رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت 96
رسام عجیب شده بود. به او نگاه نمیکرد و تند تند از سیگارِ لعنتیاش کام میگرفت انگار که در آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۵
شاداب؟ ایستاد که همان صدا گفت: – ممنونم مائده خانوم از این جا به بعدش با من. مائده رفت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۴
توی همین فکر ها بود که صدای یکی از همکلاسیهایش را از پشت سرش شنید. – شاد… شادی؟ فقط یک…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت۹۳
شاداب ناخواسته پوزخندی زد و گفت: – آهان… همون صیغهای که میشه راحت اونو فسخ کرد. لبخند رسام به یک…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۲
با همان گریه، بی سر و صدا برگشت و وارد اتاق شد. آرام روی تخت دراز کشید و همان طور…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دارپارت ۹۱
رسام با لحن کنترل شدهای گفت: – عمه احترامت واجب اما لطفا دیگه اسم اون مردیکه رو نیار. عمه مرضیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۰
بیبیگل با دیدن شاداب و رسام کنار هم، با بغض و خوشحالی گفت: – أهلا بک… أهلا بک. رسام حالش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۹
شاداب نفهمید آن روز چطور گذشت و به صبح رسید… فقط خیالش راحت بود که کلاس ندارد و در خانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۸
– شاداب… فلفل بلند شو… عمه زنگ زد گفت تو امروز کلاس داری. با خستگی چشم گشود. دیشب معین بعد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۷
محکم پلک روی هم فشرد و با صدای لرزانی گفت: – بچهی منه پس حواسم بهش هست. لبخند رسام آن…
بیشتر بخوانید »