رمان طلا

رمان طلا پارت 70

4.5
(2)

 

روبرویم نشست و دست زیر چانه ام گذاشت ،دندان هایم بهم میخورد و سکسه ام بند نمی آمد.

 

منتظر توبیخ شدن بودم ،نگاه در چشم هایم دوخت ،انگشت شستش را روی زخم لبم کشید .با نگاه می خواستم به او بفهمانم که چقدر ترسیده ام ،چقدر تنها ام ،چقدر بی پناهم.

 

گویی تمام آنچه را که باید با یک نگاه فهمید .

 

کف دستش را روی گونه ام گذاشت و فقط با یک کلمه حالم را زیر و رو کرد.

 

-جان دلم؟

 

همین کلمه کافی بود بود برای منفجر شدنم خودم را در آغوشش انداختم و گریه ام از سر گرفته شد.

 

دست هایش را دور تنم پیچید و محکم در آغوشم گرفت،روی سرم را بوسه باران کرد.

 

زبانم باز شد و آنقدر ناراحت بودم که شروع کردم از او گلایه کردن.

 

+فکر کردم نمیای

 

بیشتر مرا به خود فشرد و لبهایش را کنار گوشم آورد ،بوسه ای بر لاله ی گوشم زد.

 

-چرا نیام؟تو دین و دنیامی،همه چیزمی ،نفسمی ،تنها دل خوشیمی تو این زندگیه سگی…چرا نیام

 

مرا از خود دور کرد و با دست روی چشم هایم کشید تا اشکهایم را پاک کند.

 

-قربون مژه های خیست،اون حرومزاده ها رو باید میکشتم ولی حیف اینجا نمیشد…پیداشون میکنم

 

 

 

محو صورتش بودم ،خر نبودم می فهمیدم مرا دوست دارد ،پس چرا این وسط چیزی جور در نمی آمد.

 

+داریوش؟

 

-همه کسم؟

 

+چرا بهم دروغ گفتی؟چرا نگفتی زن داری

 

ابروهایش را بالا داد و عصبانی نفسش را بیرون فرستاد.

 

-بهت گفتم وایسا برات توضیح بدم

 

+گفت زنته چیو میخوای توضیح بدی؟

 

-بابا به پیر به پیغمیر اون زن من نیست زنیکه عشق و حال مردای محل هست دست این منتها قبلش باید صیغه بخونی منم دو بار از سرسگ مستی و این داستانا رفتم پیشش الان هار شده دور برداشته ،این جریانا هم مال قبل از دیدن تو بوده

 

دهنم باز مانده بود نمی دانستم از اینکه زن نداشت خوشحال باشم یا از اینکه در اصل با او بوده ناراحت .

 

-از وقتی که تو رو شناختم حتی یه بارم ندیدمش از همین میسوزه

 

+دروغ میگی

 

-لا الا الله چکار کنم باور کنی؟

 

+نمیدونم

 

معلوم بود کلافه شده .

 

-پس من الان چه گهی بخورم؟

 

+بریم خونه

 

چشمانش برق زد.

 

-یعنی از خر شیطون اومدی پایین؟

 

+نه هنوز بهت شانس میدم اثبات کنی حرفات راست بودن

 

 

 

 

می دانستم باز هم به سراغ داریوش می آید و نمی خواستم میدان را برای آن عفریته خالی بگذارم.

 

شالم که گوشه ای پرت شده بود را برداشت و روی سرم انداخت،با دقت موهای آشفته و وز شده ام را مرتب کرد.

 

سعی میکرد نگاهی به مانتوی پاره شده ام نیاندازد و معذبم نکند.

 

از مرتب بودن موهایم که خیالش راحت شد ،دستم را گرفت و بوسه ای روی دستانم زد و کمکم کرد تا سر پا بایستم.

 

در حین بلند شدن دردی که در پهلویم پیچید ،باعث شد تا دهانم را کمی باز کنم و زبانم را بین دندان هایم قرار دهم که صدای جیغم بلند نشود.

 

همزمان زیر دلم تیر خیلی بدی کشید و داغی مایعی را در بین پاهایم حس کردم.

 

در دل به خودم و این شانس بدم لعنت فرستادم،همین را کم داشتم.

 

به شدت محتاج سرویس بهداشتی بودم.

 

+من باید برم دست شویی

 

با تکان دادن سر قبول کرد ،خواست مرا به خود بچسباند که کمی خودم را محض احتیاط عقب کشیدم و وقتی نگاه منتظر و پر از سوالش را دیدم ،سعی کردم با یک لبخند احمقانه خودم را به کوچه ی علی چپ بزنم.

 

وقتی به دست شویی زنانه رسیدیم سریع خودم ر ا به داخل پرت کردم.

 

به مانتو نم نداده بود اما شلوارم کاملا کثیف شده بود.هیچ وسیله ای هم نداشتم.

 

 

 

اصلا الان تاریخ پریود شدن من نبود ،استرس و ترس زیاد باعثش شده بود.

 

درست بود که لباسهایم تیره بود و شاید کسی متوجه نمیشد اما بالاخره که قرار بود روی صندلی ماشین بنشینم و نشستنم یعنی به گند کشیده شدن صندلی.

 

درد زیر دلم،کمرم،پهلویم و فشار عصبی ای که متحمل شده بودم باعث شد تا دوباره اشک هایم جاری شوند.

 

می دانستم اصلا چیز بدی نیست و برای هر زن و دختری اتفاق می افتد ،می دانستم نباید خجالت بکشم ،نباید ناراحت نباشم اما شرایطی که در آن بودم نمی گذاشت تمرکز کنم.

 

آنقدر در دستشویی ماندم که صدای نگرانش بلند شد.

 

-طلا خوبی؟چیزی شده؟

 

صدایم را صاف کردم و جوابش را دادم.

 

+نه چیزی نیست ،الان میام

 

اشک هایم را پاک کردم و بعد از کلنجار رفتن با خودم بیرون رفتم.جلوی در دست به جیب منتظرم بود،با سر به طرف جاده اشاره کرد.

 

-بیا بریم ماشین اینطرفه

 

سعی میکردم عقب تر از او یا حداقل همگام با او قدم بردارم.ماشین را کج وسط خیابان پارک کرده بود و از دری که باز بود میشد فهمید ،چقدر با عجله ماشین را وسط خیابان رها کرده است.

 

دو دو تا کردم و دیدم به هیچ وجه نمی توانم روی صندلی بنشینم ،اگر می نشستم از زور خجالت هیچ وقت نمی تواستم پیاده شوم.

 

بلا تکلیف کنار در ماشین ایستادم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا