رمان بهار پارت ۹۱
کم کم داشت از خود بیخود می شد؛ با عجله لباسم را بیرون آورد و کمی خشن تر بهم هجوم برد…
دستم رو توی موهاش فرو کرده بودم و داشتم لدت می بردم از این حجم از خواسته شدن…
نیاز توی بهزاد من رو غره می کرد که ناز کنم.
که نازک کنم… که صدام رو با عشوه نازک و خمار کنم و ازش بخوام بیشتر و بیشتر توجه بده بهم…
آه هایی که از گلوم خارج می شد اون رو مست و مست تر می کرد…
چشم هاش خمار شده بود و همینطور که زل زده بود به چشم هام، و گفت
_ بوی بهشت می دی ! بهشت من!
کمرم رو بلند کردم و محکم کوبیدم به تخت و جون کش داری بهزاد بهم گفت.
سرش رو بلند کرد و نگاه بی قرارم رو که دید، تیله های سیاهش برقی زد و با لذت خیره شد بهم…
_ تمومش کن بهزاد…
پوزخندی به حالم زد و روم خیمه زد و توی گوشم گفت:
_ زود نیست خانم کوچولو ؟
ناخون هامو توی کتف پرش فرو کردم و سعی کردم زیرش وول بخورم.
کمرش جا به جا شد و وقتی فهمید قصدم چیه ، لبخند گرمی به روم پاشید
دست خودم نبود؛ بلد بود با روح و روانم بازی کنه و طوری از خود بیخودم کنه، که هیچ شرم و حیایی وسط نباشه…
به بازوهای بزرگش چنگ انداختم و خودم رو بالا کشیدم.
بهزاد با لذت بهم نگاه می کرد و بدون هیچ رحمی، کارشو انجام میداد
جیغ بلندی کشیدم و بهزاد سریع گفت:
_ جان جان… هیش!
دست هاشو ستون بدنش قرار داده بود تا کم کم بهش عادت کنم.
درد داشت از بین می رفت و کم کم لذت رو حس میکردم
***********
مچ دستم رو گرفت و مجبورم کرد برم توی بغلش…
هر دومون عرق کرده بودیم و هیچ نایی نداشتیم، سرم رو روی بازوش گذاشتم
و به ثانیه نرسیده هردومون به خواب رفتیم از شدت بی خوابی و خستگی…
گیج خواب بودم که با صدا زدن های بهزاد لای پلکم رو بالا دادم.
_ شب شده عزیزم… مجبور بودم بیدارت کنم.
توی جام نشستم و گیج بهش خیره شدم…
هنوز کاملا لود نشده بودم و خوابم میومد.
خمیازه ای کشیدم و با صدای خش دارم گفتم:
_ سلام!
لبخند مهربونی زد و دستشو پشت سرم گذاشت؛ فشار کوچیک بهم وارد کرد تا برم توی بغلش…
به حرفش گوش کردم و روی سرم رو بوسه زد.
_ عزیز دل من… وقتی اینجوری خواب آلود هستی خیلی جذاب می شی، می دونستی اینو؟
از شنیدن حرفش یه جوری شدم و خواب به کلی از سرم پرید!
من اصلا نمی خواستم این اتفاق واسه بهزاد و رابطه ما بیفته ولی اون روز به روز شدت ابراز علاقه هاش بیشتر می شد و من خیلی می ترسیدم.
ترسم از این بود که مبادا این ها به گوش من شیرین بیاد و عادت کنم بهش؟
ترسم این بود نکنه آخر این ماجرا بهزاد نتومه دل بکنه و حتی بد تر از اون.… من نتونم دل بکنم…؟!!