانه با چند گام بلند سمت اتاق کار آقای کاظمی رفتم و بی هوا در و باز کردم. آقای کاظمی که انتظارم رو نداشت، هول کرد و سریع از پشت میز بلند شد. -سلام خانوم! …. چیزی شده؟! دست به سینه شدم. -این چه وضعه کاره …
ادامه نوشته »رمان احساس اشتباهی
رمان احساس اشتباهی رو تخت چوبی مادرجون که زیر تاک انگور کنار باغچه قرار داشت با هلنا دراز کشیدیم هر دو خسته و کوفته تازه از سرکار اومدیم خونه عزیز هوای تیرماه گرم و طاقت فرساس _اوف چقد گرمه _آره خدایی خیلی هلاک شدم صدامو انداختم رو سرم:عزیز جون چی …
ادامه نوشته »