رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت ۳۱
نگاه سینا بین دخترک و برادرش میچرخد و بلاتکلیف و پر از نگرانی روی پاهایش جابهجا میشود. – باشه، گریه…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۲۸
خفه نمیشود… بلندتر میخندد و گوشی سادهام را توی هوا تاب میدهد – به خیال خودت داشتی انتقام خواهرت رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۰
توی ماشین که مینشیند پر بغض و دلواپسی انگشتانش را در هم میپیچد و آب دهانش را فرو میدهد. –…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۲۹
لبهایش را توی دهانش فرو میبرد تا دروغ خواهرش را به رویش نیاورد و اما نمیتواند نگاه خشمگینش را کنترل…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۲۷
میخندد… بلند و هیستریک… طوری که به ماشین میچسبم و با وجود تمام برنامه ریزیهایم، از ترس میلرزم. – دارم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۲۵
انگشتانم دور جام پایه بلند کریستالی محکمتر میپیچند و دندانهایم روی هم کلید میشوند… امشب او، خانوادهاش را از دست…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۲۴
**** کار سختی بود مخالفت با سینا، برای همین شب خودم را به فرودگاه رسانده بودم و با ادعای سوار…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۲۳
همانطور که فایل روی لپتاپ را کپی میکنم، از بین دندانهای کلید شدهام میغرم – کی عقد کردن سینا؟! من…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۲۱
دروغ گفته بودم و حس عذاب وجدان هم داشتم، اما من امشب را به خودم بدهکار بودم. از پلهها پایین…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۲۲
حاج محمد با خنده تأیید میکند و رها با هیجان روی زانوهایش، خودش را به من میرساند. – فکر کنم…
بیشتر بخوانید »