رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت 116
طلایه_دار بی طاقت آمد برود که عمه با تشر گفت: – کجا؟ وایسا توضیح بده. صدایش بالا تر رفت. –…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 115
شاداب نمیدانست اگر از آن اتفاقات و دلیل شان با خبر میشد حالش بدتر میشد! رسام حاضر بود که حال…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 114
آرام کنار گوشش گفت: – مراقب باش شاد! بیحواس سر تکان داد. پاهایش قدرت حرکت نداشت. هیچوقت سابقه نداشت که…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 113
کنار گوش رسام نالید: – وای رسام بذارم پایین.. همه دارن نگاه میکنن. – خب نگاه کنن… تو توجه نکن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 112
دلش مانند همیشه وقتی رسام مهربان می شد لرزید! هیچوقت از محبت هایش سیر نمیشد. حتی وقتی لحظاتی که ازش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 111
لبهای خشکش را تکان داد و به زور صدا زد. – پر… پرستار؟ چرا کسی سراغش را نمیگرفت؟ چرا برایش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 110
پرستار از اتاق بیرون رفت… حالا فقط خودش مانده بود و شاداب! جلو رفت و کنار تخت ایستاد و گفت:…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 109
چنان نگاه غضبناکی حواله مرضیه کرد که رنگش بیش از پیش پرید و کنار دیوار سر خورد. رسام دیوانه وار…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 108
با رفتن مرضیه، بیبیگل به در ضربه زد و با محبت گفت: – شاداب جان؟ مادر صدامو میشنوی؟ در و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 107
شب شده بود و نای بلند شدن از پای در را نداشت. اتاق در تاریکی و سردی محض فرو رفته…
بیشتر بخوانید »