رمان بهار پارت ۲۶
نه داد می زدم….نه التماس می کردم…
هیچی
مثل یه مرده ای که فقط نفس می کشید نشسته بودم تا کارشو انجام بدم.
وقتی دستش به دکمه شلوارم رفت؛ نفسم حبس شد و اشک هام با سرعت بیشتری ریخت.
اخمالود بهم خیره شد و لب زد:
_ باید تنبیه بشی؛ باید مطمئن بشم دیگه اشتباه نمیکنی.
باز هم سکوت!
با کنجکاوی بهش نگاه میکردم.
نکنه شوکر بود؟
تا خواستم تحلیلش کنم استاد دکمه کنارش رو فشار داد و همه بدنم شروع کرد به لرزیدن!
همه بدنم و اطراف رون های هام شروع به لرزیدن کرد و استاد همون موقع اون دستگاه رو خاموش کرد.
ناباور چشم هام رو باز کردم و خیره شدم بهش…
احساس می کردم از قله ای به چه ارتفاعی پرت شدم پایین.
بهزاد پوزخند عصبی زد و روبه روم روی صندلی نشست و گفت:
_ با این ویبراتور شکنجه میکنم؛ تا یاد بگیری نه صداتو برا من بلند کنب نه یاغی بشی و نه ادبتو از دست بدی!
پستنبیه این بود؟
لب باز کردم تا حرف بزنم ولی غرورم اجازه نداد.
همین که تنبیه اش درد نداشت، کافی بود برام.
حالا به جهنم که به اوج نمیرسیدم!
سگیارش که دود شد دوباره اون دکمه رو فشار داد و باز لرز توی بدنم پیچید.
این دفعه تلاش می کردم خودمو کنترل کنم تا متوجه نشه دارم ارضا می شم و شاید بتونم این طور دورش بزنم!
خودمو سفت گرفته بودم و کم کم حالم داشت عوض می شد.
خوشحال بودم استاد متوجه نشده!
گردنم رو کج کرده بودم و توی حال خودم، کیف میکردم.
شاید دو ثانیه به اوج رسیدنم مونده بود که استاد دوباره اونو خاموش کرد و این بار ناخواسته نق زدم!
.همین که سرد شدم دوباره روشنش کرد.
هربار که این کار رو می کرد هم عصبی می شدم هم حالم دگرگون می شد.
داشت کلافه ام میکرد.
برای بارپنجم که روشنش کرد؛ بغض بهگلوم فشار آورد و نالیدم:
_ دیگه نمی تونم.
_ هنوز نیم ساعتم نشده دختر نازم؛ باید تا شب تحمل کنی!
_ ادب شدم بهزاد؛ دیگه سرت دار نمی زنم؛ دیگه بی ادبی نمیکنم؛ تمومشکن.
بغضم ترکید و اجازه نداد بیشتر بگم.
*******
مستأصل نگاهش کردم و نق زدم. اصلا خودمو نمی تونستم درک کنم.
نگاهی به سیاهی سرد چشم هاش انداختم و مظلوم گفتم:
_ باید برم دوش بگیرم، اینجوری که نمی تونم بیام پیش دکتر
دستمو گرفت و دقیقا رو به روی سینه ام ایستاد.
به خاطر بلندی قدش محبور بودم سرم رو بالا بگیرم تا بتونم خوب ببینمش.
عمیق به چشم هام زل زد و مشکوک گفت:
_ خودم می برمت حمام!
پامو به زمین کوبیدم و حرص زدم:
_ مگه من بچه ام بهزاد؟
نمیدونم چرا این قدر عجیب بود.
توی اوج عادی بودن، یهو تبدیل به موجودی می شد که اصلا نمی تونستم درکش کنم.
درست مثل الان!
جواب یه حرف ساده ام رو نمی داد ولی در عوض با اون چشم های سیاه و ترسناکش فقط بهم زل میزد.
این قدر زیاد که نتونستم سنگینی نگاهش رو تاب بیارم و سرمو پایین انداختم.
لبشو به گوشم چسبوند و مرموز پچ زد:
_ بچه نیستی ولی ناتوانی!
از ترس حالت های عجیبش کمی فاصله گرفتم و خواستم اعتراض کنم ولی وقتی به صورتش نگاه کردم ؛ پشیمون شدم.
این مرد حالت طبیعی نداشت، چرا باید برا خودم دردسر درست میکردم؟
به درک که می خواست منو ببره حمام.
مگه تا حالا لخت من رو ندیده بود؟
شونه ام رو بالا انداختم و دست انداختم لباس هامو در بیارم ولی بهزاد مانع شد و گفت:
_برو تو حمام خودم میام انجامش میدم.
باز هم سکوت کردم و فقط کاری رو که ازم خواست انجام دادم.
یه سمت اتاق خوابش رفتم و جلوی سرویس منتظرش شدم تا بیاد.
لباس عوض کرده بود؛ یه شلوارک جذب پوشیده بود و وقتی دید طبق خواسته اش ایستادم لبخندی زد و گفت:
_ دختر خوبی شدی انگار!
باز هم سکوت…
علاقه ای به حرف زدن نداشتم.
بهزاد مثل هوای بهاری بود، گاهی آفتابی گاهی هم بارانی و طوفانی
من هم اصلا دلم نمیخواست اون خوی طوفانی و ویران کنده اش رو بیدارکنم.
جلو اومد و با حوصله همه لباس هامو بیرون آورد و روی تخت گذاشت.
بعد هم دستشو پشت کمرم گذاشت و به سمت حمام هدایتم کرد.
هنوز هم بعد از این همه مدت برهنگی، اونم جلوی بهزاد، بازم ازش خجالت می کشیدم.
آب وان رو تنظیم کرد و بعد از پر شدنش، بغلم کرد و با هم توی وان فرو رفتیم.
خسته بودم؛ احساس می کردم ساعت ها کارکردم و همشبه خاطر اون تنبیه مسخره بود.
انرژی فوق العاده زیادی ازم گرفته بود.
کمی توی بغلش جا به جا شدم و بهزاد سرمو روی سینه اش تنظیم کرد.
هردومون ساکت بودیم و هیچی نمیگفتیم.
چقدر از این سکوت راضی بودم…
فکرمی کردم قراره این جا هم باز اذیتم کنه و با اون رفتار عجیب چند دقیقه پیشش؛ بازم بخواد ادای آدم های فلج و لال رو دربیارم ولی این طور نبود.
عمیقا توی فکر بود و با دست آزادش موهامو نوازش میکرد.
کمیکه گذشت، به سمتم برگشت و بی مقدمه پرسید:
_ طلاق که گرفتی، میخوای چیکار کنیبهار؟
نمی دونستم باید جیجواب بدم.
خیلی مسخرس🙄 بخاطر حاضر جوابی های بهار بهزار کله خر که مریضی نمیدونم جنونه بی دی اس. فلان بمانه بهار و بخاطر این حاضر جوابیش با اون. اشیا شکنجه میکنه
خب هیچی علنن داره بهش تجاوز میکنه اونم فقط برای حق الوکالتی هس ک بهار نداره بهش بده
میشه یکی توضیح بده بهزاد چیکارش کرد؟ من نفهمیدم