رمانرمان عاشقتم دیونه جلد دوم

رمان عاشقتم دیونه جلد دوم

5
(1)

رمان عاشقتم دیونه جلد دوم

 

رمان عشقتم دیونه 

نویسنده : حانیا بصیری 

ژانر: #عاشقانه #طنز

ازاستاد اجازه گرفتم و برای فاطیما سری تکون دادم بااخم به گوشیم که شماره آرش روش خاموش روشن میشد نگاهی انداختمو خاموشش کردم، تخته شاسی مو از روی میز برداشتم و ازکلاس خارج شدم ،حوصله ی هیچ چیزو نداشتم، هیچی…

کیفمو روی شونه ام انداختم و به سمت خروجی حرکت کردم،که یهو دیدمش جلوی درخروجی داشت قدم میزد، از حرکت ایستادم و بهش خیره شدم آروم آروم اشک توچشمام جمع شد، خندیدم و به آسمون نگاه کردم تا کنترل اشکام از دستم خارج نشه و غرورمو از اینی که هست داغون تر کنه،

-واقعا چطور تونستم شیفته آدم وقیحی مثله رادین بشم؟

هرچقدر بیشتر نگاهش میکردم بیشتر ازش متنفر میشدم و دوبرابر از خودم، خیلی دوست داشتم برم جلو و بگیرمش به باد فوش اما لامصب از خودشم شرمم میشد، من چطور تونستم؟

نمیخواستم باهاش چشم تو چشم شم بخاطر همین چند دقیقه ای پشت در این پا و اون پا کردم تا بره، اما انگار منتظر کسی بود،چون همون جلو راه میرفت و قدم میزد، محوطه خارجی دانشگاه نسبتاً خلوت بود و کسی اون اطراف نبود به جز دوسه نفری که سرشون تو جزوه هاشون بود، از ایستادن خسته شدم ،از ظواهر قضیه معلوم بود قصد رفتن نداره، آینه ام رو از داخل کیفم دراوردم و خودمو توش نگاه کردم ، خداروشکر چشمام قرمز نبود اما صورتم خیلی غمگین و ناراحت معلوم میشد، بااخم به تصویرم توی آینه خیره شدم و گفتم:

_اصلاً چرا من باید خجالت بکشم؟ هان؟ چرا من؟

عصبی آینه رو گذاشتم تو جیب مانتوم و با اخم از سالن خارج شدم،درحالی که به زمین نگاه میکردم از پله ها پایین رفتم و به سمت رو به رو حرکت کردم، حس کردم داره به سمتم میاد بخاطر همین سرعت قدم هامو بیشتر کردم، یهو صدا زد :

-خانم شهامت.

دندونامو روی هم فشار دادم و با عصبانیت حرکت کردم.دو سه بار دیگه اسممو صدا زد و وقتی دید توجهی نمیکنم چیزی نگفت، درست همون لحظه ای که فکر میکردم رفته یهو بند کیفم کشیده شد و ناخواسته به عقب برگشتم.

باعصبانیت به پشت سرم نگاه کردم بر خلاف میل باطنیم زل زدم توی چشماش و سرمو به معنی چیه؟ براش تکون دادم، اینبار بر خلاف دفعات دیگه اثری از بیخیالی توی چشماش نبود، مثل خودم بااخم به چشمام نگاه کرد بعد یه مکث کوتاه تا خواست حرف بزنه با لحن تهاجمی گفتم :

-نگفتی؟

عصبانی گفت :

-واسه چی جواب تلفنتو نمیدی؟میدونی چندبار از طرف شرکت باهات تماس گرفتن؟

حتی صحبت کردن این موجودم برام نفرت انگیز شده بود،

-چون دیگه نمیخوام تو شرکتتون کار کنم.

چهره اش کمی رنگ تعجب گرفت بهم نگاه کرد و گفت :

-یعنی چی؟

کیفمو رو شونه ام جا به جا کردم و گفتم :

_یعنی همین که گفتم.

گاردشو حفظ کرد و خیلی جدی گفت :

_چرا؟

با انزجار بهش نگاه کردم و نزدیکش شدم، صورتمو جمع کردم و گفتم :

_چون با وجودت مشکل دارم، چون بوی تعفنت اذیتم میکنه،چون ازت متنفرم حالمو بهم میزنی حالا فهمیدی برای چی؟

عصبانی وسط حرفم پرید و گفت :

_هوو… چی داری ردیف میکنی برای خودت،حرف دهنتو بفهم خانم.

_من میفهمم چی میگم، توهم میفهمی ولی خودتو زدی به نفهمی.

گوشیمو روشن کردم و عکس هنرنمایی خودشو بهش نشون دادم و گفتم :

-عکس کاملشو خودت داری نه؟ خیلی کارتو تمیز و ماهرانه انجام دادی آفرین،حالا دیگه لازم نیست وانمود کنی چیزی نمیدونی.

همونطور که با حیرت به تصویر گوشی نگاه میکرد گفت :

_اینو از کجا آوردی؟

جلو رفتم و با غضب تخته شاسیه توی دستمو به سینه اش کوبیدم و گفتم :

_چطوری دلت اومد با سارا اینکارو بکنی؟

متعجب و رنگ پریده بهم نگاه کرد، دوباره با تخته زدم رو سینه اش و گفتم:

_چطوری وجدانت اجازه داد بخاطر هوست آینده یه دخترو قربانی کنی؟خیلی کثافتی رادین خیلی رذلی ،ای کاش دیگه چشمم بهت نیفته ای کاش.

صورتم غرق در اشک شده بود و از شدت هیجان و عصبانیت و حسای دیگه متوجه سرازیر شدن اشکام نشدم.

تو این فاصله رادین چیزی نمیگفت و فقط سرشو پایین انداخته بودو به عکس نگاه میکرد ، توی این وضعیت باید منتظر انکار کردن موضوع از جانب اون می بودم، اما اون سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت.

_توقع نداشتی کسی از قیافه غلط اندازت سر دربیاره نه ؟ چرا چیزی نمیگی؟ حرف بزن دیگه…

سرشو بالا اورد و با حالت مبهمی بهم نگاه کرد حالت چهره اش عوض شده بود رگای قرمز تو چشماش معلوم بود صورتش کم کم داشت به سرخی میزد ، دستشو مشت کرد و سرشو پایین تر انداخت، با عصبانیت گوشی رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم

 

پارت های رمان    https://goo.gl/FdQXYw

 

romanman.ir 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا