رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت 106
ین دیگر رسمش نبود! به خدا که نبود… بدی را در حقش تمام کرده بودند! صدای بیبی امیدش را زنده…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 105
ی تشکری قرصها را خورد و لیوان را تا ته سر کشید. مرضیه گلویی صاف کرد و گفت: – شاداب…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 104
سر آستینهایش را با دقت وارَسی کرد و دکمه جلوی کُتش را بست. اخم مهمان جدا ناشدنی چشمهایش شده بود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 103
اشک نگاه شاداب را تار کرد. نالید: – چطوری؟ با رفتن؟ با تحقیر کردن و کوچیک کردن من؟ با بلاتکلیف…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 102
رسام معین را بیتردید بغل کرد… لبخندش به خاطر کار پسرکش گویای حال خوبش بود! آرام طوری که شاداب را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 101
بیبی دست پشت کمرش گذاشت و گفت: – بیا مادر خجالت نکش… سرتو بگیر بالا. عمه مرضیه تند گفت: –…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 100
رفته رفته حرارت بینشان زیاد تر شد و دیگر فقط عشق و خواستن و نیاز ماند…. به زحمت سر و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 99
نباید اینگونه میشد… نباید تسلیم می شد… قول داده بود رسام را به خاطر حالش مجازات کند. تقصیر او بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۹۸
لب زد: – قسم میخورم… باعث و بانیاش رو مجازات کنم. شاداب بیاختیار گفت: – باعثش خودتی رسام… اخمهای مرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 97
دکتر بالای سرش بود… راننده را فرستاده بودند تا برای معین شیر خشک بخرد. رسام نبود. هر چقدر که با…
بیشتر بخوانید »