رمان رأسجنون
-
رمان رأسجنون پارت 21
خم شده بود تا سینی را روی جای خالیِ میز بگذارد که با شنیدن حرف کیامهر حرکت تنش متوقف…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 20
چهرهی هیلا از درد جمع شد. چه کرده بود با خودش و رفیقهایش؟ تنهاییهای لاعلاجی را که با رفتنش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 19
– یعنی میخوای بگی دست کم گرفتمت خانم کوچولو؟ هیلا پوزخندی زد. عمق درد این پوزخند را میشد در…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 18
– این شرکت یا بهتره بگم، این دم و دستگاهی که میبینی واسش خیلی زحمت کشیده شده تا به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 17
– وای خدا من چه غلطی کنم پس؟ – این غلطو بکن فردا بیا شرکت کارای استخدام این دختره…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 16
– چیزی گفتید؟ هیلا هول زده سرش را بالا گرفت. – نه. سرش را تکان مختصری داد. – خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 15
هیلا قصد مخالفت داشت اما متأسفانه در حالتی نبود که بتواند لب از لب باز کند و مخالفتش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 14
فرزین نگاهش خریدارانه شد و حتی جزئیات لباس هیلا را هم در ذهنش ثبت کرد. – یا از این…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 13
خداراشکری در دلش بابت وجود ترانه گفت و تا خواست جایی برای نشستن پیدا کند با شنیدن صدایی تمام…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 12
ترانه با شنیدن کلمهی خلافکار چشمانش گرد شده و در بهت عمیقی فرو رفت. همه چیز گذشتهی هیلا را…
بیشتر بخوانید »