رمان
-
رمان رأسجنون پارت 105
دستهی کیفش را با حرص فشرد و متأسفانه این بند قرارداد را از یاد برده بود و از آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 104
اما او خسته بود و منطقش فقط یک چیز را اعلام میکرد؛ دیگر حال فکر کردن به احساساتش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 103
اصلا نشد که هیلا به خودش بنجنبد و جلویش را بگیرد. مشتش بیهیچ برنامهای به دهان فرزین خوش نشست…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 102
پس از بیرون آمدن، در ماشین را بست و نگاهش را به عقب چرخاند و راهی که طی کرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 101
– آره. – و تو از اول میدونستی و سکوت کردی…از همه آزار و اذیتاش خبر داشتی و سکوت…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 100
هیلایی که روزی بخاطر علاقهی مادرش حاضر شد قید احساسات خودش را بزند و همراه با او پا به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 99
– راستشو بخوام بگم چیز خیلی دقیقی نمیدونم ولی چند روز پیش اتفاقی فهمیدم که بابات و محسن هر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 98
– میتونیم؟ لبخند دنداننمایَش چه دلی میبرد از اویی که انگار دلی هم برایش نمانده بود…از دست این مردی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 97
وحشت زده از شنیدن صدا، گامهایش متوقف شد و گوشهایش آژیر میزدند. دقیقا تنها چیزی که انتظارش را نداشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 96
ترانه دستانش را بالا برد و دو سمت صورت هیلا گذاشت و مطمئن لب زد: – هیلا میدونی هر…
بیشتر بخوانید »