رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت 126
شاداب صدای قدمهایش را میشنید. قدمهای محکمی که انگار روی قلبش مینشستند. همان طور کوبنده قلبش را له کرده بودند.…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۱۲۵
لب زد: – تو… این… اینجا… فاطمه میان حرفش پرید و گفت: – من زیاد میام اینجا… وقت ندارم برات…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 124
کلاس هایش تمام شد و دوباره با راننده به سمت عمارت برمیگشت. خسته بود و دلش حمامِ آب داغ میخواست…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 123
– امممم…. آقا توی ماشین آب هست؟ راننده کمی سکوت کرد و گفت: – نه خانوم… نگران نباشید این بغل…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 122
دلش می خواست جیغ بکشد. با حرص گوشی را از کولهاش بیرون کشید و شماره رسام را گرفت. بعد از…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 122
کولهاش را روی شانهاش جا به جا کرد و از پله ها پایین رفت. انگار بی بی گل همه جا…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 121
گوشی را قطع کرد. هنوز نفس راحت نکشیده بود که در به صدا در آمد. گلویش را صاف کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 120
#طلایه_دار آمد گونهاش را ببوسد که با دیدن جای قرمز رژ لبی مات ماند. بیاختیار گفت: – این چیه؟ بیبی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 119
واسه چی میپرسی؟ رسام مصلحتی خندید و گفت: – مهم نیست… راستش قبلا می دونستم اما یادم رفته بود… خواستم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت 117
اتاق نیمه تاریک بود اما می توانست سفیدی و صافی بینقص بدنش را به خوبی ببیند. عشق و نیاز مردانه…
بیشتر بخوانید »