رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت ۹۳
در را باز میکند و با خیال اینکه قرار است باز هم شیطنت کنم، بدون اینکه مهلتی به من برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۹۲
*** بالاخره بعد از حدود یک ساعت ور رفتن با ماشین موفق به روشن کردنش میشود و با سر و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۹۱
علی موهای خیسش را مرتب میکند و خود را به عقب ماشین میرساند. از توی صندوق عقب ساک ورزشیاش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 90
علی سرش را تکان میدهد و بعد از گرفتن لبههای کت، دستانش را پشت سر دخترک میبرد و ماهک اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 89
صدای زوزهی گرد میآید و ماهک در کلبه را میبندد… – هر دومون میدونیم که ازدواج بچهبازی نیست. پس خواستهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 88
نگاهش را میچرخاند – خودت چطور اومدی اینجا؟ – با تاکسی… البته تو از راه اشتباهی اومدی سید… با انگشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 87
در ماشینش را باز میکند و سعی میکند به جملهی دخترک بیتفاوت باشد. – میگی چرا بالای کوه باید حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 86
– با ماهک نمیشه داداش. لیوان چای را به دست رها میدهد و با آرامش میگوید – نشد هم ذاتاً……
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت85
شانه بالا میاندازم – گفتم نه… ولی بعدش پشیمون شدم. میخوام زنگ بزنم بهش و بگم جوابم مثبته. لب خشک…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۸۳
بر خلاف انتظارم، جواب پیامکم خیلی زود میآید… جوابی کوتاه و سوالی که ضربان قلبم را بالا میبرد ” مسائدی…
بیشتر بخوانید »