رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط پارت ۴۰
ساکت شدن مادر آتنا باعث شد تکانی به دست و پاهایم دهم و از پلهها پایین بیایم. سلامی کردم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی سقوط ۳۹
– آقا فراز احیاناً نمیخوای بیای وسط مجلسو گرم کنی؟ نگاه از من میکَند و به رضایی میدوزد که دست…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۸
– تنهایی اومدین یا با کسی؟ از این همه راحت بودنش حسی تعجبی توأم با خنده به سراغم آمد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۷
تمام این حرفهایش با آن لحن عجیب و غریب به من اجازهی فکر کردن میداد؟! – روش فکر میکنم. تمام…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۶
نفس عمیقی جهت آرامتر شدنم کشیدم. خشمی که در دلم قل قل زنان هر لحظه خودنمایی میکرد پدرِ این افکار…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۵
همانی که نام بردنش ممنوع بود! همانی که اسمش به راحتی میتوانست تا چند روزی مرا مهمان رخت و خواب…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۴
محکم دستم را به در کوبیدم و گریان سرم را پایین انداختم. اشک پشت سر هم از چشمانم پایین میریخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۳
– راستی فردا تولد درساست باید امروز برم براش کادو بخرم…وای یادم رفته بود! در تلاش برای پنهان کردن آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۲
– اِ دادا… – زهرمارو داداش! اینجا چه غلطی میکنی؟ با بهت زدگیِ تمام به عقب برگشتم و صورت خواب…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۱
– سلام، کجایی داشتم صدات میکردم؟! تکیه از در برداشتم و به سمتش حرکت کردم. کیف و کتش را از…
بیشتر بخوانید »