رمان
-
رمان رأسجنون پارت 78
صورت درهم برد و فحش زیرلبی نثار ترانه کرد: – بمیر با این حرفات…من مگه مسخره توام؟ گاز مسخرهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 77
لبی بهم فشرد و با جلوگیری از خندهای که میرفت تا به قهقه تبدیل شود به میان حرفش پرید:…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 76
قطعا اگر تارا جلویش ایستاده بود این مشت را حرام سر و صورتش میکرد! یک حسادت زنانه چه اتفاقاتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 75
غری زد: – گیر چه آدمایی افتادم من! خندهای کرد و چشمکی به سمتش روانه کرد: – همچین خودتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 74
– میگما تو از این عادتا نداشتی چند روز اینجا اتراق کنی! سیب در دستش را محکم به سمتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 73
به سختی خودش را از آن اتاق به بیرون پرت کرد و بعد از بستن در نگاهش به نگاه…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 72
– این چه سر و وضعیه که پیدا کردی مگه نگفتم از این به بعد حواست به خودت باشه؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 71
– سلام…بابا! برای گفتن کلمهی بابا بغض داشت…بغضی پر از دلتنگی و شرمندگی…! – منو میبخشی؟ دختر بیمعرفتت رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 70
– راستی هیلا یادم رفته بود بهت بگم…بابا قرار شد پس فردا بیاد خونهت پیشت منم قراره خودمو بهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 69
– چی؟ – جولون دادن اون وسط تو بغل بعضیا! ترمه که به سمتش چرخید پایش را محکم به…
بیشتر بخوانید »