رمان دیانه
-
پارت 8 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۰۹] #پارت_136 صدای باز شدن در اومد. -چیکار کنم منو ببینی؟ – هیچکار؛ چون نمیبینمت. صدای بسته…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۰۴] #پارت_116 -بهتره کارى نکنى تا آبروى من بره! روى صندلى کنار پنجره ى کوچک هواپیما نشستم.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۵۹] #پارت_96 برات آب آوردم، گفتم شاید شبا عادت داشته باشی و اذیت نشی. رفتم سمتش و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۵۴] #پارت_76 حرفى نزدم که اومد جلو و کنار تختم ایستاد. سرى تکون داد. -عجب دست سنگینى…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۴۹] #پارت_56 توانایى بلند شدن نداشتم. صورتم گزگز مى کرد و بغض راه گلومو بسته بود. بهارک…
بیشتر بخوانید » -
پارت 3 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۴۴] #پارت_36 خنده اى روى صورت خاله نشست که احمدرضا گفت: -آره بخند، واقعاً وضعیت من خنده…
بیشتر بخوانید » -
پارت 2 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۳۸] #پارت_16 صداى خنده اش بلند شد. لبخندى روى لبم نشست. چشم هام رو بستم. دوباره دلتنگ…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان دیانه
ماشین کنار در بزرگى تو یکى از کوچه هاى قدیمى تجریش ایستاد. کیف کوچک دستیم رو برداشتم و از…
بیشتر بخوانید »